چرا شیعه موضوع غصب خلافت را رها نمی کند؟
ریاحین : مطلبی که در ادامه می آید سخنرانی آیت الله استادی در ایام فاطمیه در مؤسسه آموزش عالی طلوع مهر قم می باشد که در دو بخش ایراد شده است .اول :بیان اهمیت مقام امات و این که از نبوت بالاتر می باشد وانتخابی نیست و دوم این که حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام با غصب خلافت مقابله کردند و رضایت ندادند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ
وَ اللَّعنُ عَلَی أعدائِهِم إلی قیامِ یَومِ الدّین»
امیدوارم که همۀ شما عزیزان و همۀ دوستان فاطمۀ زهرا سلام الله علیها مشمول عنایات خاصّۀ آن بزرگوار قرار بگیرید و بگیرند. سؤالی را مطرح میکنم و دربارۀ آن قدری توضیح میدهم امّا قبل از اینکه سؤال را مطرح کنم، چند مطلب را عرض میکنم.
امامت بالاتر از نبوت
امامت در اسلام و از نظر قرآن مجید مقامی است مثل مقام پیامبری، مقام معمولی و مسئولیتی معمولی مثل مسئولیتهایی که مردم پیدا میکنند نیست، بلکه مقامی است مثل پیامبری. این متن قرآن مجید است که (وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین)1 در روایت هست، در تفسیر المیزان هم توضیح داده شده که حضرت ابراهیم نبی بود، بعد از آن رسول شد، سپس خلیل اللّٰه شد، و در آخر امام شد؛ یعنی امامت در عین اینکه نبوت نیست، از نبوت بالاتر است. این متن قرآن مجید است که خدای متعال خطاب به ابراهیم میفرماید که من تو را امام قرار دادم.
عصمت، شرط امامت است
ابراهیم از خدای متعال درخواست کرده (وَ مِنْ ذُرِّیَّتی) یعنی از ذریّۀ من همین منصب امامت را پیدا کند، خدای متعال فرموده (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین) امامت عهد و مقامی نیست که به ظالم برسد.
پس اصل اینکه امامت مثل نبوت و پیامبری است. از قرآن استفاده میشود و از همین آیه استفاده میشود این امام باید معصوم باشد. فرموده (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین) یعنی کسی که در گذشتۀ عمرش، در آیندۀ عمرش کوچکترین ظلمی از او صادر شده باشد که واژۀ ظالم بر او صدق کند نمیتواند امام باشد. وقتی ابراهیم علیه السلام از خدای متعال خواسته که (وَ مِنْ ذُرِّیَّتی) خدای متعال فرموده (لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین) یعنی این عهد امامت به ظالم نمیرسد. هر کسی کوچکترین ظلمی در زندگی او باشد؛ در گذشتهاش، در آیندهاش، نمیتواند امام باشد، یعنی امام باید در همه عمر معصوم باشد، پس اینکه امام باید معصوم باشد باز از قرآن مجید استفاده میشود.
امامت انتخابی نیست
اگر بنا ست که امام معصوم باشد هر عاقلی، اگر تأمل کند میفهمد که انتخاب امام معصوم کار مردم نیست؛ یعنی مردم نمیدانند که این معصوم هست یا معصوم نیست، برفرض گذشتۀ عمرش را بدانند، آیندهاش را نمیدانند. اگر بنا است امام معصوم باشد، مثل اینکه پیغمبر معصوم است؛ همانطور که مردم نمیتوانند پیغمبر را انتخاب بکنند، نمیشود مردم جمع بشوند و بگویند ما میخواهیم این آقا را به پیامبری انتخاب کنیم، عین همین حرف در امام هم هست یعنی مردم نمیتوانند جمع بشوند. کسی را به عنوان امام انتخاب بکنند.
امام معصوم مثل پیامبر حتماً باید از طرف خداوند متعال تعیین بشود، چون خدای متعال است که میداند چه کسی معصوم است، میداند چه کسی در گذشته معصوم بوده و در آینده هم تا پایان عمر معصوم است. هیچ کس دیگر نمیتواند بگوید، جز خداوند متعال یا پیامبر یا امام قبلی، یعنی یا از طرف خدا مستقیماً یا از طرف پیغمبر که از طرف خدا است یا از طرف امام قبلی که آن هم از طرف پیغمبر و از طرف خدا است باید باشد.
اینها مطالبی نیست که کسی بتواند در آن تردید کند ولی متأسفانه مخالفین یعنی به اصطلاح خودمان علمای اهل تسنن مثل اینکه توجهی به این مطالب نداشتهاند! و خیال کردند که امامت یک منصب معمولی است؟ خیال کردند که در امامت، عصمت لازم نیست! خیال کردند که چون عصمت در امامت لازم نیست خود مردم میتوانند انتخاب کنند؛ در سه مرحله گرفتار اشتباه شدند و خودشان کسی را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، از آنهایی که میگویند ما جمع شدیم و ابوبکر را انتخاب کردیم، سؤال میشود که شما امامت را چه منصبی میدانید؟ چه پستی میدانید؟ جواب میدهند که امامت منصبی معمولی است. سؤال میشود که آیا در امام عصمتی لازم است؟ میگویند نه، چون آنها در مورد ابیبکر و در مورد خلفا عصمتی قائل نیستند. وقتی ما در کتابها نقاط ضعف آنها را بیان میکنیم انکار نمیکنند؛ میگویند بله، نقطه ضعف داشته، چه کسی است که نقطه ضعف ندارد این هم داشته. میگوییم اینجا گناه کرد، میگوید باشد گناه کرده باشد، چون مقام امامت را مقام و منصب معمولی میدانند و میگویند عصمت در آن شرط نیست، پس میگویند ما خودمان انتخاب میکنیم.
ولی شیعه ادلّۀ محکمی دارد که هر سه مطلب اشتباه است. اگر بگویند مقام معمولی است اشتباه میکنند، چون قرآن مجید امامت را بالاتر از پیامبری مطرح کرده، اگر بگویند عصمت در آن شرط نیست اشتباه میکنند، چون قرآن فرموده «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین» عهد امامت به ظالم نمیرسد. کسی کوچکترین گناه کرده باشد، ظالم است. اگر بگویند میخواهیم انتخاب کنیم اشتباه است، چون امام مثل پیامبر است؛ همانطور که پیامبر انتخابی نیست و خدا باید نصب کند، امام را هم خداوند متعال باید تعیین کند. در هر سه مرحله اشتباه کردند و ما امیدواریم که با همین بحثهایی که میشود از اشتباه بیرون بیایند.
اشتباهی بود که تمام شد!
سؤالی اینجا مطرح میشود که گاهی بعضی از علمای اهل تسنن میگویند که آقا ما حرف شما را قبول داریم، قبول داریم که امامت مقامی بس والا است، قبول داریم که در امام عصمت لازم است، قبول داریم که امام را باید پیامبر تعیین کند. و نیز میگویند، فرض هم کنید که پیغمبر تعیین کرده است.
ولی مردم زیر بار نرفتند و یک آقایی را خودشان تعیین کردند. علی علیه السلام هم راضی شد.
میگویند آن مراحل قبلی را فرض کنید قبول داریم، اما بالاخره بعد از رحلت رسول خدا مردم جمع شدند و ابوبکر را به عنوان خلیفه تعیین کردند؛ ابتدا چند نفر بعد، عدهای بیشتر تا این که همۀ مردم قبول کردند. آنها میگویند امیر مؤمنان هم موافقت کرد و رضایت داد، فاطمۀ زهرا موافقت کرد و تأیید کرد، پس شما شیعهها چرا قضیه را رها نمیکنید؟ خود علی علیه السلام راضی شد دیگر شما چه میگویید؟ میگویند آن اشتباهات درست، ما اشتباه کردیم ولی بالاخره اشتباه به اینجا انجامید که ابیبکر را به عنوان خلیفه تعیین کردیم؛ خود امیر مؤمنان رضایت داده، خود فاطمۀ زهرا رضایت داده، شما چه میگویید؟ این سؤال آنها است. جواب ما: این است که به هیچ وجه این سخن درست نیست.
هر کسی با تاریخ اسلام آشنا باشد، با تاریخ زندگی امیر مؤمنان آشنا باشد، هر کسی با تاریخ زندگی فاطمۀ زهرا آشنا باشد میداند که امیر مؤمنان و فاطمۀ زهرا و بعد از حضرت امیر و حضرت فاطمه بقیۀ ائمّه ما در هیچ تاریخی، در هیچ وقتی این قضیه را تأیید نکردند. از اول مخالف بودند، تا آخر هم مخالف بودند. از روز اول امیر مؤمنان مخالفت کرد تا روز آخر هم مخالف بود، از روز اول فاطمۀ زهرا مخالفت کرد تا پایان عمر هم مخالف بود. ائمّۀ ما هم در طول این 220سالی که بعد از امیر مؤمنان بودند همۀ آنها مخالفت کردند. این که میگویند اینها موافقت کردند خلاف واقع است. ما از فاطمۀ زهرا شروع میکنیم؛ اگر فاطمۀ زهرا به حوادث بعد از رسول خدا راضی بود، پس این موضعگیریهای متعددی که الآن عرض میکنم چیست؟ اگر فاطمۀ زهرا راضی بود که ابیبکر خلیفه باشد پس این مواردی که یکی پس از دیگری عرض میکنم چیست؟
تاریخ میگوید که اینها میخواستند امیر مؤمنان را مسجد ببرند و به اجبار از او بیعت بگیرند. فاطمۀ زهرا مانع بود و این مانع بودن فاطمۀ زهرا هم ادامه پیدا کرد. در کتابهای معتبرِ اهل تسنن هست که تا فاطمه زنده بود، علی بیعت نکرد. یعنی فاطمۀ زهرا مدافع بود و آنها هم برای فاطمۀ زهرا وضع خاصی قائل بودند و تا فاطمه زنده بود امیر مؤمنان بیعت نکرد. یعنی هم فاطمه مخالف بود هم امیر مؤمنان و اصلاً به اجبار بردن یعنی چه؟ اگر موافق است چرا به اجبار ببرندش؟ اگر کسی به این خلافت راضی است پس چرا به اجبار او را دارند به مسجد میبرند؟ پس چرا فاطمۀ زهرا جلوگیری میکند که او را نبرند؟ چرا اظهار ناراحتی میکند که چرا علی را میبرید؟ چرا میگوید علی را رها کنید و الّا من نفرین میکنم؟
مطلب دوم: فاطمۀ زهرا ـ سلام اللّٰه علیها ـ با امیر مؤمنان شبهای متعدد درِ خانۀ این و آن میرفتند و استنصار میکردند که آقا انحرافی پیش آمده، مخالفت با گفتۀ رسول خدا پیش آمده، اسلام دارد منحرف میشود! درِ خانۀ این، درِ خانۀ او، بعضیها عوضی بودند و به خاطر عوضی بودن جواب ندادند، بعضیها هم به ملاحظاتی حضرت را یاری نکردند. اگر فاطمۀ زهرا راضی بود، اگر امیر مؤمنان راضی بود، چرا چهل شب درِ خانۀ مهاجر و انصار، طلب یاری میکردند چرا؟
مطلب سوم، همۀ ما شنیدهایم که مزرعه و باغ و منطقهای بود به نام فدک؛ رسول خدا فدک را به فاطمۀ زهرا اهدا کرده بود. کارگرهای فاطمۀ زهرا در این باغ و در این منطقه کار میکردند، به محض اینکه رسول خدا از دنیا رفت آنها این مزرعه را تصرف کردند و کارگران را بیرون کردند. همه میدانند فاطمۀ زهرا اهل دنیا نبود، اهل اینکه دنبال مادّیات باشد نبود، ولی برای بازپسگیری همین فدک فاطمۀ زهرا در همین روزها، در همین دو سه ماه، بعد از رسول خدا تلاش کرد. تاریخ میگوید فاطمۀ زهرا به مسجد رفت، با ابیبکر محاجّه کرد، به ابیبکر مطالبی گفت که اگر در تاریخ نمیماند ما خیلی محروم بودیم ولی در تاریخ مانده است. فاطمۀ زهرا رسماً به خلیفه خطاب کرد: حدیثی که داری به پدرم نسبت میدهی خلاف قرآن است! میگویی که پدر من گفته ما پیامبران الهی چیزی از خودمان به ارث نمیگذاریم، هر چه از ما بماند صدقه است!
فاطمۀ زهرا منطقش این است؛ میگوید این حرف مربوط به من بود یا مربوط به دیگران؟ مسألۀ ارث بردن و نبردن مربوط به من بود یا مربوط به دیگران؟ اگر چنین حکمی بود پیغمبر باید به من بگوید نه به شما! من دختر پیغمبر هستم من بنا ست ارث ببرم، اگر من از ارث محروم هستم رسول خدا باید به من بفرماید: فاطمه جان! من که از دنیا رفتم تو از من ارث نمیبری! چطور پیغمبر به خود من نگفته به شما گفته است؟ وانگهی تو یک پیغمبر را نمیگویی، نمیگویی که پیغمبر ما گفته من ارث نمیگذارم، میگویی که پیامبران الهی ارث نمیگذارند؛ قرآن خلاف این را میگوید، پیغمبر مخالف قرآن نمیگوید! قرآن آیاتی دارد که پیامبران الهی ارث گذاشتند.
اینها همه یکی پس از دیگری شاهد این است که فاطمۀ زهرا و امیر مؤمنان به این خلافت راضی نبودند، به انتخاب مردم راضی نبودند و آن را کاری انحرافی میدانستند ولی از اینکه مردم گول خوردند، چارهای نداشتند. بعد هم فاطمۀ زهرا به اینها اکتفا نکرد، این وصیتهایی که فاطمۀ زهرا کرده، درست است که بعضیها میگویند، وصیت سیاسی است! بله سیاسی است! فاطمۀ زهرا دارد از دنیا میرود، وصیت میکند نمیخواهم فلانی و فلانی بر من نماز بخوانند! کسانی که با فقه اسلام آشنا هستند میدانند که خلیفۀ مسلمانها برای نماز خواندن بر جنازهها از همه اولی است، لااقل با اجازه از همه اولویت دارد. حالا این هم میگوید من خلیفۀ مسلمانها هستم، من خلیفهام، جانشین پیغمبرم؛ فاطمۀ زهرا سفارش اکید میکند که راضی نیستم اینها بر جنازۀ من نماز بخوانند.
اصلاً فاطمۀ زهرا دارد در تاریخ، نکتههایی را ثبت میکند که در تاریخ بماند تا من و شما و دیگری از هم بپرسیم. همین الآن اگر راهی باشد که انسان در یک دانشگاه از دانشگاههای مسلمانها از دانشجویان، از اساتید، سؤال کند که آیا شما شنیدهاید که فاطمۀ زهرا گفته من راضی نیستم ابوبکر بر جنازۀ من نماز بخواند؟ مجبورند بگویند شنیدهایم چون در کتابها هست. بپرسیم چرا؟ چرا راضی نبوده؟ این چراها خیلی میتواند روشنگر باشد. فاطمۀ زهرا با این استقامتی که کرده، با این صدماتی که تحمل کرده، با این وصایایی که شاید تا حدی امیر مؤمنان برای عمل کردن به این وصیتها به زحمت افتاد ولی فاطمۀ زهرا با همین کارها، برای زمان ما، برای آینده، برای صد سال بعد از خودش، 200 سال بعد از خودش، 500سال بعد از خودش، 1400 سال بعد از خودش که امشب ما دور هم جمع بشویم سؤال کنیم که چرا؟ چرا فاطمۀ زهرا سفارش اکید کرده که اینها نباید باشند؟ در کتابهای ما است که اوّل فاطمۀ زهرا با امیر مؤمنان قدری محکم کاری کرد که آقا من وصایایی دارم، شرایط شما اجازه میدهد که عمل کنی؟ اگر نه من به دیگری بگویم! یعنی اینقدر جدّی است که اگر امیرمؤمنان محذور دارد، دیگری انجام دهد ولی این وصیت حتماً باید عمل بشود. چرا راضی نیست بر او نماز بخوانند؟
میگوید مرا شبانه غسل بدهید، شبانه کفن کنید، شبانه نماز بخوانید، چرا شب؟ راضی نیستم اینها بر من نماز بخوانند و راضی نیستم جنازۀ من تشییع بشود که اینها در تشییع جنازه شرکت کنند.
فرض کنید در مدینه صد هزار نفر زندگی میکنند، صد هزار نفر مسلمان میخواهند از تشییع جنازۀ فاطمه زهرا بهرهمند بشوند، میخواهند در این سعادت شریک و سهیم باشند؛ فاطمۀ زهرا میگوید نمیخواهم کسی تشییع کند! آیا میخواهد مانع ثواب شود؟ فاطمۀ زهرا بخل دارد که دیگران ثواب نبرند؟ آیا فاطمۀ زهرا میخواهد مانع بشود از اینکه مردم ثواب ببرند؟ نه، همین منع تشییع جنازه یک سؤال در تاریخ میگذارد که امروز من و شما از هم بپرسیم چرا فاطمۀ زهرا مانع از تشییع شد، چرا گفته شب؟ چرا گفته آنها نماز نخوانند؟ چرا مدفن فاطمۀ زهرا مخفی باشد؟ دختر پیغمبر از دنیا رفته است، آنهایی هم که به زیارت عقیده ندارند لااقل میخواهند کنار قبرش قرآن بخوانند، میخواهند کنار قبرش فاتحه بخوانند، میخواهند امروز که فاطمۀ زهرا دفن شده بروند به این سعادت برسند، چرا باید قبرش مخفی باشد؟ «وَ لِأَیِّ الْأُمُورِ تُدْفَنُ سِرًّا» چرا؟
آیا سکوت امیرمؤمنان علامت رضایت بود؟
این موضعگیریهایی که فاطمۀ زهرا یکی پس از دیگری انجام داد دلیل است که فاطمۀ زهرا و امیر مؤمنان به این خلافت راضی نبودند. ولی فاطمه که از دنیا رفت دیگر این مدافع امیر مؤمنان هم نبود و امیر مؤمنان به خاطر مصالح اسلام، به خاطر مصلحت امّت به خاطر مصلحت مسلمانها بعد از چند ماه که گذشت سکوت اختیار کرد و گاهی هم به خاطر پیشرفت اسلام به آنها کمک کرد، مشاوره داد. گاهی در جاهایی که میماندند دستشان را میگرفت، برای مصالح و برای پیشرفت اسلام، برای اینکه وقتی امیرمؤمنان نتواند کاری انجام بدهد، دیگر نباید کاری بکند که اصل اسلام هم ضعیف بشود.
ولی باز اینطور هم نبود که امیرمؤمنان 25 سال کاملاً سکوت کند. مراجعه کنید به الغدیر یک فصل آن مربوط به مناظرهها و محاجّههای امیر مؤمنان در طول این25 سال است یعنی در عین اینکه سکوت کرده، اینجا و آنجا به مناسبت مباحثه کرده، جمعی که جمع میشدند میگوید شما در روز عید غدیر بودید یا نبودید؟ شما بودید که پیغمبر مرا به امامت نصب کرد یا نه؟ از آنها اعتراف میگرفته، یعنی اینجا و آنجا میگفتند. خود فاطمۀ زهرا هم مسألۀ غدیر را گفت، خود امیر مؤمنان مکرّر گفت. وقتی امیر مؤمنان به دوران خلافت خود که رسید دیگر صریحاً بیان کرد، صریحِ صریح؛ «لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِی قُحَافَة»2 صریحاً گفت خلافت را غصب کرده، این لباس خلافت مربوط به او نبود غصب کرد. متأسفانه چون جواب ندارند، میگویند خطبه از امیر المؤمنین نیست. چطور از امیر المؤمنین نیست؟ پس چرا در کتابهای خود شما هست؟ پس چرا در کتابهای قدیمی خود شما هست؟ چرا در کتابهای متفرّق جملاتی از این خطبه هست؟
امیر مؤمنان هم به خاطر مصالح اسلام سکوت کرد ولی نه سکوتی که علامت رضایت باشد. این از دروغهایی است که امروز به عنوان یک سؤال و به عنوان یک شبهه در رسانههای خارج و شبکههای ماهوارهای مطرح میشود که بله، امیر مؤمنان و فاطمۀ زهرا خودشان راضی شدند، اینها رها نمیکنند. چه زمانی راضی شدند؟ تازه خود مسلمانها کم کم بیدار شدند، چند روز که از خلافت ابیبکر گذشت دوازده نفر در مسجد رسماً به خلافت ابیبکر اعتراض کردند، گفتند حق تو نبوده، تو نباید اینجا باشی. ولی! فریب کاریها و دنیا طلبیها و خامی مردم و اینکه مردم آنطوری که باید متوجه نبودند کار را به اینجا رساند.
ولی بحمداللّٰه هم خود امیر مؤمنان، هم فاطمۀ زهرا، و هم در طول 220 سال ائمّۀ ما؛ امام باقر، امام صادق، ائمّۀ دیگر ما مطالب را گفتند و روشن بیان کردند. در زمان غیبت هم علمای بزرگ ما نوشتند، گفتند، محاجّه کردند، مناظره کردند تا الآن بحمد اللّٰه مکتب تشیّع و معتقدان به امامت امیرمؤمنان در دنیا مطرح است. الآن اگر ما یک میلیارد و نیم مسلمان داریم، حدود یک پنجم آن شیعه هستند و روز به روز هم رو به گسترش است.
اینهایی که این شبهات را مطرح میکنند لااقل باید قدری منصف باشند، چیزهایی مطرح نکنند که در کتابهای خودشان خلاف آن است. امیر مؤمنان و فاطمۀ زهرا به خلافت ابیبکر راضی نبودند و ابیبکر نمیتواند خلیفۀ پیغمبر باشد، نمیتواند امام باشد. چون قرآن میگوید: امام باید معصوم باشد، پس پیغمبر باید تعیین کند، خدا باید تعیین کند، انتخابی نیست که مردم تعیین کنند، مثل پیامبری است همانطور که نمیشود مردم پیامبر را انتخاب کنند، امام هم همینطور است.
بقای اسلام ناب که همان اسلام علوی و فاطمی است، همان اسلامی است که امام صادق مروّج آن بوده، عواملی داشته است. چند عامل دست به دست هم داده که اسلام مانده و بحمد اللّٰه امروز ما شیعه هستیم، مسلمان تابع مکتب اهل بیت هستیم. یک عامل مهمّ آن بیست سال گفتههای رسول خدا ست. حضرت از روز اوّلی که رسالت خودش را مطرح کرده امامت امیر مؤمنان را هم مطرح کرده و بیست سال دربارۀ فضایل امیرمؤمنان صحبت کرده است. شما همین کتاب فضائل خمسه مرحوم آقای فیروز آبادی را ببینید؛ این کتاب فضائل امیر مؤمنان است از کتابهای صحیح اهل تسنّن، کتابهایی که خودشان معتبر میدانند. آیا میشود کسی که این همه فضیلت دارد مأموم باشد و دیگری که نقاط ضعف فراوان دارد امام باشد؟ پس یک عامل بقای اسلام آن بیست سال رسول خدا، و پس از آن 25 سال سکوت امیر مؤمنان و پنج سال دوران خلافت او ست. اگر امیرمؤمنان در این سی سال طور دیگری عمل میکرد معلوم نبود که امروز اسلام در چه حالی بود؟
عامل سوم 220 سال دوران امامت بعد از امیر مؤمنان است که ائمّۀ ما هرچه توانستند روشنگری کردند تا اسلام بماند، تا مردم متوجه باشند، تا لااقل آنهایی که میخواهند حق را قبول کنند راه پیش پای آنها روشن باشد.
اینها را برای چه عرض کردم؟ یک 220 سال، یک 30 سال، یک 23 سال، اینها همه عامل بقا بود ولی فاطمۀ زهرا دو سه ماه بیشتر نبود و این، ضلع چهارم این عوامل بود. فاطمۀ زهرا در این دو سه ماه کاری کرد در ردیف همان کاری که در20 سال باید انجام بشود، همردیف همان کاری که در 220 سال باید انجام بشود، یعنی در همین دو، سه ماه موضعگیریهای فاطمۀ زهرا آنقدر روشنگر و مبیّن حقیقت است که مانند دوران امیر المؤمنین و دوران ائمّه در بقای اسلام مؤثر بود. این دوران دورانی است که خیلی گویا ولی کوتاه است. اگر واقعاً دولت ما مصلحت بداند و این مباحث به صورتی در دنیا مطرح بشود، نه طوری که اختلاف درست کند، یا بدگویی باشد؛ همین که من عرض کردم، یعنی موضعگیریهای فاطمۀ زهرا بعد از رسول خدا در این دو ماه و نیم یا سه ماه مطرح بشود؛ در دانشگاههای ممالک اسلامی مطرح بشود، فکر میکنم بسیاری از باسوادهای اهل تسنن بیدار میشوند چون این دو سه ماه حیات حضرت زهرا بعد از رسول خدا میتواند خیلی روشنگر باشد.
امیدوارم که همۀ ما شاکر این نعمت بزرگ خدای متعال باشیم که ما دچار انحراف نشدیم، دچار کجروی نشدیم، تابع اهل بیت و فاطمۀ زهرا شدیم. تابع همان راهی شدیم که خدا و پیامبر اکرم برای بقای اسلام ترسیم کرده بودند. این جمله را هم عرض کنم: ما که تابع هستیم باید زندگی ما هم زندگی علوی باشد، زندگی ما هم زندگی فاطمی باشد. یک وقت به صرف این اکتفا نکنیم که ما دنبال اینها هستیم ولی خدای نکرده زندگی ما شبیه زندگی آنها نباشد.
پی نوشت:
1. سورۀ بقره، آیه 124.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص151.