ناگفته هايى از زندگانى امّ المؤمنين حضرت خديجه كبرى(عليها السلام)
ریاحین ـ صدف كوثــر
در ميان ميليونها بانوى بافضيلت جهان ، تنها يك بانو اين افتخار را پيدا كرد كه دُرِّ شاهوار جهان آفرينش و درُدانه بى همتاى خداوند منّان باشد و سرور بانوان عالم ، دخت گرانمايه پيامبر خاتم ، وجود اقدس فاطمه اطهر (عليها السلام) را در صدف خود بپروراند ، و او كسى جز حضرت خديجه (عليها السلام)نيست .
دهم رمضان ، يادآور ارتحال اين بانوى بزرگ ، روز يتيمى كوثر قرآن و روز غم و اندوه خاندان عصمت و طهارت است.
اين مصيبت بزرگ را به پيشگاه مقدّس حضرت بقيّة الله ( ارواحنا فداه ) تسليت گفته ، به گوشه اى از زندگى پربار آن بانوى بافضيلت اشاره مى كنيم :
نَسَبِ حضرت خديجه (عليها السلام)
او دخت گرامىِ « خُوَيلِد » فرزند اَسَد ، فرزند عبدالعُزّى ، فرزند قُصَىّ ، فرزند كِلاب ، فرزند مُرَّة ، فرزند كَعب ، فرزند لُؤَىّ، فرزند غالب، فرزند فِهر است .([1]) مادرش ، فاطمه، دخت زائده ، پسر أصمّ ، پسر رَواحه ، پسر حَجَر ، پسر عبد ، پسر مَعيص، پسر عامر، پسر لُؤَىّ، پسر غالب، پسر فِهر است.([2])
حضرت خديجه از تيره قريش است كه از سوى پدر در نياى سوّم ( قُصَىّ ) و از سوى مادر در نياى هشتم ( لُؤَىّ ) با نسب پيامبر ، پيوند مى خورد .
« خُوَيلِد » ، قهرمان دلاورى بود كه هنگام تهاجم « تُبَّع » ، پادشاه خودكامه « يمن » ، دست به شمشير برد ، در برابرش مردانه شمشير زد و او را با ذلّت از حريم كعبه دور ساخت .([3])
هنگام جلوس « سيف بن ذى يَزَن » بر تخت سلطنت ، او همراه عبدالمطّلب از سوى قريش به « صَنعا » رفت و در كاخ « غُمدان » با وى ديدار كرد .([4])
پدر خويلد ، « اسد » نيز در اجتماع « حِلف الفُضول » ـ كه براى دفاع از مظلومان برگزار شد و به « پيمان جوانمردان » موسوم شد ـ شركت فعّال داشت .([5])
كنيه و القاب
براى آن خانم ، القاب و كنيه هاى فراوانى نقل كرده اند كه برخى از آنها عبارت است از :
1 . امّ المؤمنين
همسران پيامبر و در رأس آنها حضرت خديجه به نصِّ قرآن « امّ المؤمنين » لقب يافته اند([6]) و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را « برترين و بهترين امّهات مؤمنين » خوانده است .([7])
2 . بانوى بانوان
امير مؤمنان (عليه السلام) در چكامه اى كه در سوگ حضرت خديجه سرود ، از آن حضرت به عنوان « سيّدة النّسوان » تعبير فرمود ،([8]) امام كاظم (عليه السلام) وى را « سيّدة قريش » تعبير فرمود ،([9]) اسماء بنت عُمَيس، آن خانم را « سيّدةُ نساء العالمين » مى خواند([10]) و در عهد جاهلى او را « سيّدة نساء قريش » مى خواندند .([11])
3 . صدّيقه
گلواژه صدّيقه در قرآن، فقط يك بار درباره حضرت مريم به كار رفته([12]) و امام صادق (عليه السلام) آن را معصومه معنا كرده است.([13])
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در معرّفى حضرت خديجه خطاب به جبرئيل فرمود :
« هذِهِ صِدِّيقَةُ أُمَّتِي ;([14]) اين صدّيقه امّت من است ».
4 . طاهره
مشهورترين لقب آن حضرت در عصر جاهلى « طاهره » بود .([15]) زيرا او پاك ترين و عفيف ترين بانوى آن دوران بود .([16])
5 . مباركه
محدث قمى روايت كرده كه : « خداوند به حضرت عيسى (عليه السلام) وحى فرمود كه نسل پيامبر آخرالزّمان از بانويى « مباركه » است ».([17]) عبدالله بن سليمان نيز اين معنا را از انجيل نقل كرده است .([18])
6 . ديگر القاب
در يكى از زيارتنامه هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) آمده است : سلام بر ... صدّيقه ، طاهره ، زكيّه ، راضيه ، مرضيّه ، خديجه كبرى امّ المؤمنين » .([19])
سيماى خديجه در آيينه وحى
نخستين سير شبانه خاتم انبياء (صلى الله عليه وآله) دو سال پس از بعثت در شب دوشنبه اى در ماه ربيع الاوّل انجام گرفت .([20]) و هنگامى كه از معراج به سوى زمين بازمى گشت ، از سوى پيك وحى ، اين گونه به او خطاب شد :
« حاجَتِى اَنْ تَقْرَأَ عَلى خَدِيجَةَ مِنَ اللهِ وَمِنِّى السَّلامَ ;
خواسته ام اين است كه از سوى خدا و از طرف من ( جبرئيل ) به خديجه سلام برسانى » .
وقتى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) درود خداوند متعال و جبرئيل امين را به حضرت خديجه ابلاغ فرمود ، عرضه داشت : « خداوند ، خود سلام است ، سلام از او و به سوى اوست و بر جبرئيل سلام باد » .([21])
يك بار ديگر ، پيك وحى بر حضرت پيامبر فرود آمد و گفت : « اين خديجه است كه براى تو غذا و نوشيدنى آورده است ; چون نزد تو آيد از خدا و از من به او سلام برسان و او را به قصرى از مرواريد در بهشت بشارت بده كه در آن ، نه سر و صدايى است و نه غم و اندوهى » .([22])
ذهبى گويد : « بر صحيح بودن اين حديث ، اتّفاق نظر هست.([23]) پس از ارتحال آن بانو ، حضرت فاطمه (عليها السلام) در اطراف پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) مى چرخيد و مى گفت : « مادرم كجاست ؟ » پيك وحى فرود آمد و عرضه داشت : « پروردگارت امر مى فرمايد كه به فاطمه سلام برسانى و بگويى كه مادرت در قصرى از مرواريد است كه سقفش از طلا و ستونهايش از ياقوت سرخ و در ميان مريم و آسيه است » .
اينجا هم حضرت فاطمه ـ كه در آن ايّام 5 ساله بود ـ عرض كرد : « خداىْ ، خود سلام است . سلام از او و به سوى او است » .([24])
خديجه كبرى از ديدگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)
از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) احاديث فراوانى در مناقب حضرت خديجه (عليها السلام)رسيده است كه فقط به شمارى از آنها اشاره مى كنيم :
1 . خديجه ، صدّيقه امّت من است .([25])
2 . هر روز چندين بار خداوند با خديجه بر فرشتگان مباهات مى كند .([26])
3 . خديجه برترين امّهات مؤمنين است .([27])
4 . هرگز خدا همسرى بهتر از او براى من جايگزين نكرده است .([28])
5 . برترين بانوان بهشتى ، خديجه دخت خويلد و فاطمه دخت محمّد است .([29])
6 . خديجه بر بانوان امّت من برترى داده شده است .([30])
7 . خداوند محبّت خديجه را بر من ارزانى داشت .([31])
8 . خديجه در ايمان به خدا و من، گوى سبقت را از همه بانوان عالم ربود .([32])
9 . خداوند شكم مادرت را ( خطاب به حضرت فاطمه (عليها السلام) ) ظرف امامت قرار داد .([33])
10 . مريم بهترين بانوان زمان خود و خديجه بهترين بانوان زمان خويش است .([34])
خديجه مام فضيلتها
ابن حجر عسقلانى گويد كه حضرت خديجه ، سرچشمه اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله) است ، زيرا در تفسير آيه شريفه ( إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ) ثابت شده است كه امّ سلمه گفت :
« چون اين آيه نازل شد ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، على ، فاطمه ، حسن و حسين (عليهم السلام) را فراخواند و كسايى بر فراز آنها انداخت و فرمود : « بار خدايا ! اينها اهل بيت من هستند » . و همه اينها از خديجه نشأت گرفته اند ; زيرا حسن و حسين ، فرزندان فاطمه و فاطمه دختر خديجه است و على نيز در كودكى در خانه خديجه تربيت شده و در بزرگى ، داماد او شده است .([35])
ابن حجر گويد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حديثى با سند نيكو فرموده است :
« لَقَدْ فُضِّلَتْ خَدِيجَةُ عَلى نِساءِ أُمَّتِى ;
خديجه بر بانوان امّت من برترى يافته است » .
با اين حديث، بر برترى خديجه بر عايشه استدلال شده است .([36])
سپس چنين مى گويد : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در حديثى صحيح السّند فرموده است :
«اَفْضَلُ نِساءِ اَهْلِ الْجَنَّةِ خَدِيجَةُ وَفاطِمَةُ وَمَرْيَمُ وَآسِيَةُ ;
برترين بانوان بهشت; خديجه، فاطمه، مريم و آسيه اند».
آنگاه مى گويد: اين حديث، صريح است و قابل تأويل نيست .([37])
ابن كثير شمارى از فضايل ويژه حضرت خديجه را برشمرده ، سپس مى گويد : « برخى از اهل سنّت ، غلوّ مى كنند و عايشه را بدين سبب كه دختر ابوبكر است بر خديجه تفضيل مى دهند » .([38])
ابن حجر در ادامه ، نكته ظريفى را نقل مى كند و آن اين است : « قدر مشترك در ميان مريم ، آسيه و خديجه ، اين است كه هر يك از اينها ، پيامبر مرسلى را تحت كفالت خود گرفته است :
1 . آسيه ، حضرت موسى (عليه السلام) را كفالت و تربيت كرد و چون مبعوث شد به او ايمان آورد .
2 . مريم ، حضرت عيسى (عليه السلام) را كفالت نمود و بزرگش كرد و چون مبعوث شد به او گرويد .
3 . خديجه پيشنهاد ازدواج به پيامبر اسلام داد ، همه اموالش را در راه او تقديم كرد و چون وحى بر آن حضرت نازل شد به او ايمان آورد .([39])
از اينجا رمز فضيلت حضرت فاطمه (عليها السلام) نيز روشن مى شود كه او همه دار و ندارش را براى حفظ حجّت خدا تقديم كرد ، نه تنها محسن ، بلكه نقد جانش را در اين راه تقديم نمود و به مقام : « سَيِّدَهُ نِساءِ الْعالَمينَ ، مِنَ الاَْوَّلينَ وَالاْخِرينَ » نايل آمد ، كه به فرموده پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)هنگامى كه در محراب عبادت خود مى ايستاد ، هفتاد هزار فرشته مقرّب او را صدا مى كنند و مى گويند : اى فاطمه ! ( إِنَّ اللهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ) ; هان اى فاطمه ! خداوند تو را برگزيد و پاكيزه ساخت و بر بانوان عالميان تو را برترى داد .([40])
همان جايگاه بلند و مقام رفيع خديجه و فاطمه موجب شد كه فاقدان فضايل بر آنها حسد بورزند و از اين طريق موجبات آزار پيامبر را فراهم آورند .
بخارى با سند صحيح از برخى همسران پيامبر روايت مى كند كه مى گفت : « من هرگز به هيچ زنى چون خديجه حسد نورزيدم » . آن گاه عامل اين حسد را دو چيز بيان مى كند :
1 . پيامبر از او به كثرت ياد مى كرد ;
2 . خداوند به پيامبر امر فرموده بود كه خديجه را بشارت دهد به خانه اى در بهشت از « قَصَب » ، يعنى مرواريد ، كه در آن « صَخَب » و « نَصَب » ، يعنى سر و صدا و رنج و درد ، وجود ندارد .([41])
ابن حجر در شرح اين حديث از « سهيلى » نقل مى كند كه تعبير « قَصَب » از اين جهت است كه آن بانوى بزرگوار ، گوى سبقت را از همه بانوان جهان ربوده است و تعبير « صَخَب » از اين جهت است كه حضرت خديجه ، هرگز با پيامبر درگير نشد ، صدايش را بلند نكرد ، سر و صدا ايجاد نكرد و خانه را محيط امن و آرام قرار داد . تعبير « نَصَب » هم از اين جهت است كه وى برخلاف برخى همسران پيامبر هرگز آن حضرت را نيازرد .
از اين رهگذر ، خداوند قصرى در بهشت به آن حضرت عطا فرمود كه محيط آرام، بى سر و صدا و بدون اذيّت و آزار باشد .([42])
ثروتمندترين بانوى دوران
ذهبى از واقدى نقل كرده است كه خويلد پدر خديجه ، پيش از جنگ فجار درگذشته بود ... و اين موضوع در ميان اصحاب ما مورد اتّفاق است .([43])
حضرت خديجه با عقل و درايت خود آنچه از پدر به ارث برده بود را در راه ايجاد اشتغال براى جوانان حجاز به كار گرفت و تجارت گسترده اى به راه انداخت . وى همه جوانان را تشويق مى كرد كه با ثروتش تجارت كنند ; هم سود ببرند و هم به او سود رسانند .
شيوه تجارت آن بانوى بادرايت ، مضاربه بود . ابن هشام در اين باره مى نويسد :
« خديجه دخت خويلد بانويى تاجرپيشه بود و ثروت و شرافت داشت . او مردان را استخدام مى كرد و با آنها قرارداد مى بست و از طريق مضاربه با آنها رفتار مى كرد » .([44])
آن بانو ، با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز همين گونه رفتار مى كرد ; جز اينكه براى آن حضرت ، حق مضاربه بيش ترى تعيين مى كرد و غلام خود « ميسره » را نيز در محضر آن حضرت مى فرستاد وگرنه حضرت مصطفى (صلى الله عليه وآله) هرگز براى كسى اجير نشده است .([45])
فرزانه قريش
آوازه دختر خويلد در سراسر حجاز پيچيد . بازرگانانى كه با ثروت او تجارت مى كردند ، آوازه او را از مرز حجاز گذراندند و شهرتش را در بلاد اطراف ، به ويژه در سرزمين يمن به گوش سلاطين رساندند .
دلاوريهاى پدرش خويلد در برابر « تُبَّع » پادشاه خودكامه يمن([46]) از يك سو و ديدار تأثيرگذار وى در كاخ « غُمدان » با « سيف بن ذى يَزَن » در صَنعاء ،([47]) از ديگر سو ، باعث شد كه همه اعيان و اشراف يمن ، آرزوى همسرى فرزانه قريش را در دل بپرورانند .
ولى حضرت خديجه هشيارتر از آن بود كه با آن ثروت و مكنت و جمال و كمال ، در برابر پيشنهادهاى آنان سر فرود آورد . او فقط دل در گرو جوان هاشمى داشت و منتظر روزى بود كه در دل امين بنى هاشم راه يابد .
مورّخان ، اتّفاق نظر دارند كه در ميان اعيان و اشراف منطقه ، صاحب ثروت و صاحب مكنتى نماند ; جز اينكه از حضرت خديجه خواستگارى كرد و او دست ردّ بر سينه همگان زد .([48])
تحريف تاريخ
در طول تاريخ ، همواره قلم در دست چاپلوسان و در خدمت زورمداران بود ، از اين رهگذر بسيارى از حقايق مسلّم تاريخ دستخوش تحريف شده و مطالب پوچ و واهى به دست چيره دستان تاريخ ساز رنگ واقعى به خود گرفته ، راه تشخيص را به روى بسيارى از حقيقت جويان بسته است ، فى المثل :
1 . مولاى متقيان اميرمؤمنان حضرت على (عليه السلام) در داخل كعبه ديده به جهان گشود و هيچ فرد ديگرى در اين منقبت با او شريك نمى باشد .([49])
حزب قريش به « حكيم بن حزام » نسبت داده اند كه او نيز در داخل كعبه متولد شده ، تا اين فضيلت على (عليه السلام) را كمرنگ نشان دهند و حاكم نيشابورى با قاطعيّت آن را رد كرده است .([50])
2 . بدون ترديد اول كسى كه رسالت پيامبر را پذيرفته ، على (عليه السلام) است ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در دهها حديث به آن تصريح كرده ، از جمله :
« أَوَّلُكُمْ وارِداً عَلَىَّ الْحَوْضَ ، أَوَّلُكُمْ إِسْلاماً عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِب » ;
« نخستين كسى كه از شما در كنار حوض كوثر بر من وارد مى شود ، نخستين اسلام آورنده شما على بن ابى طالب است » .([51])
براى كمرنگ نشان دادن اين فضيلت بزرگ اميرمؤمنان گفته اند كه ابوبكر نخستين اسلام آورنده بود و تعصّب را به جايى رسانده اند كه گفته اند : « پيش از آنكه على (عليه السلام) متولّد شود ، ابوبكر ايمان آورده بود » ! ! !([52])
3 . هيچ ترديدى نيست كه اميرمؤمنان تنها داماد پيامبر بود ، براى اينكه اين افتخار را كمرنگ كنند ، داماد ديگرى براى پيامبر تراشيده اند كه اولاً اين فضيلت را از آن حضرت سلب كنند، ثانياً رقيب سياسى براى آن حضرت درست كنند!
4 . حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) تنها دختر پيامبر بود ، براى سلب اين افتخار دختران هاله را به عنوان دختران پيامبر رقم زده اند !
5 . حضرت خديجه نخستين دوشيزه اى بود كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با او ازدواج كرد ، براى اينكه اين فضيلت را از آنِ عايشه معرّفى كنند ، دو شوهر براى او تراشيدند ، تا او را بيوه زن چهل ساله معرّفى كنند ! !
دوشيزه حجاز
1 ) حسين بن حمدان خصيبى ، متوفّاى 334 ق . با صراحت و قاطعيّت مى نويسد :
« به جز رسول خدا هرگز احدى افتخار همسرىِ خديجه را پيدا نكرد ، چنانكه تا خديجه زنده بود پيامبر اكرم همسرِ ديگرى برنگزيد » .([53])
2 ) ابوالقاسم على بن احمد كوفى ، نوه موسى مبرقع ، نواده امام جواد (عليه السلام) ، و متوفّاى 352 ق . در اين رابطه مى نويسد :
« بى گمان حضرت خديجه به جز رسول خدا هرگز با احدى ازدواج نكرد » .([54])
3 ) رشيدالدين محمّد بن على بن شهر آشوب ، متوفّاى 588 ق . در كتاب گرانسنگ خود ، از چهار چهره برجسته جهان تشيّع و تسنّن :
1 . احمد بلاذرى ، متوفّاى 279 ق . صاحب كتاب « أنساب الأشراف »
2 . ابوالقاسم كوفى ، متوفّاى 352 ق . صاحب كتاب « الاستغاثة »
3 . سيد مرتضى علم الهدى ، متوفّاى 436 ق . صاحب كتاب « الشّافى فى الامامة »
4 . ابوجعفر شيخ طوسى ، متوفّاى 460 ق . صاحب كتاب « تلخيص الشّافى »
روايت كرده كه فرموده اند :
« پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هنگامى با خديجه ازدواج كرد كه وى دوشيزه بود » .([55])
آنگاه اضافه مى كند :
« اين مطلب را تأكيد مى كند آنچه در دو كتاب : « الأنوار » و « البدع » آمده كه رقيه و زينب دختران هاله ، خواهر خديجه بودند » .([56])
4 ) علامه مجلسى نيز همين متن را از ابن شهر آشوب نقل كرده است .([57])
5 ) علامه مامقانى نيز آن را از طريق علامه مجلسى نقل كرده است .([58])
6 ) شيخ ذبيح الله محلاتى نيز آن را نقل كرده است .([59])
7 ) پژوهشگر معاصر دكتر نجاح طائى در رساله دكتراى خود بر دوشيزه بودن حضرت خديجه پاى فشرده و دلايلى آورده كه حضرت خديجه جز پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با احدى ازدواج نكرده است .
8 ) محقق توانا سيد جعفر مرتضى عاملى نيز دو كتاب مستقل در اين رابطه به رشته تحرير درآورده : 1 ) بنات النّبى أم ربائبه ; 2 ) القول الصّائب فى اثبات الربائب ، و اخيراً در كتاب سيره اش به تفصيل در اين رابطه سخن گفته است .([60])
9 ) ابوالقاسم كوفى در ادامه سخنانش مى گويد :
خديجه اى كه به اتّفاق مورّخان و سيره نويسان دست ردّ به سينه همه اشراف و رجال برجسته زمان زده است ، چگونه صاحب درك و انديشه اى احتمال دهد كه به ازدواج شخص گمنامى از اعراب تيم رضايت دهد .
اهل خرد و انديشه مى دانند كه چنين مطلبى از محالات است و يقين مى كنند كه حضرت خديجه جز رسول خدا با احدى ازدواج نكرده است .([61])
10 ) مرحوم آيت الله شيرازى (رحمه الله) نيز اين نظر را پذيرفته و معتقد بوده است كه حضرت خديجه هنگام ازدواج با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) دوشيزه بوده است .([62])
خديجه و چگونگى شناخت او از پيامبر
آن بانوى بزرگوار از حُنَفاء بود ; يعنى يكتاپرست و پيرو آيين حضرت ابراهيم (عليه السلام) بود . آخرين اوصياى حضرت ابراهيم ، حضرت ابوطالب و حضرت عبدالمطّلب بودند كه وى آنها را درك كرده و نويدهاى آنها را درباره جوان هاشمى شنيده بود .
روز ميلاد مسعود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) حضرت ابوطالب خطاب به همسرش فرمود : « سى سال صبر كن تا همانند او را ـ به جز نبوّت ـ براى تو بياورم » .([63])
در دوران كودكى وى بود كه عبدالمطّلب به فرزندانش سفارش مى كرد كه هر كدام بعثت آن حضرت را درك كند به او ايمان بياورد .([64])
محمّد ، جوانى 20 ساله بود كه ابوطالب گفت : « پدرم به من خبر داده است كه او همان پيامبر موعود است » .([65])
فرزانه قريش كه اين معلومات را در بايگانى حافظه گردآورده است ، دل در گرو جوان هاشمى مى سپارد و به همه خواستگاران از هر تيره و گروه ، جواب منفى مى دهد .
در سفر تاريخى خويلد ( پدر خديجه ) با حضرت عبدالمطّلب به يمن براى تبريك و تهنيت به « سَيف بن ذى يَزَن » در ايّام جلوس او بر تخت سلطنت ، پادشاه به او خبر مى دهد كه اين ايّام بايد پيامبر موعود متولّد شده باشد ، نامش « محمّد » است ، در ميان شانه اش مُهر نبوّت است ، پدر و مادرش فوت مى كند ، عمو و پدر بزرگش كفالت او را برعهده مى گيرند ...([66])
سيف بن ذى يزن ، به صراحت مى گويد : « سوگند به كعبه كه تو پدربزرگِ آن پيامبر موعود هستى . پس حضرت عبدالمطّلب به سجده مى افتد و سجده شكر به جاى مى آورد » .([67])
خويلد برمى گردد و اين سخنان را به عنوان سوغات سفر مى آورد و در ميان اهل و عيالش بازگو مى كند و فرزانه قريش ، آن را آويزه گوش خود مى سازد .
روز عيدى بود در ماه رجب ، زنها در كنار بتى گرد آمده بودند ، شخصى از دور نمايان بود ، چون نزديك شد با صداى بلند فرياد برآورد :
« در شهر شما پيامبرى به نام « احمد » از سوى خداوند به رسالت برانگيخته خواهد شد ، هر كدام از شما بتواند به همسرىِ او درآيد حتماً انجام دهد » .
زنها به او دشنام دادند و به سويش سنگ انداختند ، ولى خديجه سخن او را در بايگانى حافظه اش جاى داد .([68])
حضرت ابوطالب با كاروان تجارتى به شام مى رود و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)را كه در سنين نوجوانى بود ، همراه خود مى برد . در بُصرى راهبى به نام « بُحَيرا » براى اوّلين بار ، كاروان را به ضيافت دعوت مى كند و پس از گفتگوى فراوان ، به ابوطالب مى گويد : « او را زود برگردان كه اگر يهود او را ببينند ، شناسايى مى كنند و به وى آزار مى رسانند » .([69])
اين خبر در مكّه پخش مى شود و فرزانه قريش نيز آن را به خاطر مى سپارد .
اكنون جوان هاشمى به 25 سالگى رسيده است و با پول خديجه به صورت مضاربه عازم تجارت است . خديجه ، غلام مخصوص خود « ميسره » را با او مى فرستد و به او توصيه مى كند كه از آن حضرت جدا نشود و هر چه مى بيند به خاطر بسپارد .
در اين سفر ، راهبى به نام « نسطور » از ميسره مى پرسد : « اين مرد كه زير اين درخت نشسته كيست ؟ » مى گويد : « او مردى از قريش از اهل حرم است . » نسطور با قاطعيت به او اعلام مى كند كه او پيامبر است .
ميسره چون برمى گردد ، سخن راهب را براى بانويش بازگو مى كند و در ضمن مشاهدات خود مى گويد كه چون هوا گرم مى شد ، دو فرشته ، بالهاى خود را بر سر او مى افراشتند و بر او سايه مى انداختند .([70])
سالها پيش نيز يكى از احبار يهود ، جوان هاشمى را در منزل خديجه ديد و به او گفت : « او همان پيامبر موعود است كه نشانه هاى او را در تورات خوانده ام . بانويى از قريش با او ازدواج مى كند كه سرور بانوان بهشت است ; مبادا تو از اين شرف محروم شوى » .([71])
ورقة بن نوفل ، پسر عموى خديجه نيز او را تشويق مى كرد و مى گفت : « پيامبرى كه براى اين امّت وعده داده شده است و ما در انتظار او هستيم ، وقت ظهورش فرارسيده است ; به راستى ، محمّد ، همان پيامبر موعود اين امّت است » .([72])
پديدار شدن اين بشارتها و نويدها ، پشت سرِ يكديگر ، فرزانه قريش را در تصميم خود محكم تر مى ساخت و او را در موضع سرسختى كه گرفته بود مصمّم تر مى ساخت . اين نويدها بود كه همه اشراف منطقه را در نظرش بى اهميّت مى ساخت و تنها آن جوان هاشمى را شايسته همسرى جلوه مى داد .
گامى استوار به سوى زندگى پايدار
حضرت خديجه ، گذشته از جمال ، كمال ، مال و منال ، از دانش ، بينش ، اصالت انديشه ، سلامت فكر ، صلابت رأى ، دقّت نظر و قدرت تصميم گيرى به موقع برخوردار بود . از اين رهگذر پس از دست ردّ زدن بر سينه سلاطين يمن ، اشراف طائف و بزرگان حجاز ، تصميم گرفت كه با عزم جزم ، سنّت رايج را بشكند و در انتظار خواستگارى از سوى جوان هاشمى ننشيند ; بلكه با يك سنّت شكنى ، او به سراغ شوهر ايده آل خود برود .
وى از بانوى فرزانه اى به نام « نفيسه » كمك گرفت و وعده ديدار با امين قريش طلب كرد . خديجه در اين ديدار با صراحت گفت : « اى امين قريش ! من دختر شايسته اى براى شما در نظر گرفته ام » .
امين قريش پرسيد : « كيست ؟ » عرضه داشت : « هِىَ مَمْلُوكَتُكَ خَدِيجَةُ ; او كنيز شما خديجه است » .([73]) جوان هاشمى فرمود : « تو صاحب مال و مكنت هستى و من چيزى از مال دنيا ندارم . من ، دنبال همسرى چون خود هستم » .
حضرت خديجه با بيانى شيرين و دلنواز ، عرضه داشت : « من خودم ، ثروتم ، كنيزانم و آنچه در تصرّف من است ، از آنِ شماست و تابع فرمان شما » .([74])
آن گاه خلعت گرانبهايى به صفيّه ( عمّه پيامبر ) بخشيد و گفت : « اى صفيّه ! تو را به خدا سوگند مى دهم كه مرا يارى كنى تا به وصال محمّد برسم » .([75])
وى خواهرش ، هاله را نيز نزد عمّار فرستاد تا موانع اين پيوند مقدّس را برطرف كند .([76])
انگيزه ازدواج
حضرت خديجه علّت اين همه پافشارى بر تحقّق يافتن اين پيوند مقدّس را به « صفيّه » چنين بيان كرد :
« اِنَّى قَدْ عَلِمْتُ اَنَّهُ مُؤَيَّدٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ ; من به طور حتم و يقين مى دانم كه او از سوى پروردگار عالميان ، مورد تأييد است » .([77])
آن حضرت ، به شخص پيامبر عرضه داشت : « به خدا سوگند ! من با شما چنين رفتار نمى كنم ، جز براى اينكه اميد دارم شما همان پيامبرى باشيد كه برانگيخته خواهد شد » .([78])
آن گاه ديگر ويژگيهاى حضرت را چنين شماره كرد : « اى پسرعمو ، من به اين دلايل ، دل در گرو تو دارم :
1 . خويشاوند من هستى ;
2 . از شرافت والايى برخوردارى ;
3 . در ميان قوم خود به امانت شهرت دارى ;
4 . فردى راست گفتارى ;
5 . اخلاقى نيكو دارى » .([79])
هر فرازى از سخنان خديجه حكايت از نظر صائب ، انديشه استوار ، دانش و بينش وافر ، دقّت نظر و عمق درايت او مى كند .
لحظه انتظار
سرانجام، لحظه انتظار فرارسيد و رؤياهاى طلايى خديجه تعبير شد . حضرت ابوطالب ، حمزه و ديگر بزرگان خاندان رسالت به منزل خديجه آمدند و سعادت دو جهان را برايش به ارمغان آوردند .
حضرت ابوطالب رشته سخن را به دست گرفت و فرمود : « سپاس و ستايش به پروردگار اين بيت كه ما را از نسل ابراهيم و از تبار اسماعيل قرار داد ، ما را در حرم امن خود جاى داد و زمامدار مردم كرد و اين شهر را براى ما مبارك ساخت .
اين برادرزاده من هرگز با احدى از رجال قريش مقايسه نمى شود ; جز اينكه بر او برترى يابد و با احدى از مردمان مقايسه نمى شود ; جز اينكه بر او فزونى يابد و هرگز با احدى برابرى نمى كند . او از نظر مال دنيا ثروتِ كم ترى دارد ; ولى ثروت براى گذران زندگى است و سايه اى ناپايدار .
اكنون ما براى خواستگارى آمديم به رضايت و دلخواهش . و آنچه مهريّه از نقد و نسيه بخواهيد از مالِ من است . سوگند به پروردگار بيت كه براى او جايگاهى رفيع ، دينى جهان شمول و درايتى كامل است » .
آن بانو شخصاً سخن گفت و رضايت خود را اعلام كرد .
حضرت ابوطالب ، شترى نحر كرد ، وليمه عروسى برگزار شد و زفاف انجام يافت .([80])
مهريه حضرت خديجه
حضرت خديجه 4000 دينار به عباس داد كه آن را به خانواده خديجه به عنوان مهريّه بپردازد ;([81]) ولى آنچه مسلّم است ، اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)به او 500 درهم به عنوان مهريّه تقديم كرد .([82])
براساس نقل مورّخان و سيره نويسان ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)دوازدهونيم اوقيه، يعنى 500 درهم به حضرت خديجه پرداخت.([83]) براساس روايات معصومان (عليهم السلام)مهريّه همه همسران پيامبر 500 درهم بود ;([84]) ولى درباره اين بانوى بزرگوار ، حضرت ابوطالب (عليه السلام) 20 شتر جوان از مال خودش افزود .([85])
نكته مهم در مهريّه ايشان ، اين است كه او 4000 دينار مى فرستد ; ولى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) تنها 500 درهم ; يعنى يك هشتادم آن را به عنوان مهريه مى پردازد تا امّت از آن حضرت پيروى كرده ، از مهريّه هاى سنگين پرهيز كنند . در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) نيز به شدّت بر مهر اندك ، تأكيد شده است .
سنّ حضرت خديجه
وقايع نگاران اموى در مورد سنّ حضرت خديجه (عليها السلام) با يكديگر به رقابت پرداخته ، از 40 تا 46 نوشته اند ، تا رقيبى براى برخى از همسران پيدا نشود .
قول مقبول و معقول در سنّ حضرت خديجه همان است كه بسيارى از مورّخان آن را برگزيده اند و به ارسال مسلّم گفته اند كه حضرت خديجه 25 ساله بوده است .
حافظ عمادالدّين يحيى بن ابى بكر بن محمّد عامرى ، متوفّاى 893 ق . سنّ حضرت خديجه را به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) 25 دانسته و هيچ قول ديگرى نقل نكرده است .([86])
حافظ ابوبكر احمد بن حسين بيهقى ، متوفّاى 458 ق ، صاحب سنن كبرى ، فقط همين قول را صحيح دانسته مى گويد :
«سنّ حضرت خديجه به هنگام وفات 65 و به قولى 50 بوده و آن صحيح تر است .([87])
بى گمان ازدواج حضرت خديجه در سال 25 عام الفيل انجام يافته ، كه پيامبر اكرم در آن تاريخ 25 ساله بوده ، و ارتحال ايشان ، سه سال پيش از هجرت ، به سال دهم بعثت رخ داده ، روى اين بيان اگر حضرت خديجه به هنگام ازدواج 25 ساله باشد ، به هنگام ارتحال 50 ساله خواهد بود و اگر چهل ساله باشد به هنگام ارتحال 65 ساله خواهد بود ، كه بيهقى 50 ساله را صحيح دانسته است .
همين متن را ابن كثير نيز از بيهقى نقل كرده است .([88])
سپس اضافه مى كند : پيامبر اكرم به هنگام ازدواج با حضرت خديجه 25 ساله بود ، حضرت خديجه نيز در آن هنگام 35 و يا 25 ساله بود ، بيهقى از حاكم اينگونه روايت كرده است .([89])
قول ديگر اين است كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)28 ساله بوده است و اين قول ابن عباس است .
ذهبى با سلسله اسنادش از ابن عباس روايت كرده كه خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر 28 ساله بوده است .([90])
بلاذرى در ضمن اقوال مختلف نقل كرده كه گفته شده : پيامبر 23 ساله و خديجه 28 ساله بوده است .([91])
ابن عساكر با سلسله اسنادش از ابن عباس نقل كرده كه حضرت خديجه 28 ساله بود ولى زبير بن بكار 30 ساله دانسته است .([92])
ديار بكرى اقوال مختلفى نقل كرده ، مى نويسد : گفته شده 30 ساله و گفته شده 28 ساله بوده است ، در سيره مغلطاى اينگونه بوده است .([93])
ابن العماد حنبلى مى نويسد : بسيارى از سيره نويسان قول 28 را ترجيح داده اند .([94])
حاكم نيشابورى با سلسله اسنادش از محمّد بن اسحاق ـ صاحب سيره ـ نقل كرده كه خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر 28 ساله بود .([95])
آنچه در منابع مختلف نقل شده كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر چهل ساله بوده ، شايعه اى بيش نيست ، بيهقى آن را رد كرده و 25 ساله بودنش را صحيح دانسته است ، جالب توجّه اينكه حاكم آن را قول شاذّ دانسته است .([96])
پس قول مقبول و معقول آن است كه حضرت خديجه به هنگام ازدواج با پيامبر (صلى الله عليه وآله) 25 ساله و حداكثر 28 ساله بوده است و 40 قول شاذ مى باشد .
و براساس تحقيقات انجام شده و تصريح بزرگان از اهل تحقيق دوشيزه بوده و با احدى به جز پيامبر اكرم ازدواج نكرده است .
تاريخ ازدواج
بى گمان ، سال ازدواج فرستاده خدا (صلى الله عليه وآله) با اين بانوى باكرامت ، سال 25 عام الفيل ، 15 سال پيش از بعثت و 28 سال پيش از هجرت بوده است . اين رويداد مبارك در ماه ربيع الاوّل بوده و اختلافى در آن نقل نشده است .([97])
روز ازدواج نيز بنابر مشهور ، دهم ماه مذكور است ; چنان كه سيد بن طاووس با سلسله اسنادش از شيخ مفيد چنين نقل مى كند و روزه آن را براى شكرانه اين پيوند مقدّس ، مستحب مى داند .([98])
شيخ مفيد نيز همان تاريخ را ثبت كرده است .([99])
علامه مجلسى نيز آن را طبق نقل سيّد بن طاووس از شيخ مفيد روايت كرده است .([100])
مرحوم كاشف الغطاء هنگام بحث از روز نهم ربيع الاوّل مى افزايد :
« يكى ديگر از علل شادى و سرور حضرت زهرا اين است كه روز نهم و دهم ، ايّام پيوند مقدّس سيّد كائنات با بانوى پاك و پاك سرشت، حضرت خديجه است كه بى گمان، حضرت زهرا ، همه ساله در چنين روزى شاد و مسرور است و به آن مباهات مى كند . اين شادى و سرور در اين ايّام به شيعيان و ارادتمندانش به ارث رسيده است .([101])
همسر و هم سِرّ
كفايت و درايت حضرت خديجه (عليها السلام) در سطحى بود كه عظمت بيكران رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) را درك مى كرد . وى در مشكلات ، يار و ياور آن حضرت بود . پيامبر نيز در امور زيادى با وى مشورت مى كرد .([102])
اين نكته ، بسيار حائز اهميّت است كه دوران تجرّد پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) 25 سال و دوران پس از ازدواج آن حضرت 38 سال است . آن جناب ، 25 سالِ آن را با حضرت خديجه سپرى كرد و 13 سال ديگر را با 13 زن ديگر .
يعنى رسول اعظم (صلى الله عليه وآله) دقيقاً دو سوّم دوران پس از ازدواج خود را با يك همسر به سر برده و هرگز نياز به همسر ديگرى احساس نكرد . او ، همسر و هم سِرّ پيامبر بود و با وجود چنين همسرى ، هيچ كمبودى در زندگى خويش احساس نمى كرد .
در مقابل حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) در دوران 13 سال پس از آن ، با وجود 13 همسر ـ كه برخى از آنها همسران شايسته اى بودند ـ همواره جاى خديجه را خالى مى ديد و احساس خلأ مى كرد و به قدرى از او ياد مى كرد كه باعث رنجش و حسد برخى همسران مى شد .([103])
سرچشمه كوثر
در ميان صدها بانوى بافضيلت جهان ، تنها يك بانو اين افتخار را پيدا كرد كه دُر شاهوار جهان آفرينش ، دُردانه اى خداوند منّان ، نور چشم خاتم پيامبران ، همسر شايسته مولاى متّقيان ، سرور بانوان جهان ، حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در صدف خود بپروراند ، و او كسى جز خديجه كبرى نبود .
حضرت خديجه براى پيامبر دو پسر و يك دختر آورد ، هر دو پسر در دوران كودكى درگذشتند ، ولى دخترش كوثر هميشه جارى جهان خلقت ، مادر يازده امام نور ، حضرت فاطمه (عليها السلام) مى باشد .
همه سيره نويسان اتّفاق نظر دارند كه به جز ابراهيم ديگر فرزندان پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از خديجه كبرى بود :
1 . قاسم بزرگترين فرزند پيامبر ، كه پيش از بعثت متولّد شد .
2 . عبدالله كه بعد از بعثت متولّد شد ، و لذا به طيّب و طاهر ملقّب گرديد .([104])
قاسم در سنّ چهار سالگى درگذشت ، عبدالله نيز يكماه بعد در حالى كه هنوز شيرخواره بود ، ديده از جهان فروبست .([105])
چون دو فرزند پيامبر در فاصله اندكى درگذشتند ، عاص بن وائل آن حضرت را « أبتر » خواند .
پيك وحى بر پيامبر رحمت فرود آمد و سوره مباركه « كوثر » را بر قلب شريف آن حضرت فرود آورد ، كه خداوند به تو كوثر جارى خلقت را عطا فرموده و بدين سان نسل طيّب و طاهر پيامبر از او در بستر تاريخ سارى و جارى گرديد .([106])
دختران هاله
حضرت خديجه خواهرى داشت به نام « هاله » كه با مردى از مخزوم به نام ابوهاله ازدواج كرد و دخترى به نام هاله از وى متولّد شد .
سپس با مردى از تميم به نام ابوهند ازدواج كرد و از او پسرى به نام هند متولّد گرديد .
ابوهند دو دختر ديگر به نام « زينب » و « رقيّه » از همسر قبلى اش داشت .
ابوهند فوت كرد ، پسرش هند به خانواده پدرى اش پيوست ، زينب و رقيه تحت كفالت هاله ماندند .
حضرت خديجه كه امّ الأرامل و الأيتام بود ، خواهرش هاله را با دو دختر ابوهند ، زينب و رقيه تحت كفالت خود آورد .
پس از ازدواج خديجه هاله نيز درگذشت ، زينب و رقيّه در خانه ى خديجه پرورش يافتند .
در ميان عرب رسم بود هر كس يتيمى را تربيت مى كرد ، به عنوان فرزندِ او شناخته مى شد ، از اين رهگذر اين دو دختر نيز به پيامبر و خديجه نسبت يافتند .([107])
روى اين بيان زينب و رقيّه نه فقط دختران پيامبر و خديجه نبودند ، حتّى دختران هاله نيز نبودند ، بلكه ربيبه هاى هاله ، يعنى دختران ابوهند از همسر قبلى اش بودند ، كه به جهت بزرگ شدن در خانه خديجه به آن حضرت منسوب بودند .
انتساب رقيّه و زينب به پيامبر از روى تسامح و به قصد تبرّك انجام شده ، پس از آنكه به همسرىِ عثمان درآمدند ، وسيله اى براى تبليغ اموى ها شد ، تا او را رقيب سياسى مولى الموالى قرار دهند .
پيامبر گرامى اسلام خطاب به اميرمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد :
يا عَلِىُّ ! اُوتيتَ ثَلاثاً لَمْ يُؤْتَهُنَّ أَحَدٌ وَلا أَنَا ; اُوتيتَ صِهْراً مِثْلى وَلَمْ اُوتَ أَنَا مِثْلى ... ;
اى على ، خداوند به تو سه امتياز داده كه به احدى نداده ، حتّى به من نيز نداده : 1 ) خداوند به تو پدر زنى چون من داده كه به من پدر زنى در حدّ خودم داده نشده ...([108])
روى اين بيان افتخار دامادى پيامبر منحصراً از آنِ حضرت على (عليه السلام) است و اگر فرد ديگرى در اين افتخار شركت داشت كلام رسول خدا نقض مى شد .
در مورد ازدواج رقيّه با عثمان، خصيبى داستان جالبى نقل كرده مى گويد : پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده بود : هر كس سپاه اسلام را تجهيز كند و هزينه اش را بپردازد و چاه رومه را بكند و هزينه اش را از مال خودش بدهد ، من براى او خانه اى را در بهشت تضمين مى كنم .
عثمان اين كار را انجام داد و مشمول اين ضمانت پيامبر شد .
هنگامى كه از رقيّه خواستگارى كرد ، پيامبر اكرم فرمود :
« رقيّه مى گويد : من با تو ازدواج نمى كنم مگر به اين شرط كه آن خانه اى را كه در بهشت براى تو تضمين شده به عنوان مهريّه به من بدهى » .
عثمان پذيرفت ، پيامبر ضمانش را برداشت ، آنگاه عثمان با وى ازدواج كرد .([109])
رقيّه يكى از بانوان مظلوم تاريخ است و سرنوشت اندوهبارى دارد كه به جهت محدوديّت صفحات كتاب به فرصتى ديگر موكول مى كنيم .
اوّليّات حضرت خديجه (عليها السلام)
1 . حضرت خديجه ، نخستين بانويى است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با او ازدواج كرد .([110])
2 . وى نخستين بانويى است كه به رسالت پيامبر ايمان آورد و نام خود را با خطوطى زرّين بر تارك صفحات تاريخ ثبت كرد .([111])
3 . وى نخستين بانوى نمازگزار است كه مدّتها تنها وى و حضرت على (عليه السلام) در كنار كعبه با پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) نماز برپا مى داشتند تا بعدها جعفر طيّار نيز به آنها پيوست .([112])
4 . وى نخستين بانوى معتقد به ولايت اميرمؤمنان بود كه پيامبر در شب ارتحالش فرمود : « بايد به ولايت على بن ابى طالب شهادت دهى » . خديجه گفت : « به ولايت او ايمان آوردم و بيعت كردم » .([113])
5 . او نخستين بانويى بود كه از دست مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از انگور بهشتى تناول فرمود .([114])
غروب غمبار
25 سال تمام پيامبر رحمت با وى انس داشت و او تنها ستاره فروزان خانه پيامبر بود و نگاههاى جاذب و غم زدايش تنها مايه تسلّى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در محيط خانه بود ; از اينرو غم ارتحالش به همين مقدار بر فرستاده خدا (صلى الله عليه وآله)كه درياى عواطف بود ، سخت و جانگداز بود . نوشته اند كه آن جناب ، در غم ارتحال همسرش به قدرى اندوهگين شد كه بر سلامتى اش نگران شدند .([115])
به محضر پيامبر گفته شد : « پس از ارتحال خديجه خيلى افسرده شده ايد » . فرمود : « او مادر فرزندان و كدبانوى خانه ام بود » و مى فرمود : « خداوند ، محبت او را در دلم قرار داده بود » .([116])
تاريخ وفات
اختلافى نيست كه وفات ايشان ، در ماه رمضان رخ داد. طبرى، تاريخ آن را دهم رمضان در سال دهم بعثت ثبت كرده است .([117])
غالب سيره نويسان متّفق القول هستند كه وفات آن خانم ، در دهم رمضان سال دهم بعثت ، سه سال پيش از هجرت در مكّه واقع شد . وى در حجون به خاك سپرده شد . شخص پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) وارد قبر شد و همسر گرامى اش را در قبر گذاشت .([118])
سال غم و اندوه
آنچه مسلّم است اين است كه ارتحال حضرت خديجه با فاصله اندكى از رحلت جانگداز بزرگ حامىِ پيامبر ، حضرت ابوطالب (عليه السلام) اتّفاق افتاد ; از اينرو ، پيامبر اكرم به شدّت اندوهگين شد و آن سال را « عام الحزن » ، يعنى سال غم و اندوه نام نهاد و همواره مى فرمود : « تا ابوطالب و خديجه زنده بودند ، غم و اندوه بر من مستولى نشد » .([119])
امير بيان در سوگ حضرت خديجه ، چكامه اى سرود و از او به عنوان « بانوى بانوان » ياد كرد .([120])
در بسيارى از كتب سيره و تراجم وفات ايشان سه روز پس از وفات حضرت ابوطالب ثبت شده است .([121])
طبق اين بيان بايد وفات حضرت ابوطالب در هفتم رمضان باشد ، در حالى كه شيخ طوسى آن را در 26 رجب ثبت كرده است .([122])
حق شناسى پيامبر
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) ، كانون عواطف بود . آن جناب ، لحظه اى خدمات ، ايثارها ، فداكاريها ، شايستگيها ، محبّتها و ديگر فضايل خديجه را فراموش نكرد .
هنگامى كه پيامبر با 000/10 سرباز جنگى وارد مكّه معظمه شد و كعبه را از لوث بتها پاك كرد ، اشراف مكّه با اصرار و الحاح از او خواستند كه به خانه آنها قدم بگذارد ; ولى او به رسم وفا به كنار قبر خديجه آمد ، آنجا خيمه زد و ايّام اقامتش در مكّه را در كنار قبر همسرش سپرى كرد .([123])
اين عمل پيامبر ، گذشته از درس حق شناسى به امّت ، پيام دلنشين و دلنوازى به حضرت خديجه داشت :
« هان ، اى سنگ صبور من ! اى همسر باوفاى من ! اگر در همه روزهاى سخت زندگى ، در دوران محاصره اقتصادى ، در آن روزگار خفقان و اختناق جانكاه قريش در كنار من بودى و آن همه رنج و مشقّت را به جان خريدى ، اكنون ، من پس از فتح قلعه هاى شرك و نفاق به كنار تربت پاك تو آمده ام تا شادى ام را با تو تقسيم كنم » .
[1] . السيرة النبويّة ، ابن هشام ، تحقيق طه عبدالرؤف سعد ، بيروت ، دارالجيل ، 1410 ق ، ج 2 ، ص 8 .
[2] . همان .
[3] . الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 9 .
[4] . تاريخ مكّه ، ازرقى ، تحقيق رشدى صالح ملحسن ، مكّة المكرمة ، دار الثقافة ، چ سوم ، 1398 ق ، ج 1 ، ص 149 .
[5] . همان ، ص 266 .
[6] . احزاب : 6 .
[7] . الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 226 .
[8] . بحار الانوار ، علامه مجلسى ، تهران ، دارالكتب الاسلامية ، 1380 ق ، ج 35 ، ص 143 .
[9] . قرب الإسناد ، حميرى ، قم ، مؤسسه فرهنگى كوشانپور ، 1417 ق ، ص 252 ، ح 1232 .
[10] . فاطمة الزهراء ، قزوينى ، قم ، بصيرتى ، 1412 ق ، ص 110 .
[11] . شرح المواهب اللدنيّة ، زرقانى ، ج 1 ، ص 199 .
[12] . مائده : 75 .
[13] . اصول كافى ، كلينى ، تحقيق على اكبر غفّارى ، بيروت ، دارالأضواء ، 1405 ق ، ج 1 ، ص 459 .
[14] . البداية والنهاية ، ابن كثير ، بيروت ، مكتبة المعارف ، 1408 ق ، ج 2 ، ص 62 .
[15] . الاصابة ، ابن حجر ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، افست ، چاپ كلكته هند ، 1835 ، م .ج 8 ، ص 60 .
[16] . شرح المواهب اللدنية ، زرقانى ، ج 1 ، ص 199 .
[17] . كحل البصر فى سيرة سيّد البشر ، محدّث قمى ، بيروت ، مؤسسة الوفاء ، 1404 ق ، ص 70 .
[18] . بحار الانوار ، ج 43 ، ص 22 .
[19] . همان ، ج 100 ، ص 189 .
[20] . مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، بيروت ، دارالاضواء ، چ دوم ، 1412 ق ، ج 1 ، ص 228 .
[21] . التفسير ، عيّاشى ، قم ، مؤسسة البعثة ، 1421 ق ، ج 3 ، ص 35 .
[22] . الصحيح ، بخارى ، بيروت ، دار الجيل ، افست چاپ سلطانى ، بولاق ، 1313 ق ، ج 5 ، ص 48 .
[23] . سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، بيروت ، مؤسسة الرسالة ، چ نهم ، 1413 ق ، ج 2 ، ص 113 .
[24] . الامالى ، شيخ طوسى ، قم ، مؤسسة البعثة ، 1414 ق ، ص 175 ، ح 294 .
[25] . البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 62 .
[26] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 78 .
[27] . الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 7 .
[28] . فتح البارى ، ابن حجر ، بيروت ، دار المعرفة ، ج 7 ، ص 140 .
[29] . همان ، ص 139 .
[30] . تاريخ دمشق، ابن عساكر، داراحياء التراث العربى، 1421 ق، ج 74 ، ص 84 .
[31] . كفاية الطالب ، گنجى شافعى ، تهران ، دار احياء التراث اهل البيت ، چ سوم ، 1404 ق ، ص 359 .
[32] . المستدرك على الصحيحين ، حاكم ، بيروت ، دار الفكر ، 1398 ق ، ج 3 ، ص 184 .
[33] . مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، ج 3 ، ص 383 .
[34] . الصّحيح ، بخارى ، ج 5 ، ص 47 .
[35] . فتح البارى ، ابن حجر ، بيروت ، دار المعرفة ، بى تا ، ج 7 ، ص 138 .
[36] . همان ، ص 135 .
[37] . همان .
[38] . البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 3 ، ص 129 .
[39] . همان .
[40] . بحار الانوار ، علامه مجلسى ، ج 43 ، ص 24 .
[41] . الصحيح ، بخارى ، ج 5 ، ص 48 .
[42] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 138 .
[43] . سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 111 .
[44] . السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 5 .
[45] . التاريخ ، يعقوبى ، نجف ، المكتبة الحيدرية ، 1384 ق ، ج 2 ، ص 16 .
[46] . الانوار الساطعة ، سيلاوى ، ص 9 .
[47] . تاريخ مكّه ، ازرقى ، ج 1 ، ص 149 .
[48] . الاستغاثه ، ابوالقاسم كوفى ، نجف ، بى نا ، بى تا ، ج 1 ، ص 70 .
[49] . اين حقيقت از مسلّمات تاريخ است و علاّمه اردوبادى با صدها دلايل متقن آن را به اثبات رسانده است . ر . ك : مولود كعبه ، اردوبادى ، قم ، نشر رسالت ، 1420 ق .
[50] . المستدرك على الصّحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 483 .
[51] . همان ، ص 134 و 465 و بيش از 80 منبع ديگر از منابع اهل سنت .
[52] . الرّياض النّضرة ، طبرى ، بيروت ، دار الغرب الاسلامى ، 1996 م ، ج 1 ، ص 418 ، ح 339 .
[53] . الهداية الكبرى ، خصيبى ، بيروت ، مؤسّسه البلاغ ، 1426 ق ، ص 40 .
[54] . الاستغاثه ، على بن احمد كوفى ، ج 1 ، ص 70 .
[55] . مناقب آل ابى طالب ، ابن شهر آشوب ، ج 1 ، ص 206 .
[56] . همان .
[57] . بحار الانوار ، علاّمه مجلسى ، ج 22 ، ص 191 .
[58] . تنقيح المقال ، علامه مامقانى ، چاپ سنگى ، نجف ، بى نا ، 1352 ق ، ج 3 ، بخش بانوان ، ص 77 .
[59] . رياحين الشّريعة ، محلاّتى ، تهران ، ج 2 ، ص 268 .
[60] . الصّحيح من سيرة النبىّ الأعظم ، عاملى ، قم ، دار الحديث ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 187 ـ 221 .
[61] . الاستغاثه ، كوفى ، ج 1 ، ص 70 .
[62] . امّهات المعصومين ، آيت الله شيرازى ، بيروت ، دارالعلوم ، 1424 ق ، ص 90 .
[63] . همان .
[64] . اصول كافى ، ج 1 ، ص 452 .
[65] . بغية الطالب ، عاملى ، قم ، المكتبة الحيدريّة ، 1428 ق ، ص 90 .
[66] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 11 .
[67] . دلائل النبوّة ، ابونعيم ، بيروت ، دار النّفائس ، 1419 ق ، ج 1 ، ص 97 .
[68] . الخصائص الكبرى ، سيوطى ، بيروت ، دارالكتب العلميه ، 1424 ق ، ج 1 ، ص 155 .
[69] . همان .
[70] . السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 1 ، ص 322 .
[71] . همان ، ج 2 ، ص 6 .
[72] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .
[73] . السيرة النبويّة ، ابن هشام ، ج 2 ، ص 10 .
[74] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 16 .
[75] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 55 .
[76] . همان ، ص 58 .
[77] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 16 .
[78] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 57 .
[79] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .
[80] . دلائل الامامة ، طبرى ، ص 77 .
[81] . الكافى ، ج 5 ، ص 374 .
[82] . بحار الانوار ، ج 16 ، ص 70 .
[83] . بر اساس محاسبه اى كه اهل فن انجام داده اند ، 500 درهم برابر 21162 مثقال نقره خالص و در زمان ما در حدود 165000 تومان است .
[84] . السيرة الحلبية ، حلبى ، بيروت ، دار احياء التراث العربى ، ج 1 ، ص 139 .
[85] . الكافى ، ج 5 ، ص 375 .
[86] . بهجة المحافل ، عامرى ، مدينه منورّه ، المكتبة العلميّه ، بى تا ، ج 1 ، ص 48 .
[87] . دلائل النبوّة ، بيهقى ، بيروت ، دار الكتب العلمية ، بى تا ، 1405 ق ، ج 2 ، ص 71 .
[88] . البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 294 .
[89] . همان ، ص 295 .
[90] . سير اعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 111 .
[91] . أنساب الأشراف ، بلاذرى ، بيروت ، دارالفكر ، 1420 ق ، ج 1 ، ص 108 .
[92] . تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 3 ، ص 105 ـ 106 .
[93] . تاريخ الخميس ، ديار بكرى ، ج 1 ، ص 264 .
[94] . شذرات الذّهب ، ابن عماد ، بيروت ، دار احياء التّراث العربى ، بى تا ، ج 1 ، ص 14 .
[95] . المستدرك على الصّحيحين ، حاكم ، ج 3 ، ص 182 .
[96] . همان .
[97] . المستدرك على الصحيحين ، ج 3 ، ص 182 .
[98] . الاقبال ، سيد بن طاووس ، قم ، دفتر تبليغات ، 1377 ش ، ج 2 ، ص 115 .
[99] . مسارّ الشيعة ، شيخ مفيد ، قم ، بصيرتى ، 1396 ق ، ص 29 . به پيوست تاريخ الائمّة ، در ضمن « مجموعه نفسيه » .
[100] . بحار الانوار ، ج 98 ، ص 357 .
[101] . جنّة المأوى ، كاشف الغطاء ، تبريز ، 1397 ق ، ص 94 .
[102] . تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، قم ، مجمع جهانى اهل بيت ، 1426 ق ، ج 2 ، ص 306 .
[103] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 136 .
[104] . جمهرة النّسب ، ابن كلبى ، ص 30 .
[105] . التاريخ ، يعقوبى ، ج 2 ، ص 26 .
[106] . السّير والمغازى ، ابن اسحاق ، بيروت ، دار الفكر ، 1398 ق ، ص 245 .
[107] . الاستغاثه ، كوفى ، ج 1 ، ص 68 ـ 69 .
[108] . احقاق الحق ، قاضى نورالله شوشترى ، قم ، كتابخانه آيت الله مرعشى ، ج 5 ، ص 74 .
[109] . الهداية الكبرى ، خصيبى ، ص 39 .
[110] . فتح البارى ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 134 .
[111] . الامالى ، شيخ طوسى ، ص 259 ، مجلس 10 ، ح 467 .
[112] . بحار الانوار ، علامه مجلسى ، ج 35 ، ص 80 .
[113] . بحار الانوار ، ج 18 ، ص 233 .
[114] . مجمع الزوائد ، هيثمى ، ج 9 ، ص 225 .
[115] . سير اعلام النبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 116 .
[116] . كفاية الطالب ، گنجى شافعى ، تهران ، دار احياء التراث اهل البيت ، 1404 ق ، ص 359 ; تاريخ الاسلام ، ذهبى ، ج 1 ، ص 237 .
[117] . دلائل الامامة ، طبرى ، ص 8 .
[118] . تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، ج 2 ، ص 311 ; الطبقات الكبرى ، ابن سعد ، ج 8 ، ص 18 ; الاصابة ، ابن حجر ، ج 8 ، ص 62 ; الاتحاف بحبّ الاشراف ، الشبراوى ، منشورات رضى ، قم ، 1363 ش ، ص 128 .
[119] . كشف الغمّه ، اربلى ، بيروت، دار الكتاب الاسلامى، 1401 ق ، ج 1 ، ص 16 .
[120] . بحار الانوار ، ج 35 ، ص 143 .
[121] . سير اعلام النّبلاء ، ذهبى ، ج 2 ، ص 112 ; اسد الغابه ، ابن اثير ، ج 5 ، ص 439 ; الاتّحاف بحبّ الاشراف ، ص 128 ; اعلام الورى ، طبرسى ، ج 1 ، ص 132 .
[122] . مصباح المتهجّد ، شيخ طوسى ، فقه الشّيعة ، بيروت ، 1411 ق ، ص 812 .
[123] . التاريخ ، طبرى ، ج 3 ، ص 57 .
منبع» جده ی قبیله ی عصمت/ على اكبر مهدى پور