هجوم غم و اندوه بر قلب زهرای اطهر(ص)
ریاحین ـ امکان داشت که سوزش قلب فاطمه(ص) از هجران پدر کاهش یابد. از فقدان آن پدری که فاطمه را در همۀ عمر مثل جان دوست میداشت. لیکن وجود علی(ع) هم در آن شرایط طوری نبود که بتواند این سوزش قلب را کاهش بخشد، با آن که علی(ع) در دنیای فاطمه(ع) بعد از پدر همه چیز بود و او انیس و مونس حقیقی فاطمه و پدر دو ریحانۀ فاطمه حسن و حسین(ع) بود، بلکه آنچه سیل غم و اندوه را به قلب فاطمه سرازیر کرده بود، جفائی بود که آن کس که در منصب حکم، جایگزین مسند پدر فاطمه(ع) شده بود، نسبت به فاطمه روا داشته بود و آن ظلم و بیداد منشأ نگرانیهای فاطمه(ع) بود.
آن کس که در منصب حکومت جانشین پدر فاطمه شده بود، در این جایگاه با مهربانی و عطوفت قرار نگرفته و آن را از راه طبیعی به دست نیاورده بود، بلکه او آن جایگاه را به قهر و غلبه و جبر تصرف کرده بود و در به دست آوردن آن مسند، سختی و رنج هم نبرده بود و آن طوری که خود او و همکارانش میخواستند و هدفشان بود و در آن محل قرار گرفته بود، نه آنگونه که پدر فاطمه خواسته بود و مورد پسند و رضایتش بود و این کار در احساس فاطمه، سراپا غصب و تصرف عدوانی بود.
پدر فاطمه، پیش از آن که پدر کسی سوای فاطمه باشد، پدر فاطمه بود، پس چرا مردم همه چیز فاطمه حتی پدر او را هم، از او غصب کرده بودند.
پدر فاطمه آن کسی بود که جزیرة العرب را ساخته و به قوم عرب عزت بخشیده بود بیتردید فاطمه هم محبت و علاقۀ جوشانی به او داشت چرا که معمار و سازندۀ آن محیط منحطّ او بود، بنابراین طبق کدام عرف و قانون جنگل و روی چه اصل ناپسندی عربهای جزیره، آن روز وحشیانه ازدحام کردند تا باقیماندۀ جان فاطمه را از او بگیرند و پهلوی او را در هم بشکنند.
پدر فاطمه آن کسی بود که منطق و بیان را آفرید، او کسی بود که حق و ایمان را برانگیخت و همو بود که راهنمائی کرد، همو او بود که خیر و برکت نازل کرد. بنابراین روی چه مدرکی راههای منطق را بر او بستند؟ و به چه حقی رأی استوار و متین او را پس از او در پشت پرده، مخفی داشتند؟!
گر بنا بود کسی جانشین پیغمبر شود، میبایست در همه چیز جانشین وی باشد. در آنچه گفته بود و در آنچه عمل کرده بود، در آنچه گرفته بود و در آنچه بذل کرده بود، در آنچه بخشیده بود و در آنچه وصیت کرده بود و در دشمنی او در دوستی او، در نهی او و در خواسته و مطلوب او.
آیا این خلافت ناقص و عقیم، پیچیده و دو نیم چگونه خلافت و جانشینی بود، چه نتیجه ای دارد، اصرار بر به دست گرفتن این خلافت در حالی که در این اصرار، نوعی انحصارطلبی محسوس است؟ چه ارزشی دارد آن خلافتی که ظاهرش رنگ صدق و راستی دارد و باطنش را حیله و تزویر گرفته است؟ خلافت ایشان، پیامبر را در فشار گرفت و او را کوچک جلوه داد، در حالی که پیامبر بسیار قدرتمند بود و محیط درخشندگی او بسیار وسیع بود. آیا به راستی این زمامداری و غصب خلافتی بدینگونه، جانشینی و خلافت پیامبر به شمار میآید؟ یا ایجاد زرق و برقی بود و رنگ و روی ظاهر؟ به قدری حرص بر این خلافت زیاد شد که کار رو به سختی و فشار گذارد و عدل و داد در آن تباه و نابود شد. در حالی که حرص در وجود پیغمبر نسبت به رسالت، سبب فیض و گشاده دستی بود و عدل در نزد او انگیزۀ توسعه و بخشایش.
همۀ این افکار در مغز فاطمه(ع) دردمند، دور میزد که ناگهان جامۀ خلافت بر تن ابوبکر پوشیده شد در حالی که در این واقعه، نقض وصیت پدر فاطمه(ع) به طور چشمگیری نهفته و عیان بود و «فدک» هدیۀ پدر فاطمه به فاطمه بود از وی بریده شد.
بی تردید درد و رنج فاطمه از رحلت پدر، بیش از آن درد و رنجی نبود که میدید رسالت و آئین پدرش بازیچۀ فرصت طلبان شده است. او «فدک» را میخواست نه به خاطر آن که دارائی خود را فزونی بخشد، بلکه از این رهگذر به استحکام و استواری اسلام بیفزاید فاطمه(ع) قیام کرد تا ارث خود را بازخواست کند و بازهم معنی این قیام چنان نبود که هدف وی به راستی به دست آوردن همین ارث باشد و جز این چیز دیگری نباشد، بلکه وی میخواست از رهگذر این قیام، احساس اجتماعی را که همواره و بیوقفه به پستی و خواری گرائیده بود، بیدار کند بپا خاست تا ثابت کند آن کس که ادعای جانشینی پیامبر را میکند غاصبی بیش نیست و نیز برای حاکم روشن سازد که فدک و هر چیز دیگر همانند فدک، خاری در دیدۀ خلافت او و هر خلافت دیگری است. تا آن موقع که مقام خلافت از ایشان باز ستانده شود.
آیا طلب کردن «فدک» چیزی غیر از طلب کردن خلافت برای علی(ع) بود؟
آیا غصب فدک از دست فاطمه(ع)، چیزی سوای ربودن وسیلۀ کمک از مطالبین خلافت بود؟
فاطمه با همۀ وجود خویش دریافته بود که درخواست فدک از طرف او سبب بازگشت آن زمین بدو نمیشود وی ارث دیگری را مطالبه میکرد ارثی که در آن عزت نفس بود و در آن امتداد راه پدرش بود. این، آن ارثی بود که فاطمه(ع) به مسجد آمد تا آن را بازخواست کند. [1]
گریه بسیار چرا؟
فاطمه زهرا(ع) بانوی اسلام بعد از پدرش مدت کوتاهی عمر کرد، در همان مدت کوتاه گریۀ او قطع نشد تا آنجا که او را یکی از «بکائین» یعنی زیاد گریه کنندگان شمردهاند و هیچ گاه خندان دیده نشد. [2]
روزی امّ سلمه به فاطمه(ع) وارد شد و عرض کرد: ای دختر رسول خدا حالت چطور است؟
فرمود: شب را تا صبح با غم و اندوه گذراندم، «فقد النّبی و ظلم الوصّی، و هتک و الله حجابه» پدرم را از دست دادم، خلافت وصی غصب شده و بر خلاف دستور خدا و رسول، امامت را از او گرفتند زیرا از علی(ع) کینه داشتند چون پدرانشان را در جنگ بدر و احد به قتل رسانده بود. [3]
علی(ع) میفرماید: فاطمه روزی پیراهن پدرش را از من خواست. وقتی پیراهن را به وی دادم بوئید و بوسید و آنقدر گریست تا بیحال شد. وقتی چنین دیدم پیراهن را از او مخفی نمودم. [4]
روایت شده وقتی رسول خدا از دار دنیا رفت بلال مؤذن دیگراذان نگفت. روزی فاطمه از او خواست اذان بگوید تا بار دیگر بانگ مؤذن پدرش را بشنود و خاطرات گذشته تجدید شود. بلال اطاعت کرد شروع به گفتن اذان کرده و گفت:
الله اکبر؛ الله اکبر، فاطمه(ع) به یاد دوران پدرش افتاد به شدت گریه کرد، هنگامی که بلال گفت: أشهد أن محمداً رسول الله فاطمه از شنیدن نام پدر صیحه زد و غش کرد. مردم به بلال گفتند: دیگر اذان نگو که فاطمه دار دنیا را وداع گفت و خیال کردند که فاطمه به درود حیات گفت. بلال اذان را قطع کرد وقتی فاطمه به هوش آمد به بلال گفت: اذان را تمام کن. عرض کرد ای سرور بانوان عالم اجازه بده بقیه را نگویم زیرا برای شما میترسم. [5]
حضرت زهرا(ع) بعد از پدر آنقدر گریه کرد که همسایگان از گریهاش بیتاب شده خدمت علی(ع) عرض کردند: فاطمه را بگو یا شب گریه کند روز آرام بگیرد و یا روزها گریه کند شب آرام باشد. زیرا گریۀ او آسایش را از ما سلب کرده است. (آیا گریۀ فاطمه آسایش را از هیئت حاکمه سلب کرده بود یا از مردم؟!).
فاطمه(ع) در پاسخ فرمود: عمر من به آخر رسیده و در بین شما چندان توقّفی ندارم. روزها دست حسنین(ع) را میگرفت و سر قبر رسول خدا(ع) میگریست و به فرزندانش میفرمود: این قبر جد شماست که شما را بر دوش خود سوار میکرد و دوستتان میداشت. بعداً میرفت در قبرستان بقیع سر قبر شهدا اشک میریخت.
علی(ع) برای آسایش فاطمه(ع) سایبانی در بقیع درست کرد که بعداً به نام «بیت الأحزان» نامیده شد. [6]
أنس میگوید: هنگامی که از دفن رسول خدا فارغ شدیم و برگشتیم فاطمه(ع) فرمود: ای انس چگونه راضی شدید بر بدن رسول خدا(ص) خاک بریزید. [7]
ابن بابویه به سند خود از محمود بن لبید روایت کرده است که گفت: حضرت فاطمه بعد از وفات پدر بزرگوارش میآمد و در کنار مزار شهدا نزد قبر حمزۀ سید الشهدا گریه میکرد. روزی به کنار قبر حمزه رفتم دیدم آن حضرت در آنجا به شدت گریه میکند صبر کردم تا ساکت شد آنگاه به سوی وی رفتم، سلام کردم گفتم ای سرور زنان از گریه ی جانسوزت رگ دلم پاره شد. فرمود: ای أبا عمر! «و یحق لی البکاء فلقد أصبت بخیر الآباء رسول الله» «حق دارم گریه کنم به مصیبت بهترین پدرها رسول خدا مبتلا گشتم». آنگاه این شعر را خواند:
إذا مات یوماً میّت قلّ ذِکرُه و ذکر أبی منذ مات والله أکثر
گفتم ای بانوی من! دوست دارم مسأله ای را از شما سؤال کنم. فرمود: بپرس. عرض کردم: آیا پیغمبر قبل از وفاتش علی(ع) را به امامت تعیین کرد؟ فرمود: واعجبا! آیا روز غدیر را فراموش کردید؟ عرض کردم غدیر خم را میدانم ولی میخواهم بدانم که رسول خدا به شما در این باره چه فرمود؟ گفت: خدا گواه است که رسول خدا به من فرمود:
«علیٌّ فیکم خیرُ من أخلفه فیکم و هو الإمام و الخلیفة بعدی و سبطای و تسعةٌ من صُلب الحسین أئمّة أبرار لئن اتبعتموهم وجدتموهم هادین مهدییّن و لئن خالفتموهم لیکون الإختلاف فیکم الی یوم القیامة».
«بعد از من علی(ع) خلیفه و امام است و دو فرزندم حسن و حسین(ع) و نُه نفر از صلب حسین(ع) امام میباشند اگر از آنان پیروی کنید، هدایت میشوید و اگر با آنان مخالفت نمایید، تا دامنۀ قیامت اختلاف در میان شما خواهد بود».
گفتم: پس چه شد که علی(ع) حق خود را مطالبه ننمود؟
فرمود: « ای ابا عمر! امام همانند کعبه است باید مردم به سوی او آیند او به سوی کسی نرود».
و پس از آن فرمود:
«قسم به خدا اگر حق را به اهلش واگذار کرده بودند، هیچ دو نفری دربارۀ خدا اختلاف نمیکردند و حق از دست سلف صالح به بازماندگان میرسید تا زمان قیام قائم که نهمی از پشت فرزندم حسین(ع) است، ولیکن کسی را که خدا عقب انداخته بود، جلو انداختند و کسی را که مقدم داشته بود، در عقب گذاشتند وقتی پیامبر را به خاک سپردند، به هوای نفس خود کسی را اختیار کردند و به رأی خود عمل نمودند هلاکت باد برایشان. آیا نشنیدید خداوند میفرماید: (و ربّک یخلق مایشاءُ و یختار ما کان لهم الخیرة... ).
«پروردگار تو (خطاب به پیامبر) میآفریند و برمیگزیند اخبار به دست آنان نیست».
بلی شنیدید لکن آنها چنانچه خدای میفرماید: (فانّها لاتعمی الأبصارُ... ) « هستند، چشمهای سر کور نمیشود، لیکن چشمهای دل کور میگردد هیهات آرزوهای خود را در دنیا پهن کردند و مرگهای خویشتن را به فراموشی سپردند، بار خدایا به تو پناه میبرم از کجی بعد از استقامت یعنی گمراهی بعد از هدایت». [8]
گریههای فاطمه(ع)، علل و عوامل متعددی داشت. مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق و بالاتر از همه دگرگونی هائی که پس از رسول خدا(ص) – به فاصله ای اندک – در سنت مسلمانی پدید آمد. ملت جوان اسلام از مسیر حقیقی و طریق مستقیم دیانت منحرف شد و در راهی افتاد که پراکندگی و بدبختی از نتایج حتمی آن است این بود که کاخ امیدش، همۀ دیوارها و پایه ها و برج و باروهائی که با آن همه رنج برآورده شده بود، ناگهان یک مرتبه درهم فرو ریخت و دردهای فراوان و سنگین بر دل او هجوم آورد و همین سبب شد که وی اشکهائی از دیده و خونهائی از سینه روان سازد.
دو لبخند
استاد گرانقدر «سلیمان کتانی» محقق و نویسندۀ بزرگ مسیحی در کتاب ارزشمند خود به نام «فاطمة الزهرا وتر فی عمد» (فاطمۀ زهرا زهی در نیام) که بهترین کتاب دربارۀ شخصیت فاطمه زهرا(ع) شناخته شده، زیر عنوان «دو لبخند» مینویسد:
«زمین از فاطمه، جز دو لبخند نصیبی نداشت. دو لبخندی که گرداگرد لبان فاطمه دور میزد، همچنانکه لبخندی بر دهان دانشمندی، در برابر جمعی از نادانان و یا گروهی از دروغگویان مینشیند. لبان فاطمه، لبخند نخستین را در حالی بر لبان فاطمه نقش بست که اندوه، دل فاطمه را میفشرد و او در اطراف بستر پدر خود میگردید، بستری که کابوس مرگ بدان چشم دوخته و گرداگرد آن طواف میکرد. این لبخند، لبخندی بود که سراسر آن آرزو و سراسر آن رضایت خاطر بود. همانا عایشه، تماشاگر این تبسّم بر چهرۀ فاطمه بود و بدان گواهی داد.
آری عایشه میدید که این لبخند به گونۀ گوارائی بر رخسار فاطمه مینشیند، همچنانکه قطرۀ شبنمی بر غنچۀ گل. بی تردید عایشه از این تبسم در شگفت بود، تبسّمی که بر سیمای فاطمۀ غمگین، در برابر جسد پدر، نقش بسته بود، در حالی که بندهای جان پدر را آخرین نفسهای او از هم میکشید و از این رهگذر بود که عایشه، فاطمه را به چیزی همانند اختلال فکری متهم کرد زیرا مرگی که با دو شهبال خود در آن گوشۀ اندوهبار خیمه زده بود، نمیتوانست چیزی جز اشک از دیدگان فرو ریزد و جز ولوله انگیزد. عایشه – مگر پس از زمانی – دریافت نکرد که لبخند فاطمه(ع) پاسخی از جانب فاطمه بود. پاسخ به وعده ای که پدر فاطمه به فاطمه داده بود و او را خرسند ساخته و درگوش وی گفته بود که وی نخستین کسی از خاندان او خواهد بود که به پدر خواهد پیوست و بدو ملحق خواهد شد. [9]
این نخستین لبخندی بود که فاطمه آن را بسان حجابی که در پس آن دریاهائی از معانی، نهفته است. بر چهرۀ خود نقش بست. دریائی از دریافت و احساس، دریائی از مهربانی، دریائی از فداکاری، دریائی از پارسائی، دریائی از ریشخند و استهزای زمین و خاک زمین، دریائی از گریز، دریائی از اشتیاق به رهائی و آزادی، دریائی از ایمان به پدر، دریائی از شگفتگی جوانی، دریائی از قهرمانیها و دریائی از میراث گرامی.
پس از این لبخند، اشکهای بسیاری بر روی دو گونۀ او راه گشود که این اشکها، اشکهای آرزوی تحقق یافتن وعده ای که نوید نزدیکی دیدار پدر را میداد، بود. این اشکها همانند امواجی بود که به کنارۀ ساحل میخورند و خاکهای آن را شستشو میدهند. این اشکها بسان اشکهای قهرمانانی بود که در قید و بند اسارت ها گرفتار آمده اند، این اشکها تراژدی هائی بود که بر صحنههای نمایش خانه ها شکل گرفته و تجسم مییابند.
و آنگاه این تراژدی و داستان غم انگیز به پایان رسید. و اینجا لبخند دومین فاطمه شکل گرفت. لبخند دومین و آخرین فاطمه(ع) این لبخند را در حالی آشکار فرمود که بر آن تابوتی که خود به دست خویش ساخته بود[10]، صعود میفرمود و خود را در آن پنهان مینمود. فاطمه(ع) آنچنان که عروس به هنگام زفاف پذیرای آرایش خود میشود، پذیرای مرگ شد. غسل نمود. آنگاه جامۀ نوین خویش را طلب فرمود تا آن را در بر کند. سپس پارچه سرتاسری کفن را به روی خویش افکند، همانا آن خورشید تابناک و جلوۀ دل افروز به خاموشی گرائید و همه چیز تمام شد و آخرین کلام فاطمه این سخن التماس آمیز بود که: پس از مرگ جسد وی مخفی و پوشیده بماند. فاطمه همۀ لوازم و واجبات را خود به دست خود انجام داد و آنگاه دیدگان خود را بربست، در حالی که لبخند شادمانی و خشنودی بر لبان او نقش بسته بود. فاطمه لحظه ای بعد در پیشگاه پدر بود». [11]
روز وفات زهرای مرضیه(ع) همۀ مردم مدینه بر مظلومیت زهرا میگریستند و مدینه یکپارچه ضجّه و ناله بود. مثل این که پیامبر از دنیا رفته است. چنانکه ابن ابی الحدید معتزلی با ذکر سند از قول شیخ ابی یعقوب میگوید: زمانی که فاطمه(ع) از دنیا رفت، تمام زنان پیامبر(ص) در مراسم تعزیۀ بنی هاشم شرکت نمودند و کلامی نیز از عایشه به علی(ع) منتقل شد که حاکی از آن بود که عایشه از مرگ فاطمه خوشحال شده است!!. [12]
پی نوشت:
[1] تلخیصی از نوشتۀ سلیمان کتانی، استاد مسیحی، ترجمۀ جعفر طباطبائی، فاطمهۀ زهرا در نیام: ص 167 به بعد.
[2] طبقات ابن سعد: ج 2، بخش 2/85 – ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء: ج 2، ص 43- سیوطی، الثغورالباسمه: ص 15، طبع بمبئی – خوارزمی، مقتل الحسن: ص 79 – مجمع الزوائد: ج 9، ص 211 – تهذیب التهذیب: ص 134 – ذخائر العقبی: ص 53 – أنساب الأشراف: ص 405 – نظم درر السمطین: ص 181 – نورالابصار: ص 42.
[3] بحارالانوار: ج 43، ص 7 – 56 به نقل از مناقب.
[4] بحار: ج 43، ص 157.
[5] بحار: ج 43، ص 157.
[6] بحار: ج 43، ص 157 – خصال: ج 1، ص 272 – امالی صدوق: ص 121 – ارشاد القلوب: ص 95 – روضة الواعظین: ص 520 – تفسیر عیاشی: ج 2، ص 188 – منقاب: ج 3، ص 322 – کشف الغمة: ج 2، ص 126.
[7] اسد الغابة: ج 5، ص 524 – طبقات ابن سعد: ج 2، ص 83.
[8] کفایة الأثر: ص 27-26- بحار: ج 36، ص 4-353، غایة المرام: ج 1، ص 204 – 204.
[9] صحیح بخاری: ج 4، ص 247 – سنن ترمذی: ج 5، ص 36.
[10] اسماء چیزی مثل هودج عروسی بر فاطمه درست کرده بود او در حبشه دیده بود که نعش «تابوت» به شکل خاصی میسازند و جنازه را در آن قرار میدهند. (ذخائر العقبی: ص 53_ مجمع الزوائد: ج 9، ص 210. )
[11] فاطمه زهرا(ع) زهی در نیام، ترجمۀ سید جعفر طباطبائی: ص 1 – 253.
[12] شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید: ج 9، ص 198 – البته ابی یعقوب شیعه نبود، بلکه سنی معتزلی متعصبی بود.
منبع: کتاب قبر گمشده/ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی