فاطمه زهرا (س) از بستر بیماری تا ملکوت به روایت دکتر سید جعفر شهیدی
ریاحین ـ هجوم بخانه پیغمبر
«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى» (على علیه السلام)خانه عایشه ماتم کده است.على (ع) فاطمهعباسزبیرفرزندان فاطمه حسنحسین دختران او زینب و ام کلثوم اشک مىریزند.على بهمکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است.در آن لحظههاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟خدا مىداند.کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشدهبانگى بگوش مىرسد:الله اکبر.
على به عباس:
-عمو.معنى این تکبیر چیست؟
-معنى آن اینست که آنچه نباید بشود شد " 37 " دیرى نمىگذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مىرسد.فریاد هر لحظه رساتر مىشود:
-بیرون بیائید!بیرون بیائید!و گرنه همهتان را آتش مىزنیم!دختر پیغمبر بدر حجره مىرود. در آنجا با عمر روبرو مىشود که آتشى در دست دارد. -عمر!چه شده؟چه خبر است؟
-علىعباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!
-کدام خلیفه؟امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.
-از این لحظه امام مسلمانان ابو بکر است.مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند.بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.
-و اگر نیایند؟.
خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفتهاند به پذیرید.
-عمر.مىخواهى خانه ما را آتش بزنى؟
-آرى " 38 ".
-این گفتگو بهمین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟یا نه خدا مىداند.
اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستمکتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مىکنم.بسیار بعید و بلکه ناممکن مىنماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دستههاى سیاسى موافق آنان ساخته باشندچه دوستداران شیعه در سدههاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیتبسر مىبردهاند.چنانکه مىبینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده استبدین ترتیب احتمال جعل در آن نمىرود.در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دستملایمتر یا سختتردیده مىشود.طبرى نویسد:انصار گفتند ما جز با على بیعت نمىکنیم.عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفتطلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفتبخدا قسم اگر براى بیعتبا ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد.زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. " 39 ".
راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟اینان کسانى بودند که در روزهاى سختبیارى دین خدا آمدند.بارها جان خود را بر کف نهاده بکام دشمن رفتند.چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟.
على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنانرا آتش زد.بر فرض که داستان غدیر درست نباشدبر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را بجانشینى نگمارده استبر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرندسر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست.حکم فقهى سند مىخواهد.سند این حکم چه بوده است؟ آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند.لینتهین رجال عن ترک الجماعة اولا حرفن بیوتهم " 40 ".
بر فرض درستبودن روایت از جهت متن و سندآیا این حدیثبر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آوردهاند.
پس مقصود تخلف از نماز جماعت است.از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟و از آن شگفتترآن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟
آیا انصار واقعه جحفه را نمىدانستند یا نمىپذیرفتند؟آیا مىتوان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیک از مردم مدینه نبودو این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.
از اجتماع جحفه سه ماه نمىگذشت.رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردندچرا در آن روز خواهان ریاستشدند؟و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مىدانستند؟.
چرا این مسلمانان غمخوار امت و دیننخستبه شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنانکه گفتیم مىترسیدند فتنه برخیزد.ابو سفیان در کمین بود.ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ابو سفیان در آن روز که بود؟حاکم دهکده کوچک نجران؟اگر اوسخزرج مهاجران و تیرههاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دستههاى دیگر با هم یکدست مىشدندابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مىبردند؟و چه مىتوانستند بکنند؟هیچ!آیا بیم آن مىرفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسشها مطرح شده و بدان پاسخها دادهاند چنانکه در جاى دیگر نوشتهام این پاسخها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره استنه براى روشن ساختن حقیقت.بنظر مىرسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مىاندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود " 41 " و به تعبیر دیگر از دو پایهاى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند.گویا آنان پیش خود چنین استدلال مىکردند:چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درستخواهد شد.درست است و ما مىبینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کنددر مقابل مرتدان ایستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید.ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مىتوان از دین جدا ساخت؟بخصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟بهر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مىگذرد.آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادندغم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمىدانم.
شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مىاندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته عالم پرهیزگارو از خاندان پیغمبرآن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاهدارد ممکن استدر قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:
«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندندبا ابو بکر بیعت کرد» " 42 " آرى چنانکه فرزند على گفته است«مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شونددینداران اندک خواهند بود.»
چنانکه در جاى دیگر نوشتهاممن نمىخواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحهدار شود نمىخواهم خود را در کارى داخل کنم که دستهاى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. " 43 " آنان نزد پروردگار خویش رفتهاندو حسابشان با اوست.اگر غم دین داشتهاند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مىخواستهاندپروردگار بهترین داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» " 44 " باز در جاى دیگر نوشتهام که اگر نسل بعد و نسلهاى دیگردر اخلاص و فداکارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان بگونه دیگرى نوشته مىشد.
تصرففدکازجانبحکومت
«بلى کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء» " 45 ".
روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد.:دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاکم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مىدهد:آنچه بعنوان (فىء) در تصرف پیغمبر بودجزء بیت المال مسلمانان است و اکنون باید در دستخلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهکده فدک بیرون راندهاند.
فدک چنانکه نوشتیمچون با نیروى نظامى گرفته نشدو مردم آن با پیغمبر آشتى کردند خالصه او بحساب مىآمد.وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم شوى دادن دخترانداماد کردن پسران آنانو مصرفهاى دیگر مىرسانید.سپس آنرا بدخترش فاطمه داد " 46 " اکنون خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف مىکرده استنه بعنوان مالک.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاکم استنه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بکر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:
-ابو بکر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه کسى مىرسد؟
-زنان و فرزندانم!
-چه شده است که حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟
-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!
-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه مىشود؟
-از پدرت شنیدم که«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» " 47 ".
-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!
-گواهى دارى؟
-آرى.شوهرم على (ع) " 48 " و ام ایمن گواهى مىدهند.
-دختر پیغمبر مىدانى که ام ایمن زن است و گواهى او کامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.
یا مردى را گواه بیاورى.
و بدین ترتیب فدک بتصرف حکومت در آمد.
آیا گفتگو بهمین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدک را بدخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا که توانستهاندداستان را شاخ و برگ ندادهاند.حدیثها نساخته و عبارتهاى حدیث را فزون و کم نکردهاند؟چنانکه بارها نوشتهام روایتسازى و یا دگرگون ساختن متن روایتها در آن دورهها کارى رایجبوده است. نقادان حدیثشمار روایتهاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشتهاند " 49 " اینجاست که براى دریافتحقیقتباید از قرینههاى خارجى کمک گرفت.
ما مىدانیم در طول دویستسال پس از این واقعهفدک چند بار دستبدست گشته است. عثمان آنرا تیول مروان بن حکم کرد " 50 " و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت " 51 " و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان مىبود.
چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت:فدک از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمىداشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مىبخشیدو یا هزینه عروسى آنان مىکرد. پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بکر خواست فدک را بدو دهد وى نپذیرفت.عمر نیز چون ابو بکر رفتار کرد.گواه باشید.من در آمد فدک را به مصرفى که داشته است مىرسانم " 52 ".
در سال دویست و ده هجرى مامون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:
امیر المؤمنین از روى دیانتو بحکم منصب خلافتو بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلماز دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبرو اجراى امر اوو پرداخت عطایاو صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بکارى که موجب قربت اوست و دارد.
رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بودو خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مىکرد.امیر المؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداندو آنرا بایشان تسلیم نمایدو با اقامتحق و عدالتو با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوانها ثبت کنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنکه رسول خدا از جهان رفترسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مىکردهاند:
هر کس صدقهاى یا بینهاى یا عدهاى دارد سخن او را بشنوید و به پذیریدفاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارک طبرى مىنویسدفدک را هر چه هست و با همه حقوقى که بدان منسوب استو هر چند برده که در آن کار مىکندو هر مقدار غله که درآمد آن مىباشد و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.
امیر المؤمنین تولیت فدک را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مىدهدتا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.توقثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى که خدا ویرا بدان ملزم ساختو توفیقى که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمودآگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز.و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارک طبرى بگمار.و آنانرا در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانى نمودن آن یارى کن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. " 53 " دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا - برد مامون هاشم فدکا " 54 ".
در فرمان مامون جملهاى مىبینیم که اهمیتى فراوان دارد:
«واگذارى فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بوده است.و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتهاند»
این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یکصد سال پیش از مرگ طبرى و یکصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفهاى استبه مامور خودیعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله که در فرمان آمده استچنین فهمیده مىشود که آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ دادمصلحتبینىهاى سیاسى بوده.و این مصلحتبینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بودمىبایست کارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز کرد انجام دهد.و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذاردو نیازى نمىبود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.
از این گذشته اگر فدک صدقهاى بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مىکرده استچگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفهاى آنرا تیول خویشاوند خود مىکند.بر فرض که به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است رستباشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشدصدقهاى بوده است که باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وى هم در فرمانى که در این باره صادر کرد چنان نوشت. بارى چنانکه در آغاز کتاب نوشتیم گفتگوئى که در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفتهو فصلى از کتابهاى کلامىتاریخ و سیره بدان اختصاص یافتهبخاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دستحکومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کردنه از آنجهتبود که نانخورش براى خود و فرزندانش مىخواست.مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مىآید و همچنین...آنگاه چه کسى مانتخواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونىهاى اساسى در دین پدید نیاورد؟ چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادندکه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعهاى را که مطالبه مىکند بدو برگردانندفردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد. پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.
درباره نتیجهگیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ابن ابى الحدید معتزلى نکتهاى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مىنویسد:
از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:
فاطمه راست مىگفت؟
-آرى!
اگر راست مىگفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟وى با لبخندى پاسخ داد:
-اگر آنروز فدک را بدو مىداد فردا خلافتشوهر خود را ادعا مىکرد و او هم مىتوانستسخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مىگوید راست است.
بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از راى و اجتهاد خود نمىگذردو آنرا بر سنت جارى مقدم مىداردمصمم شد که شکایتخود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.
مرکز دادخواهان
«اطلع الشیطان راسه من مغرزه صار خالکم فوجدکم لدعائه مستجیبین» " 55 " از خطبه دختر پیغمبر)
در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام مسجد تنها مرکز دادخواهى بود.هر کس از صاحب قدرتى شکایتى داشتهر کس حقى را از دست داده بودهر کس از حاکم یا زمامداررفتارى دور از سنت پیغمبر مىدیدشکوه خود را بر مسلمانان عرضه مىکردو آنان مکلف بودند تا آنجا که مىتوانند او را یارى کنند و حق او را بستانند.از دختر پیغمبر حقى را گرفته و با گرفتن این حق سنتى را شکسته بودند.او مىدید نزدیک استحکومت در اسلامرنگ نژاد و قبیله را بخود بگیرد. (کارى که سى سال بعد صورت گرفت) مهاجران که از تیره قریشاند انصار را از صحنه سیاستبیرون راندند.انصار که خود یاوران پیغمبر بودندپس از وى خواهان زمامدارى گشتند.قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مىدانست و امتیازاتى براى خویش پدید آورد.با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت.اکنون این مردم بار دیگر گردن افراشتهاند و ریاست مسلمانان را حق خود مىدانندآنهم نه بر اساس امتیازات معنوى چون علمتقوى و عدالتبلکه تنها بدین جهت که از قریشاند.دختر پیغمبر (ع) مىتوانستبرابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآورىهاآرام و یا خاموش بنشیند.باید مسلمانانرا از این سنتشکنىها برحذر دارداگر پذیرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.
این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالیکه جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودندروانه مسجد شد.نوشتهاند:چون بمسجد مىرفت راه رفتن او براه رفتن پدرش پیغمبر مىماند.ابو بکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.میان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آویختند.دختر پیغمبر نخست نالهاى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادندسپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروشها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد " 56 ".
این سخنرانىتاریخىشیوابلیغگلهآمیزترساننده و آتشین است.قدیمترین سند که نویسنده این کتاب در دست داردو این خطبه در آن ضبط شده کتاب بلاغات النساء گرد آورده ابو الفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد 204 و متوفاى 280 هجرى قمرى است.
کتاب او چنانکه از نامش پیداست مجموعهاى از خطبههاگفتهها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است.کتاب با خطبهاى نکوهش آمیز از عایشه دختر ابى بکر آغاز مىشودو دومین خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.
احمد بن ابى طاهر این خطبه را بدو صورت و با دو روایت ضبط کرده استاما در سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آمیخته است و خطبه بیک صورت که شامل هر دو قسمت است دیده مىشود. نویسنده در رعایت کلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و در رعایت ترتیب متن از کشف الغمه نوشته على بن عیسى اربلى متوفاى 693 هجرى قمرى پیروى کرده است.
درباره سند و متن این خطبه از دیر باز (سالها پیش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها رفته است.احمد بن ابى طاهر گوید:
به ابو الحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب گفتم:مردم گمان دارند این خطبه با چنین بلاغت از آن فاطمه نیست و بر ساخته ابو العیناء است.
وى در پاسخ گفت:
من پیر مردان آل ابو طالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت مىکردندو به فرزندان خویش تعلیم مىدادند.
پدر من از جدم این خطبه را از دختر پیغمبر روایت کرده است.بزرگان شیعه پیش از آنکه جد ابو العیناء متولد شودآنرا روایت مىکردند و بیکدیگر درس مىدادند.سپس گفت:
چگونه آنان خطبه فاطمه را انکار مىکنند و خطبه عایشه را بهنگام مرگ پدرش مىپذیرند. " 57 ".
ابن ابى الحدید نیز این گفتگو را بهمین صورت از سید مرتضى و او از مرزبانى و او باسناد خود از عبید الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است " 58 ".
چنانکه دیدیم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه کتاب که در دست نویسنده است) این گفتگو بین او و ابو الحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب رخ داده. " 59 ".
لیکن پذیرفتن این روایتبا این سنددشوار مىنمایدبلکه غیر قابل قبول است.زید بن على بن الحسین به سال یکصد و بیست و دو شهید شده و احمد بن ابى طاهر چنانکه نوشتم به سال 204 هجرى قمرى بدنیا آمده پس نمىتوان گفت او چنین پرسشى را از زید بن على بن حسین (ع) کرده است.
مسلما نویسندگان حدیث را در ضبط سند سهوى دست داده است.تا آنجا که تتبع کردهام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى این اشتباه را دریافته و نوشته است این گفتگو بین احمد بن ابى طاهر و زید بن على بن الحسین بن زید است " 60 " و مؤید این نظر این است که مؤلف بلاغات النساء در جاى دیگر کتاب خود حدیثى از زید بن على بن حسین بن زید العلوى آورده و این هر دو زید یکى است " 61 ".
و شگفت است که چنین اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفتتر اینکه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز راه یافته است.
بهر حال این خطبه گذشته از این سند قدیمى در کتابهاى معتبر علماى شیعه و سنت و جماعت ضبط است.
گمان دارم بعض نویسندگان سیرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشدهاند) از آنجهت چنین خطبهاى را بر ساخته دانستهاندکه فراوان از آرایشهاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعتسجع برخوردار است.اینان مىپندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواندگفتار او نثر مرسل خواهد بود.بخصوص که گوینده در مقام طرح شکایت و دادخواهى باشد.
اگر موجب توهم همین است و خردهگیرى اینان نه از راه حسد و کین استباید گفتحقیقت نه چنین است.در خطبه دختر پیغمبر تشبیهاستعاره و کنایه بکار رفته است.نظیر چنین صنعتهاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلامفراوان مىبینیمچه رسد به خانواده پیغمبر.از صنعتهاى لفظىموازنهترصیعتضاد و بیشتر از همه سجع در این سخنرانى موجود است.
هنر سجع گوئى در خاندان پیغمبر امرى طبیعى بوده است.ما مىدانیم پیش از اسلام سخن به سجع گفتن در مکه رواج داشت.نخستین دسته از آیات مکى قرآن کریم فراوان از این صنعتبرخودار است.
دختر پیغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او بحکم وراثتو نیز تحت تاثیر آیههاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند.
در خطبههاى على علیه السلام کمتر عبارتى را مىبینیم که مسجع نباشد.فرزندان او نیز چنین بودهاند.هنگامى که زینب (ع) در مجلس پسر زیاد به زشتگوئى او پاسخ مىداد گفت:
-«مهتر ما را کشتى!از خویشانم کسى نهشتى!نهال ما را شکستى!ریشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو این است آرى چنین است»!. " 62 ".
ابن زیاد گفتسخن به سجع مىگوید پدرش نیز سخنهاى مسجع مىگفت گذشته از خاندان هاشم بیشتر مردان و زنان تیره عبد مناف نیز از این هنر برخوردار بودند.روزى که معاویه مىخواست فرزندش یزید را نامزد خلافت کند از عبد الله پسر زبیر پرسید چه میگوئى؟پاسخ داد:
-فاش میگویم نه در نهان.آنرا که راست گوید برادرت بدان.پیش از آنکه پشیمان شوى بیندیش!و نیک بنگر آنگاه قدم نه فرا پیش!چه پیش از قدم نهادن نگریستن بایدو پیش از پشیمان شدن اندیشیدن شاید.معاویه خندید و گفت روباه مکارى در پیرى سجع گفتن آموختهاى نیازى بدین سجع دراز نیست " 63 ".
بارى نویسنده کوشیده است در برگردان این خطبه به نثر فارسى تا آنجا که میتواند هنرهاى لفظى و معنوى را نگاهدارد.مخصوصا هنر سجع را تا حد ممکن رعایت کرده است و اگر در فقرههائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده بخاطر رعایت این ظرافتها بوده است:
ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت.و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت.سپاس بر نعمتهاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید.و عطاهاى فراوان که بخشید.و نثار احسان که پیاپى پاشید.نعمتهایى که از شمار افزون است.و پاداش آن از توان بیرون.و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.
" 64 " همه چیز را از هیچ پدید آورد.و بى نمونهاى انشا کرد.نه بآفرینش آنها نیازى داشت.و نه از آن خلقتسودى برداشت.جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد.و آفریدگان را بندهوار بنوازد.و بانگ دعوتش را در جهان اندازد.پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد.و نافرمانان را به کیفر بیم داد.تا بندگان را از عقوبتبرهاندو به بهشت کشاند.
گواهى مىدهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست.پیش از آنکه او را بیافریند برگزید.و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مىسزید.
" 65 ".
پس خداى بزرگ تاریکىها را به نور محمد روشن ساخت.و دلها را از تیرگى کفر بپرداخت.و پردههائى که بر دیدهها افتاده بود بیکسو انداخت.سپس از روى گزینش و مهربانى جوار خویش را بدو ارزانى داشت.و رنج این جهان که خوش نمىداشتاز دل او برداشت.و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت.و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت.و طغراى مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت.
درود خدا و برکات او بر محمد (ص) پیمبر رحمتامین وحى و رسالت و گزیده از آفریدگان و امتباد.سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:
شما بندگان خدا!نگاهبانان حلال و حرامو حاملان دین و احکامو امانتداران حق و رسانندگان آن به خلقید.
حقى را از خدا عهده دارید.و عهدى را که با او بستهاید پذرفتار.ما خاندان را در میان شما بخلافت گماشت.و تاویل کتاب الله را بعهده ما گذاشت.حجتهاى آن آشکار استو آنچه درباره ماست پدیدار.و برهان آن روشن.و از تاریکى گمان بکنار.و آواى آن در گوش مایه آرام و قرار.و پیرویش راهگشاى روضه رحمت پروردگار.و شنونده آن در دو جهان رستگار. " 66 " دلیلهاى روشن الهى را در پرتو آیتهاى آن توان دید.و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید.حرامهاى خدا را بیان دارنده است.و حلالهاى او را رخصت دهنده.و مستحبات را نماینده.و شریعت را راهگشاینده.و این همه را با رساترین تعبیر گوینده.و با روشنترین بیان رساننده.سپس ایمان را واجب فرمود.و بدان زنگ شرک را از دلهاتان زدود " 67 ".
و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود.روزه را نشان دهنده دوستى بى آمیغ ساخت.و زکات را مایه افزایش روزى بى دریغ.و حج را آزماینده درجت دین.و عدالت را نمودار مرتبه یقین.و پیروى ما را مایه وفاق.و امامت ما را مانع افتراق.و دوستى " 68 " ما را عزت مسلمانى.و بازداشتن نفس " 69 " را موجب نجاتو قصاص " 70 " را سبب بقاء زندگانى. " 71 " وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد.و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشى و کاهش.فرمود مىخوارگى نکنند تا تن و جان از پلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنندتا خویشتن را سزاوار لعنت " 72 " نسازند.دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند.و شرک را حرام فرمود تا باخلاص طریق یکتاپرستى جویند«پس چنانکه باید ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید!»آنچه فرموده استبجا آرید و خود را از آنچه نهى کرده بازدارید که«تنها دانایان از خدا مىترسند» " 73 ".
سپس گفت: مردم.چنانکه در آغاز سخن گفتم:من فاطمهام و پدرم محمد (ص) است«همانا پیمبرى از میان شما بسوى شما آمد که رنجشما بر او دشوار بودو بگرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».
اگر او را بشناسید مىبینید او پدر من استنه پدر زنان شما.و برادر پسر عموى من است نه مردان شما.او رسالتخود را بگوش مردم رساند.و آنانرا از عذاب الهى ترساند.فرق و پشت مشرکان را بتازیانه توحید خست.و شوکتبت و بتپرستان را درهم شکست " 74 ".
تا جمع کافران از هم گسیخت.صبح ایمان دمید.و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید.زبان پیشواى دین در مقام شد.و شیاطین سخنور لال.در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار.و در دیده همگان بیمقدار.لقمه هر خورنده.و شکار هر درنده.و لگد کوب هر رونده.نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار.خوردنیتان پوست جانور و مردار.پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار.تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خودشما را از خاک ذلتبرداشت.و سرتان را باوج رفعت افراشت.
پس از آنهمه رنجها که دید و سختى که کشید.رزم آوران ماجراجوو سرکشان درنده خو.و جهودان دین بدنیا فروشو ترسایان حقیقت نانیوشاز هر سو بر وى تاختند.و با او نرد مخالفتباختند " 75 " هر گاه آتش کینه افروختندآنرا خاموش ساخت.و گاهى که گمراهى سر برداشتیا مشرکى دهان به ژاژ انباشتبرادرش على را در کام آنان انداخت.على (ع) باز نایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت.و کار آنان با دم شمشیر بساخت.
او این رنج را براى خدا مىکشید.و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مىدید.و مهترى اولیاى حق را مىخرید.اما در آن روزهاشما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید " 76 ".
چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزیددو روئى آشکار شدو کالاى دین بى خریدار.هر گمراهى دعویدار و هر گمنامى سالار.و هر یاوه گوئى در کوى و برزن در پى گرمى بازار.شیطان از کمینگاه خود سر بر آورد و شما را بخود دعوت کرد.و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید.و بآواز او رقصیدید.
هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشتهآنچه نبایست گردید.و آنچه از آنتان نبود بردید.و بدعتى بزرگ پدید آوردید " 77 ".
به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزدو خونى نریزداما در آتش فتنه فتادید.و آنچه کشتید بباد دادید.که دوزخ جاى کافرانست.و منزلگاه بدکاران.شما کجا؟و فتنه خواباندن کجا؟دروغ مىگوئید!و راهى جز راه حق مىپویید!و گرنه این کتاب خداست میان شما!نشانههایش بى کم و کاست هویدا.و امر و نهى آن روشن و آشکارا.آیا داورى جز قرآن مىگیرید؟یا ستمکارانه گفته شیطان را مىپذیرید؟«کسیکه جز اسلام دینى پذیردروى رضاى پروردگار نبیند.و در آن جهان با زیانکاران نشیند» " 78 ".
چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد.نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز گردید!مىپندارید ما میراثى نداریم.در تحمل این ستم نیز بردباریم.و بر سختى این جراحت پایداریم.
مگر به روش جاهلیت مىگرایید؟و راه گمراهى مىپیمایید؟«براى مردم با ایمان چه داورى بهتر از خداى جهان»؟
اى مهاجران!این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟پسر ابو قحافه!خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى.؟این چه بدعتى است در دین مىگذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید " 79 ".
اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین بر نهاده " 80 " ترا ارزانى! وعدهگاهروز رستاخیز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزیز!آنروز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد!بزودى خواهید دید که هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى.پس به روضه پدر نگریست و گفت:
" 81 ".
اى گروه مؤمنین!اى یاوران دین!اى پشتیبانان اسلام!چرا حق مرا نمىگیرید؟چرا دیده بهم نهاده و ستمى را که بمن مىرود مىپذیرید؟مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟چه زود رنگ پذیرفتید.و بى درنگ در غفلتخفتید.پیش خود مىگوئید محمد (ص) مردآرى مرد و جان بخدا سپرد!مصیبتى استبزرگ و اندوهى استسترگ.شکافى است که هر دم گشاید.و هرگز بهم نیاید.فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاندو گزیدگان خدا را به سوک نشاند.شاخ امید بىبر و کوهها زیر و زبر شد.حرمتها تباه و حریمها بىپناه ماند.اما نچنانست که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بىخبر مانید.قرآن در دسترس ماستشب و روز مىخوانید.چرا و چگونه معنى آنرا نمىدانید؟که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان بخدا سپردند " 82 ".
محمد جز پیغمبرى نبود.پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند.اگر او کشته شود یا بمیرد شما بگذشته خود باز مىگردید؟کسیکه چنین کند خدا را زیانى نمىرساند.و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.
آوه!پسران قیله " 83 " پیش چشم شما میراث پدرم ببرند!و حرمتم را ننگرند!و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نانیوشان؟حالیکه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانههاى آبادان " 84 ".
امروز شما گزیدگان خداپشتیبان دینو یاوران پیغمبر و مؤمنینو حامیان اهل بیت طاهرینید!شمائید که با بتپرستان عرب در افتادید!و برابر لشکرهاى گران ایستادید!چند که از ما فرمانبردارو در راه حق پایدار بودیدنام اسلام را بلندو مسلمانان را ارجمندو مشرکان را تار و مارو نظم را برقرارو آتش جنگ را خاموشو کافران را حلقه بندگى در گوش کردید. اکنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستیدو پس از پیش روى واپس نشستید " 85 " آنهم برابر مردمى که پیمان خود را گسستند.و حکم خدا را کار نبستند.«از اینان بیم مداریدتا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!»اما جز این نیست که به تن آسانى خو کردهاید.و به سایه امن و خوشى رختبردهاید.از دین خستهاید و از جهاد در راه خدا نشستهاید و آنچه را شنیده کار نبسته " 86 " بدانید که:
گر جمله کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد " 87 ".
من آنچه شرط بلاغ استبا شما گفتم.اما مىدانم خوارید و در چنگال زبونى گرفتار.چکنم که دلم خونست؟و بازداشتن زبان شکایتاز طاقتبرون!و نیز مىگویم براى اتمام حجتبر شما مردم دون!بگیرید!این لقمه گلوگیر به شما ارزانىو ننگ و حق شکنى و حقیقت پوشى بر شما جاودانى باد.اما شما را آسوده نگذارد تا بآتش افروخته خدا بیازارد!آتشى که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد.آنچه مىکنید خدا مىبیند.و ستمکار بزودى داند که در کجا نشیند.من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مىترسانم.بانتظار به نشینید تا میوه درختى را که کشتید بچینید و کیفر کارى را که کردید به بینید " 88 ".
بدر بخش دیگری از این کتاب آمده است:
دختر پیغمبر در بستر بیماری
«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» " 1 ".
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدرمظلوم شدن شوهراز دست رفتن حق و بالاتر از همه دگرگونىهائى که پس از رسول خدا-بفاصلهاى اندک-در سنت مسلمانى پدید گردید روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مىدهد او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمىگوید زهرا (ع) در آنوقتبیمار بود " 2 "!بعض معاصران نوشتهاند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است " 3 ".
نوشته مؤلف کتاب«فاطمة الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:
«زهرا لاغر اندام گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مىپیوندد " 4 " هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاوردهاند.
ظاهر عبارت عقاید این است که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد.نمىخواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مىکرد " 5 " اما تا آنجا که مىدانم و اسناد نشان مىدهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثهها آغاز شد.وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست رنجور پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمىکرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنانرا که بدر خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنندنوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعهاى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزردهاند؟ آیا مىخواستهاند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده استصدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثهها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونتها را روا داشتهاند؟چگونه مىتوان چنین داستانرا پذیرفت و چسان آنرا تحلیل کرد؟.
مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سختترین شکنجهها را تحمل کردندمسلمانانى که از مال خود گذشتندپیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدندخانمان را رها کردندبخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختندچگونه چنین حادثهها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که:«آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود». " 6 ".
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها ده سال مىگذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چارهاى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دستهاى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمىپذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمىدیدند.
قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مىدانست پس از فتح مکه در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد مىکوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مىخواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهانددر تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درستبودند.
از هم چشمى و بلکه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سدههاى پیش از اسلام آگاهیم " 7 " مردم حجاز به مقتضاى خوى بیابان نشینى مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مىشمردند.قحطانیان یا عربهاى جنوبى ساکن یثرب پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندندبدو ایمان آوردندبا وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر، احد، احزاب و غزوههاى دیگر با قریش در افتادندو سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمىپذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است «امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند، گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مىماندچه کسى تضمین مىکرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقتهائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مىدانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بودهاند و چنین احتمالى درباره آنان نمىتوان داد، حقیقت را دگرگون نمىسازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مىداننداین درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مىاندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایتحکم الهى از برادر و فرزند خود هم مىگذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مىتوان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمروعمرو بن عاصابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار سادهدلى مىخواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت مشمول حدیثى است که از پیغمبر آوردهاند«یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتیدراه را یافتهاید». من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است یا نه، این کار را بعهده محدثان مىگذارم آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعداصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مىتوان گفت هم آنان که بدنبال على رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافتهاند.
خواهند گفتخلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مىکرد؟و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟براى استقرار حکومتباید قدرت یک پارچه شود.و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط منطق هم دگرگون شود.
زنان انصار در خانه پیغمبر
«الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» " 8 ".
(الکهف:104)
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او از آن مردان جان بر کفاز آن مسلمانان آماده در صفاز آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بودچند تن او را دلدارى دادند و یا بدیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیقتر از مردان دارندبخصوص که در آن روزها زنان بیرون صحنه سیاستبودند و در آنچه مىگذشت دخالت مستقیم نداشتند.
صدوق باسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مىرسد نویسد " 9 ":
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمىبرد " 10 ".
اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشتهمسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیت دیگرى داشتهاند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندندپیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.
و چنانکه اشارت خواهم کردبیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان اوو خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان استکه با دیگر زمانها یکسانست.دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گلهمند است.
گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست.خطبهاى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مىسازدو از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مىدهد.دیرینهترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب«بلاغات النساء»است.اما این گفتار در کتابهایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمهاحتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتابها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگرداندهام و چون این گفتار نیز صنعتهاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیدهام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد. لکن:
گر بریزى بحر را در کوزهاى چند گنجد قسمتیک روزهاى. " 11 ".
-دختر پیغمبر چگونهاى؟با بیمارى چه مىکنى؟
" 12 ".
ناچار کار را بدانها واگذارو ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمتحق این ستمکاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟و خلافتبر پایههاى نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است.و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است.به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.بخدا على را نه پسندیدند چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مىتازد و با دشمنان خدا نمىسازد " 13 ".
بخدا سوگنداگر پاى در میان مىنهادندو على را بر کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مىگذاردند آسان آسان ایشان را براه راست مىبرد.و حق هر یک را بدو مىسپرد چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته استبچیند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مىگشتند.اگر چنین مىکردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مىگشود.اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنانرا عذاب خواهد فرمود " 14 " بیایید!و بشنوید!:
شگفتا!روزگار چه ابو العجبها در پس پرده دارد و چه بازیچهها یکى از پس دیگرى برون مىآرد.راستى مردان شما چرا چنین کردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار.در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبیدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند.نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند.و تبه کارى خود را نیکوکارى مىپندارند " 15 ".
واى بر آنان.آیا آنکه مردم را براه راست مىخواندسزاوار پیروى استیا آنکه خود راه را نمىداند؟در این باره چگونه داورى مىکنید؟.
بخدایتان سوگندآنچه نباید بکنند کردند.نواها ساز و فتنهها آغاز شد.حال لختى بپایند!تا بخود آیندو ببینند چه آشوبى خیزد و چه خونها بریزد!شهد زندگى در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست " 16 ".
اکنون آماده باشید!که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آردآنگاه دریغ سودى ندارد.
جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند.دریغا که دیده حقیقتبین ندارید.بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مىدارید. " 17 ".
این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مىنمودبحقیقت اعلام خطرى بود.خطرى که نه تنها مهاجر و انصاربلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مىکرد.
دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر دادو مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت.آنروز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند.گفتند قریشاین تیره خودخواه و برترىجوباید همچنان مهترى کند. آنروز پایان کار را نمىدیدند.ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس بفرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مىرسدندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته استبه یکسو خواهد زد.ندانستند که همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مىشوددو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفههائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مىزند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد.که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم» " 18 ".
براى آگاهى بیشتر از این دگرگونىها و نتیجههائى که بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاریخ خواهیم آورد.
درآستانهملکوت
«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب» " 19 ".
(ص 49-50)
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمىدانیم ، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب " 20 " و بیشترین مدت را هشت ماه نوشتهاند " 21 " و میان این دو مدت روایتهاى مختلف از دو ماه " 22 " تا هفتاد و پنج روز " 23 " سه ماه " 24 " و شش ماه " 25 " است.
این همه اختلاف و این همه روایتهاى گوناگون چرا؟از این پیش نوشتیم که در چنان سالها تاریخ حادثهها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مىیافت.و چه کسى مىتواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بودهاند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد. اما مىدانیم که در آن روزهاى پرآشوباز یکسو دستهبندىهاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بودو از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درستحوادث را داشت؟بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشدبدون شک دستههاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانستهاند تاریخ حادثهها را دستکارى کردهاند.
بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند.اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمىداد.على (ع) گفت من پذیرفتهام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفتحال که چنین استخانه خانه تو است " 26 " هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت " 27 " اما ظاهرا از این ملاقات نتیجهاى که در نظر بود بدست نیامد.دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنین است!فاطمه گفتشما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم " 28 " و آنان از خانه او بیرون رفتند.بخارى در صحیح نویسد:پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمىگذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد " 29 ".
در واپسین روزهاى زندگىاسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید.چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بودچون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:
-من خوش نمىدارم بر جسد زن جامهاى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.
-من در حبشه چیزى دیدماکنون صورت آنرا به تو نشان مىدهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخهها را خم کرد.پارچهاى بروى آن کشید.دختر پیغمبر گفت:
-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مىسازد.چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید. " 30 ".
در آخرین روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نیکو شست و شو داد جامههاى نو پوشید و به غرفه خود رفت.خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز کشید دستها را بر گونههاى نهاد و گفت من همین ساعتخواهم مرد " 31 " بنقل علماى شیعهشوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است " 32 ".لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفتعایشه خواستبه حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد.عایشه شکایتبه پدر برد که:
-این زن خثعمیه " 33 " میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمىگذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجلهاى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:
-اسماء چرا نمىگذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پیغمبر حجله ساختهاى؟
-زهرا بمن وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود-چیزى را که براى نعش او ساختهام وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برایش بسازم.
-حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن " 34 ".
ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.
بخاکسپردنزهرا
«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون» " 35 ".
(البقره:56)
دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.
ابن سعد نیز در روایتهاى خود که از طریق ابن شهابعروهعایشهزهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد " 36 ".
بلاذرى نیز در دو روایتخود همین را نوشته است " 37 " بخارى نیز چنین نویسد:
«شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود» " 38 ".
کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینهترین سندهاى شیعه بشمار مىرودچنین نوشته است:
چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المؤمنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدین تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته استبر تو درود باد!
خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران بتو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردمدر مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبتسنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى! ترا بدستخود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشتبسوى خداست.
اکنون امانتبه صاحبش رسیدزهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مىنمایدو هیچگاه اندوه دلم نمىگشاید " 39 ".
چشمانم بىخوابو دل از سوز غم کباب استتا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصهام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایتخود را بخدا مىبرم و دخترت را به تو مىسپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشایدو خونى که خورده استبیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید " 40 ".
سلامى که بتو مىدهم بدرود است نه از ملالتو از روى شوق استنه کسالت.اگر مىروم نه ملول و خسته جانم و اگر مىمانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مىمانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مىماندم و در این مصیبتبزرگ چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مىراندم.
خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مىرود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبانها نرفته حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مىگذارم و دل را به یاد تو خوش مىدارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه " 41 ".
در مقابل این شهرتابن سعد روایت دیگرى دارد که ابو بکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت " 42 ".پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگردر مقابل آن شهرت ارزشى نداردو دور نیست که آنرا براى مصلحت وقتساخته باشند. فقدان دختر پیغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم.در سندهاى دیریندو بیت زیر را نیز بدو نسبت دادهاند که نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار این بیتها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است " 43 ".
زبیر بن بکار در کتاب خود الاخبار الموفقیات که آنرا در نیمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قدیمى بشمار مىرود چنین نویسد:
مداینى گوید چون امیر المؤمنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغتیافتبر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:
لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الممات قلیل " 44 " و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل " 45 ".
این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:
لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل " 46 ".
مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن اینست:
در بعض نسخهها «و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.
لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:«و انشا یقول»بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.
مجلسى نویسد:روایتشده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بیت را نوشته است " 47 ".
قبر دختر پیغمبر
«و لاى الامور تدفن لیلا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»
متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شدو کوششى که در پنهان داشتن این خبر بکار بردهاند معلومست که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبودهاند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمىدانم.یک قسمت آن ممکن استبخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد.نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بوددر تشییع جنازهنماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از میان بردهاند؟و یا چرا پس از بخاک سپردن او صورت هفت قبریا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساختهاند؟چرا اینهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بکار رفته است؟ اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردنداز بى حرمتى مخالفان مىترسیدند.اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمىتوان گرفت.آنها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) کشمکش داشتندکسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنانکه در مدینه حاضر بودندحساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مىکردند.براى رعایت ظاهر هم که بوده استبدختر پیغمبر حرمت مىنهادند.و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمىکردهاند.نیز نمىتوانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است.قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده استبه تقریب مىتوان روشن ساخت.پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است.همان سببى است که در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است که خود او در جملههائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده استبر زبان آورد. همان سخنان که بزنان عیادت کننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بیزارم»او مىخواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
ابن شهر آشوب نوشته است ابو بکر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند که چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد که فاطمه چنین وصیت کرده بود و آنان پذیرفتند " 48 " بارى بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:
امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت:او را در خانهاش بخاک سپردند.و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت " 49 " ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد:آنچه درستتر مىنماید اینکه او را در خانهاش یا در روضه پیغمبر بخاک سپردند " 50 ".
در مقابل این روایتابن سعد که در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روایت کند:مغیرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نیم روز گرمى دیدم که در بقیع ایستاده بود.بدو گفتم:
-ابو هاشم براى چه در این وقت اینجا ایستادهاى؟
-در انتظار تو بودم!بمن گفتهاند فاطمه (ع) را در این خانه (خانه عقیل) که پهلوى خانه جحشیین استبخاک سپردهاند.از تو مىخواهم این خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!
-بخدا سوگند این کار را خواهم کرد!
اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هیچکس شک ندارد که قبر فاطمه (ع) در آنجاست " 51 ".
اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مىشد.اما علماى شیعه روایتهائى آوردهاند که نشان مىدهد دختر پیغمبر را در بقیع بخاک سپردهاند.بعلاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر " 52 " و بروایتى چهل قبر ساختند.و این قرینهاى است که قبر در داخل خانه نبودهزیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است.و نیز روایتى در بحار دیده مىشود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر بجوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند " 53 ".
مجلسى از دلایل الامامه و او باسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آنروز مىخواستهاند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على (ع) روبرو شدهاند از این کار چشم پوشیدهاند " 54 ".
بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مىدهد و پیداست که او مىخواسته استبا این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.
براى عبرت تاریخ
بخدا سوگند!اگر پاى در میان مىنهادندو على را در کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مىگذاردندآسان آسان آنانرا براه راست مىبرد و حق هر یک را بدو مىسپرد...
اگر چنین مىکردنددرهاى رحمت از زمین و آسمان بر روى آنان مىگشود.اما نکردند...
و آنچه نباید بکنند کردند.اکنون لختى بپایند!و ببینند چه آشوبى برخیزد و چه خونها بریزد...!
(از سخنان دختر پیغمبر در بستر مرگ).