/ / خدا با ديدن اين صحنه چه كرد؟
ریاحین ـ
سلام بر تو! سلام بر زني که دشمن خون سرش را بر ستونهاي کجاوه ديد ولي تضرعش را نديد!
مگر نه ابراهيم خليل پيش از تو گريست؟ مگر نه داغ تو جگر نوح را سوزاند؟
مگر نه اسارتت آتش به جان موسي زد؟
«و بکي لمصائبها ابراهيم الخليل و نوح و موسي الکليم.»
و مگر نه خداوندي که به شهادت حسين عاشقانه مينگريست اسارت تو کوههاي خشمش را لرزاند و اقيانوس آرام صبرش را متلاطم کرد؟ و غضب بسببها الرّب الجليل.
چشمي نگاه تو را گريه ميکند و لرزش قلب تو را بر پيکر مظلوم عريان به خاک غلطيده برادر و چشمي ديگر باز، نگاه حليمانه و عارفانه تو را و قلب استوار تو را و نيز کلام شکننده تو را به ابنزياد که «ما رايت الا جميلا.»
پس بگذار گريه کنم اي حامي ولايت مظلوم! همسنگر امامت معصوم! يا تالي المعصوم! و چگونه آرام بگيرم بر مصيبتي که حتي سمهاي اسبان را از اشک چشمانشان تر کرد.
«و راي الناس دموع الخيل تنحدر علي حوافرها علي التحقيق...»
«السلام عليک يا من نطحت جبينها بمقدم المحمل، اذارات راس سيدالشهداء و يخرج الدّم من تحت قناعها و من محملها، بحيث يري من حولها الاعداء»
اگر نديده بوديم که علي با تو دردانه خويش چه ميکرد، اگر نديده بوديم که حتي براي زيارت قبر پيغمبر، حسن و حسين را- دو برادر- از پس و پيش به همراهت ميفرستاد و تو را شبانه راهي زيارت ميکرد که مبادا چشم هيچ نامحرمي به هيأت مقدس تو بيفتد، اگر نديده بوديم اين همه را شايد بدن کبودت از زخم تازيانهها اينگونه خاکسترمان نميکرد.
و آنگاه که بر شتر بيجهاز آنسان سوارت کردند اين جمله را هرگز نميگفتي که: «اخي ابالفضل، انت الذي رکبتني اذا اردت الخروج من المدينه.»
برادرم! اباالفضل به هنگام خروج از مدينه تو بودي که مرا بر مرکب بنشاني...
عمه جان! ميداني که اين کلام تو با جگر ما چه کرد؟
عمه جان! زينب! چشمي بر مصيبتهاي شما گريه ميکند و چشمي بر حلم تو.
چشمي نگاه تو را گريه ميکند و لرزش قلب تو را بر پيکر مظلوم عريان به خاک غلطيده برادر و چشمي ديگر باز، نگاه حليمانه و عارفانه تو را و قلب استوار تو را و نيز کلام شکننده تو را به ابنزياد که «ما رايت الا جميلا.» چشمي بر اين کلام تو ميگريد در مصيبت حسيني که «و احزناء عليک يا اباعبدالله» و چشمي ديگر بر اين حلم تو که «و اليالله المشتکي»!
کسي پيکر خونآلود برادر حسين را بر خاک نظاره کند، بيعمامه و عبا و رداء و اعضاي تکهتکه شده، و تنها جدش را به شهادت بطلبد؟ و تنها به خدا شکايت کند؟... اللهاکبر! خواهر ببيند که «هذا حسين بالعراء مسلوب العمامه و الرداء، مقطع الاعضاء» و ... و فقط بگويد «و اليالله المشتکي»!
السلام عليک ايتها البعيدة من الاوطان، السلام عليک ايتها الاسيرة في البلدان، السلام عليک ايتها المتحيّرة في خرابة شام.
به عظمت خداوند سوگند مرا توان و ژرفاي درک اين عظمت نيست، چه رسد به بيان آن. فقط کاش ميدانستم که خدا با مشاهده اين صحنه چه کرد، کاش ميدانستم که باد، خاکستر قلب فرشتگان را در احتراق ديدار اين شکوه به کجا برد؟
و کاش لبخند رضايت فاطمه مادر را و نگاه افتخارآميز پدر، علي را در اين لحظه، نقاش آفرينش به تصوير ميکشيد.
سلام بر تو اي بانوي غريب دور از وطن، سلام بر تو اي اسير شهر به شهر و اي زنداني وادي به وادي، سلام بر تو اي که در خرابه شام مسکن گزيدي. سلام بر تحير تو به هنگام ديدن سر برادر و سلام بر تسلط تو، سلام بر صبر تو و سکوت تو و فرياد تو و قنوت تو!
سلام بر تعبد تو! سلام بر آخرين کلام حسين با تو!
يا اختاه! لاتنساني في نافلةالليل، خواهرم در نماز شب فراموشم نکن!
سلام بر ملتمس دعاي حسين! سلام بر نمازهاي شبانه بيانقطاع تو! سلام بر نماز شب نشسته عاشوراي تو!
و سلام بر روح بزرگوار تو، مسجود فرشتگان آسمانها، صلي عليک ملائکه السماء.
سلام بر تو اي پيامبر عميقترين ايثار و اي جلوه گرانيقترين انفاق. کردار عاشوراي تو براي هميشه انگشت تحير تاريخ را بر دهان چفت کرده است. همراهيت با برادر، بر زمين چکيدنت با قطره قطره خون هر شهيد، تحملت، استقامتت، سکوتت، فريادت، خلوصت، عشقت، معرفتت، توحيدت، ارادتت، ادبت، بصيرتت، يقينت،صبرت، رضايت، شکرت،حياتت، صدقت، تواضعت، اميدت، فتوتت، زهدت، خشوعت، تهذيبت، توکلت، تفويضت، تسليمت، صفايت، سرورت، تفکرت و اعتقادت و جودت و سخايت و حجابت و عفتت و... همه و همه شگفتي تاريخ را برانگيخته است.
و هر کدام از صفات متجليت در عاشورا کتبي را در منازل سلوک رقم زده است آنچنانکه تاريخ راسخانه به اين اعتقاد نايل آمده است که اگر هر کدام از صفات تو را خداوند در انساني کامل متجلي ميساخت و حضورش را تا دقايق آخر اسارت و پس از آن تضمين ميفرمود محال بود که اين هزار انسان کامل، ذرهاي از عظمت و شکوه تو را در آن روز بتوانند تبيين و تداعي کنند. اينها همه شگفتي تاريخ را سبب شدهاند، اما آنچه تاريخ را از ثبت وقايع عاشورا عاجز نموده است يک اعجاز توست در کربلا.
ترديد نيست که خدا نه تنها به تماشاي عاشقانه عاشورا ايستاده بود که ملائک و آفرينش را براي نگرش اين شکوه بسيج کرده بود.
روز عاشورا روز فخر خداوند، و روز اثبات مدعاي «اني اعلم ما لا تعلمون» بود.
انبياء همگي چشم تواضع به رفتار تو در کنار حسين دوخته بودند. خداوند رحمن ذوالجلال، انبياء و فرشتگان و برترين زنان و مردان تاريخ همگي ميديدند که:
هر شهيد که از فراز اسبي بر زمين ميغلطد، هر جوان و کودکي که شهادت را در آغوش ميکشد زينبسلامالله عليها بيدرنگ سرش را به دامن ميگيرد و خون از چهرهاش ميسترد. همگي ميديدند که بر جنازه علياکبر حسين، زينب افتاده است و فرياد «و اماه» او عرش را به لرزه درآورده است.
در شهادت علياصغر بيتابي هزاران مادر بر قلب زينب تنها چنگ ميزند، زينب بر جنازه فرزند برادر فرياد «واماه» سر ميدهد و اين حسين است که او را از جنازه فرزند خويش بلند ميکند و التيامش ميبخشد و به آرامشش دعوت ميکند.
حسين اشک شهادت فرزند خويش از چشمان عمه ميسترد.
مگر زينب دو شاخه شمشاد، دو صنوبر، دو سرو، دو آلاله، دو جوان به همراه نياورده است؟
مگر زينب آخرين فرياد جوانهاي خويش را در بيکران صحرا نميشنود؟
مگر زخم خوردنشان را، تکهتکه شدنشان را و جان دادنشان را از روزنههاي خيمه نميبيند؟
چرا گام از خيمه بيرون نمينهد، چرا سر جوان و فرزند خويش را به دامن نميگيرد؟
کجاست عواطف مادري اين زن؟ چرا فقط حسين بر بالين اين دو شهيد زانو ميزند؟
اگر نديده بوديم که علي با تو دردانه خويش چه ميکرد، اگر نديده بوديم که حتي براي زيارت قبر پيغمبر، حسن و حسين را- دو برادر- از پس و پيش به همراهت ميفرستاد و تو را شبانه راهي زيارت ميکرد که مبادا چشم هيچ نامحرمي به هيأت مقدس تو بيفتد، اگر نديده بوديم اين همه را شايد بدن کبودت از زخم تازيانهها اينگونه خاکسترمان نميکرد.
همو که شهادت فرزندان حسين برادر، حسين امام را آنچنان ضجه ميزند که حسين را بيتاب ميکند و نگران ايستادن نبض او.
همو که مهرباني تمامي مادران را يکجا در بوسهاي خلاصه ميکند و نثار پيشاني برادرزاده، چرا بر جنازه فرزند خود حتي حاضر نميشود؟
کجاست مادر عون و محمد؟!...
به عظمت خداوند سوگند مرا توان و ژرفاي درک اين عظمت نيست، چه رسد به بيان آن. فقط کاش ميدانستم که خدا با مشاهده اين صحنه چه کرد، کاش ميدانستم که باد، خاکستر قلب فرشتگان را در احتراق ديدار اين شکوه به کجا برد؟
و کاش لبخند رضايت فاطمه مادر را و نگاه افتخارآميز پدر، علي را در اين لحظه، نقاش آفرينش به تصوير ميکشيد.