( 4.2 1050 )

 

ریاحین ـ نویسنده: مرحوم حجت الاسلام داود الهامی

در حدیثی که از منابع اهل تسنن از «ابو سعید خُدری» صحابۀ معروف پیامبر(ع) نقل شده، آمده است که: «لمّا نزل قوله تعالی: (وَ آتِ ذَا القُربی حَقّه) أعطی رسول الله(ص) فاطمه فَدکاً» هنگامی که آیه (وَ آتِ ذَا القُربی حَقّه) نازل شد، پیامبر(ص) فاطمه را صدا زد و فدک را به او بخشید. [1]

این حدیث را «ابویعلی» و «ابن ابی حاتم» و «ابن مردویه» و «طبرانی» از «ابوسعید» نقل کرده اند. [2]

در تفسیر «الدرالمنثور» از ابن عباس نقل شده هنگامی که آیه (وَ آتِ ذَا القُربی حَقّه) نازل شد، پیامبر فدک را به فاطمه بخشید « أقطُعَ رسُولُ الله فاطِمَة فَدَکا».

سیوطی پس از نقل روایت گفته این روایت را «ابن مردویه» از «ابن عباس» آورده. [3]و ذهبی در میزان الإعتدال حدیث را صحیح دانسته است. [4] متقی در کنزالعمّال[5] و به گفتۀ وی حاکم در تاریخش و ابن النجار این حدیث را آورده اند.

«سمهودی» مورخ معروف مدینه( متوفی 911 هـ) می‌نویسد:

فدک هفت قطعه زمین و ملک یک یهودی به نام «مخیریق» بوده که او شخصاً به پیغمبر اکرم(ص) بخشید و به جنگ احد رفت و در آن جنگ کشته شد و بعضی هم نوشته‌اند به مرگ طبیعی مرده و پیش از مرگ نوشته و وصیت کرده پیامبر اسلام(ص) هرگونه تصرفی را در املاک او بنماید، مختار است. [6]

پیامبر(ص) دهکدۀ فدک را به دخترش فاطمه بخشید و تا پایان زندگی پیامبر فدک در دست فاطمه(ع) بود، فاطمه درآمد این ملک را که سالانه بالغ بر هفتاد هزار دینار بوده، بین بینوایان و فقرا تقسیم می‌کرد.

«فدک» در سال هفتم هجری به دست پیامبر اسلام(ص) افتاد جریان از این قرار بود که پیامبر پس از محاصرۀ خیبر و درهم شکستن قدرت یهود در آن منطقه و عطوفت و مهربانی آن حضرت نسبت به چند قریه از آن آبادیها، اهالی فدک حاضر شدند با پیامبر(ص) مصالحه کنند که نصف سرزمین آنها اختصاص به پیامبر داشته باشد و نصف دیگر از آن خودشان، و در عین حال کشاروزی سهم پیامبر به عهدۀ آنها باشد و در برابر زحماتشان مزد دریافت دارند، بنابراین با توجه به آیه 6 سوره حشر که می‌فرماید: (و ما أفاء الله علی رسوله منهم فلما أوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء و الله علی کل شیء قدیر)

این قسمت زمین ملک پیامبر گردید و پیامبر به آن گونه که می‌خواست در آن تصرف می‌کرد. [7] تا آیۀ (وَ آتِ ذَا القُربی حَقّه) «حق ذوی القربی را ادا کن» نازل شد، پیامبر از جبرئیل پرسید منظور از این آیه چیست؟ پاسخ داد: فدک را به فاطمه(ع) ببخش تا برای او و فرزندانش مایه زندگی باشد و عوض از ثروتی باشد که خدیجه در راه اسلام مصرف کرده است پیامبر(ص) فاطمه را خواست و فدک را به او بخشید، از این ساعت ملکیت پیامبر پایان یافت و فدک ملک فاطمه(ع) شد، این جریان تا زمان وفات پیامبر ادامه داشت.

شاهد زندۀ دیگر بر این مدعی گفتار امیرمؤمنان علی(ع) دربارۀ فدک است که می‌فرماید:

« بَلی کانَت فی أیدینا فَدَکٌ مِن کُلِّ ما أظلَّتهُ السّماءُ فَشَحَّت عَلیها نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنها نُفوسُ قومٍ آخرینَ و نِعَم الحَکَمُ الله». [8]

«آری تنها از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده «فدک» در دست ما بود ولی گروهی بر آن بخل ورزیدند در حالی که گروه دیگری سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین قاضی و داور خداست».

این سخن به خوبی نشان می‌دهد که در عصر پیامبر «فدک» در اختیار امیر مؤمنان علی(ع) و فاطمه(ع) بود ولی بعدا گروهی از بخیلان حاکم، چشم به آن دوختند و علی(ع) و فاطمه(ع) به ناچار از آن چشم پوشیدند و مسلما این چشم پوشی با رضایت خاطر صورت نگرفت چرا که در این صورت خدا را به داوری طلبیدن و «نِعمَ الحَکَمُ الله » گفتن معنی ندارد.

پس از رحلت پیامبر(ص) همین که ابوبکر بر خلافت تسلط یافت، عمال فاطمه را از فدک بیرون کرد و فدک را از دست فاطمه گرفت و آن را جزء بیت المال نمود.

«بخاری» در «صحیح» خود از عایشه نقل می‌کند فاطمه(ع) چند نفر را نزد ابوبکر فرستاد و شکایت از عُمال او کرد و پیغام داد فدک میراث من است و آنچه از خمس خیبر باقی مانده سهم ما می‌باشد و دستور ده فدک را برگردانند.

ابوبکر به نمایندگان دختر پیغمبر گفت: من از پیغمبر شنیدم که فرمود: «نَحنُ مَعاشِرَ الأنبیاءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرکناه صَدَقه» «یعنی ما جماعت پیامبران ارث نمی‌گذاریم و ماتَرَک ما صدقه است». [9]

ابن ابی الحدید معتزلی می‌گوید:

« فی هذا الحدیثِ عَجَبٌ لأنّها قالت له أنت ورثةُ رسول الله أم أهلُه؟ قال: بَل أهلُهُ و هذا تصریحٌ بأنّه صلّی الله علیه و آله موروثٌ یَرِثُهُ أهلُهُ و هُو خِلافُ قَولِهِ «لا نُوَرِّث». [10]

«من از این حدیث در شگفتم زیرا فاطمه(ع) در احتیاج خود با ابوبکر بر سر فدک گفت تو وارث پیغمبری یا اهل او، ابوبکر در جواب گفت: من از اهل او هستم فرمود: اگر چنین است که اهل او ارث می‌برند این خلاف حدیثی است که از پدرم نقل می‌کنی؟»

فاطمه(ع) فرمود: این نِحله، عطیّه و بخشش پیامبر است. ابوبکر در پاسخ، از او مطالبۀ بیّنه و شاهد نمود. تا بدین وسیله ثابت کند که فدک ملک اوست.

گرچه از نظر اسلام، هر گاه ملکی در تصرف کسی باشد از او درخواست بینه و شاهد نمی‌شود و نفس تصرف دلیل مالکیت است. بلکه کسی که ادعای خلاف آن را داشته باشد. باید بینه اقامه کند زیرا او مدعی است و دلیل بر این که فدک در تصرف زهرا(ع) بوده، واژۀ «إیتاء» در آیۀ شریفۀ: (و آتِ ذا القُربی حقّه) می‌باشد و نیز لفظ «اعطاء» و «اقطاع» که در روایات آمده است.

با این حال زهرا(ع) بناچار برای اثبات حقانیت خود اقامۀ بیّنه کرد. علی(ع) و اُمِّ أیمن هر دو شهادت دادند که فدک ملک زهرا است، اما پاسخ ابوبکر این بود که شهادت یک مرد و یک زن کافی نیست، بلکه باید دو مرد و یا یک مرد و دو زن باشد.

البته زهرا به این مسأله توجه داشت ولی جریان اختلاف در این مورد از باب قضاوت نبود چرا که در این مورد ابوبکر، خود هم قاضی و هم طرف دعوا به شمار می‌آمد اگر قضاوتی حقیقی بود می‌بایست قاضی شخص سومی باشد بنابراین در این مورد یک شاهد کافی بود که گفتۀ مدعی را تصدیق کند و جریان پایان پذیرد نه از باب یک قضاوت اسلامی.

در عین حال زهرا(ع) برای بار دوم علی(ع) و امّ ایمن، اسماء بنت عُمیس، حسن و حسین(ع) را به عنوان شاهد همراه آورد اما بازهم مورد قبول خلیفه واقع نشد به این دلیل که علی(ع) همسر فاطمه است و حسن و حسین فرزندان او هستند و طرف فاطمه را خواهند گرفت و به نفع او شهادت خواهند داد اما اسماء بنت عُمیس بدان جهت شهادتش پذیرفته نشد که همسر  جعفر بن ابی طالب بوده و به نفع بنی هاشم شهادت می‌دهد و ام ایمن نیز گواهیش پذیرفته نشد، به این جهت که زنی است غیر عرب و نمی‌تواند مطالب را روشن بیان کند.

اما باید سؤال کرد که آیا فاطمه، علی، حسن و حسین(ع) که بر اساس آیۀ تطهیر در روایاتی که در شأن آنان رسیده که از هر گناه و آلودگی پاکند، سخنشان مورد قبول نیست؟ حال چگونه سخنان آنها برای ابوبکر باورنکردنی است؟!

در اینجا بد نیست به جریانی که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده، توجه کنیم وی می‌گوید:

از علی «بن فارقی» مدرس مدرسه غربی بغداد پرسیدم آیا فاطمه در ادعایش صادق بود؟ پاسخ داد: بله.

پرسیدم پس چرا ابوبکر فدک را به او واگذار نکرد؟ با این که می‌دانست فاطمه(ع) راستگو است؟ استاد تبسم کرد، سپس جملۀ لطیف و زیبا و طنز گونه ای گفت. با این که چندان اهل شوخی و مزاح نبود، گفت:

اگر روز اول به مجرد ادعای فاطمه فدک را باز می‌گرداند، فردا فاطمه ادعای خلافت همسرش را مطرح می‌ساخت و می‌بایست ابوبکر از مقام خلافت کناره­گیری کند و در این مورد عذر زمامدار خلافت پذیرفته نبود، چرا که با عمل نخستش اقرار به صداقت و راستگوئی دختر پیامبر کرده بود، و باید پس از آن بدون نیاز به بینه و شهود، هرگونه ادعائی می‌کرد، قبول نماید.

ابن ابی الحدید می‌افزاید: « این سخن صحیح و درست است گرچه استاد آن را به صورت شوخی بیان نمود». [11]

راستی باید پرسید علی(ع) که پیامبر او را «أقضی الاُمُّة» و «صدیق أکبر» می‌داند و می‌گوید «علیٌّ مع الحقِّ و الحقُّ مَعَ علیٍّ یدور معه حیثما دار». «حق با علی(ع) است و علی(ع) با حق است و حق همواره از علی(ع) جدا نمی‌شود».

داور اولی و سرپرست مؤمنان و اولی، نسبت به جان مؤمنان می‌داند شهادتش در مورد قطعه زمینی همچون فدک پذیرفته نیست؟ آیا در اینجا شهادت بناحق می‌دهد؟! مسلماً چنین نیست، بلکه باید گفت: تمام تلاش ابوبکر و عمر این بود که « فدک» این باغ پردرآمد در اختیار علی و فاطمه(ع) قرار نگیرد، مبادا درآمدهای آن را صرف درهم شکستن حکومت کنند، یا این که از روی بخل و حسادت بوده است.

چنان که علی(ع) خود به این موضوع اشاره کرده می‌فرماید:

« بَلی کانَت فی أیدینا فَدَکٌ مِن کُلِّ ما أظَلّته السّماء فشحّت علیها نفوس قوم وَ سَخَت عنها نفوس قومٍ آخرینَ و نِعَم الحَکَمُ الله». [12]

«آری تنها از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده «فدک» در دست ما بود ولی گروهی بر آن بخل ورزیدند در حالی که گروه دیگری سخاوتمندانه از آن چشم پوشیدند و بهترین قاضی و داور خداست».

اما این که ابوبکر شهادت اسماء بنت عمیس همسر جعفر را رد کرد به این بهانه که به بنی هاشم علاقه دارد، این نیز مطلب عجیبی است و جواب آن روشن است، زیرا در قضاوت، این شرط نشده که شاهد باید دشمن انسان باشد، بلکه شرط شاهد عدالت است علاوه مگر پیامبر گواهی نداده بود که «اسماء أهل بهشت است»؟.

اما این که اُمّ ایمن عجمی است، آیا شرط قبول شهادت عرب بودن است؟! و یا فصاحت و بلاغت؟ یا جملاتی که برساند گفته فلانی درست است؟! آیا امّ ایمن که از زمان کودکی پیامبر در خانه آنها بوده و در میان مردم حجاز زندگی می‌کرده و حدود بیش از 60 سال از عمرش در میان مردم حجاز می‌گذرد و هنوز نمی‌توانسته به زبان عربی حرف بزند؟!

خلاصه: طبق بعضی از نقلها چون ابوبکر فدک را به فاطمه نداد، فاطمه از او غضبناک شد و از او روگردانید و اجازه نداد با او سخن بگوید تا درگذشت و پس از رحلت هم اجازه نداده بود بر او نماز بگزارد. لذا شوهرش او را شبانه دفن کرد و قبرش را هم مخفی نمود. [13]

طبق بعضی از تواریخ، پس از آن که فاطمه اقامۀ بیّنه نمود، ابوبکر از گفتار فاطمه متأثر شد و گریه کرد «فاستعبَرَ و بَکی و کتب لها بِرَدِّ فَدَک » و نوشت من فدک را به فاطمه رد نمودم. فاطمه(ع) نامه را گرفت و از نزد ابوبکر خارج شد در بین راه با عمر برخورد نمود عمر پرسید: فاطمه از کجا می‌آئی؟ در پاسخش فرمود: از پیش ابوبکر، او را خبر دادم که فدک را پیامبر به من بخشیده و برای او بیّنه اقامه کردم و او طی نامه ای فدک را به من بازگرداند عمر نامه را گرفت و به سوی ابوبکر بازگشت به ابوبکر گفت:

«فدک را تو به فاطمه دادی و نامه آن را نوشته ای»؟

ابوبکر جواب داد: بلی!

عمر گفت: « علی(ع) آن را به سوی خود می‌کشد و اُمّ ایمن زن است و حرفش مورد قبول نیست سپس آب دهان روی آن انداخت و آن را پاره کرد». [14]

عجیب است همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و بر ابوبکر اعتراض نمود در دورۀ خلافت خود آن را رد کرد.

سمهودی محدث و مورخ معروف مدینه در تاریخ مدینه و «یاقوت بن عبدالله رومی حموی» در معجم البلدان نقل می‌کند که ابوبکر در زمان خلافت خود فدک را تصرف نمود و عمر در دورۀ خلافت خود آن را به علی(ع) و عباس واگذار کرد. [15]

پس جای این سؤال است که اگر ابوبکر به عنوان «فیء» مسلمانان حسب الأمر رسول الله(ص) فدک را تصرف نمود عمر آن را به چه دلیل به دو نفر واگذار نمود؟!

اما در زمان عثمان، بعضی معتقدند که عثمان آن را به مروان بن حکم بخشیده است مروان هم آن را به فرزندش عبدالعزیز بخشید و پس از مرگ او به ارث برای فرزندانش باقی ماند که عمر بن عبدالعزیز سهمیه بقیه ورّاث را با خرید و بخشش یکجا جمع نمود و به فرزندان فاطمه(ع) تحویل داد.

ابن ابی الحدید از ابوبکر جوهری نقل می‌کند که:

چون «عمر بن عبدالعزیز» به خلافت رسید، به عامل خود در مدینه نوشت: فدک را به اولاد فاطمه(ع) واگذار کن. فلذا حسن بن حسن مجتبی و بعضی گفتند: حضرت علی بن الحسین(ع) را خواست و به آنها واگذار کرد.

بنا به نقل بلاذری، عمر بن عبدالعزیز به فرماندارش در مدینه «عمرو بن حزم» نوشت که «فدک» را به فرزندان فاطمه برگردان.

فرماندار مدینه در پاسخ او نوشت: « فرزندان فاطمه بسیارند و با طوائف زیادی ازدواج کرده اند، به کدام گروه بازگردانم»؟.

عمر بن عبدالعزیز خشمناک شد، نامه تندی به این مضمون در پاسخ فرماندار مدینه نوشت:

هر گاه من ضمن نامه ای به تو دستور می‌دهم گوسفندی ذبح کن، تو فوراً در جواب خواهی نوشت آیا بی شاخ باشد یا شاخدار؟ و اگر بنویسم گاوی را ذبح کن سؤال می‌کنی رنگ آن چگونه باشد؟ هنگامی که این نامۀ من به تو می‌رسد فوراً «فدک» را بر فرزندان فاطمه از علی(ع) تقسیم کن». [16]

ابن ابی الحدید این عبارت را نوشته است که: «کانَت اوّل ظَلامةٍ ردَّها»[17] یعنی این عبارت رد کردن عمر فدک را به فرزندان فاطمه(ع) نخستین ظلم کرده و غارت شده ای است که رد نموده شد.

اما هنگامی که یزید بن عبدالملک به قدرت رسید آن را از اولاد فاطمه گرفت و همچنان در دست بنی مروان بود تا این که حکومت به عباسیان منتقل گردید.

ابوالعباس سفاح آن را به «عبدالله بن حسن بن حسن» رد نمود ولی ابوجعفر آن را پس گرفت سپس مهدی عباسی آن را به فرزندان زهرا باز پس داد ولی هادی و هارون باز آن را غصب کردند.

چون مأمون به خلافت رسید آن را برای چندمین بار به فرزندان فاطمه برگرداند یاقوت حموی در کتاب «معجم البلدان عین حکم مأمون را ضبط نموده است. مأمون به عامل خود «قثم بن جعفر» در مدینه نوشت:

«انّه کانَ رسول الله(ص) اعطی ابنته فاطمه رضی الله عنها فدک و تصدق علیها بها و ان ذلک کان امرا ظاهراً و معروفاً عند آله علیه الصلوة و السلام ثم لم تزل فاطمه تدعی منه بما هی اولی من صدق علیه و انه قد رای ردها الی ورثتها... ». [18]

یعنی: رسول خدا فدک را به دخترش فاطمه عطا نمود و این امری ظاهر و معروف نزد اهل بیت پیامبر(ص) بود سپس همواره فاطمه مدعی آن بود و قول او از همه شایسته‌تر به تصدیق و قبول است و من صلاح می‌بینم که آن به ورثه آن حضرت داده شود و به «محمد بن یحیی » و «محمد بن عبدالله» (نوه‌های امام زین العابدین) بازگردانی تا آنها به اهلش برسانند.

ابن ابی الحدید می‌گوید: مأمون برای رسیدگی به شکایت مردم نشسته بود، اولین شکایتی که به دست او رسید و به آن نگاه کرد مربوط به «فدک» بود همین که شکایت را مطالعه کرد گریه نمود و به یکی از مأموران گفت: صدا بزن وکیل فاطمه کجاست؟ پیرمرد جلو آمد، و با مأموران سخن بسیار گفت، مأمون دستور داد حکمی را نوشتند و فدک را به عنوان نماینده اهل بیت به دست او سپردند هنگامی که مأمون این حکم را امضاء کرد « دعبل خزاعی» حاضر بود برخاست و اشعاری سرود که نخستین بیت آن این است:

اَصبَحَ وَجهُ الزّمانِ قَد ضَحِکا                        بِرَدَّ مَأمونُ هاشِمَ فَدَکا[19]

چهرۀ زمان خندان شد، زیرا که مأمون فدک را به بنی هاشم بازگرداند.

و همچنین در دست فاطمیین بود تا این که متوکّل به خاطر کینۀ شدیدی که از اهل بیت در دل داشت، بار دیگر فدک را از فرزندان فاطمه غصب کرد و آن را به عبدالله به عمر بازیار بخشید فرزند متوکل به نام «منتصر» دستور داد که آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسین(ع) بازگردانند.

غرض؛ کسی می‌گرفت و کسی می‌بخشید فدک در یک جریان سیاسی قرار گرفته بود ولی این نقل و انتقالها به هر حال بیانگر این واقعیت است که خلفا روی فدک حساسیت خاصی داشتند و هر کدام طبق روش سیاسی خود موضع گیری مخصوص و عکس العمل خاصی روی آن نشان می‌دادند و این نشان می‌دهد که فدک پیش از آن که جنبۀ اقتصادی داشته باشد، جنبۀ سیاسی داشت و هدف منزوی کردن آنها در جامعۀ اسلامی و تضعیف موقعیت، و اظهار دشمنی با اهل بیت پیامبر بود، همان گونه که بازگرداندن فدک به اهل بیت که بارها در طول تاریخ اسلام تکرار شد، «یک حرکت سیاسی» به عنوان اظهار همبستگی و ارادت به خاندان پیامبر(ع) صورت می‌گرفت.

اهمیت فدک در اذهان عمومی مسلمانان به قدری بود که در بعضی نقلها آمده است که در عصر متوکل عباسی قبل از آن که فدک از دست بنی فاطمه گرفته شود، خرمای محصول آن در موسم «حج» به میان حجاج می‌آوردند و آنها به عنوان تیمّن و تبرّک با قیمت گزافی آن را می‌خریدند. [20]

پی نوشت:

[1] فدک زمینی آباد و حاصلخیزی در نزدیکی خیبر بود و از مدینه 140 کیلومتر فاصله داشت و بعد از خیبر، نقطۀ اتکاء یهودیان در حجاز به شمار می‌رفت(مراصد الاطلاع: مادۀ فدک).
[2] ذهبی، میزان الاعتدال: ج 2، ص 228 – سیوطی، درّالمنثور: ذیل آیه «و آت ذا القربی حقه» (اسراء: 26).
[3] سیوطی، ذیل همین آیه در المنثور: ج 4، ص 177.
[4] ذهبی، میزان الاعتدال: ج 2، ص 228.
[5] متقی، کنزالعمّال: ج 2، ص 158.
[6] سمهودی، وفاء الوفاء: ص 153.
[7] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 210.
[8] نهج البلاغه: نامه 45 نامۀ معروف به عثمان بن حنیف.
[9] بخاری: صحیح، ج5، ص 177 – مسلم: صحیح، ج 3، ص 1380
[10] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 219.
[11] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 284.
[12] نهج البلاغه: نامه 45 نامۀ معروف به عثمان بن حنیف.
[13] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 280.
[14] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 275.
[15] سمهودی، وفاء الوفاء: ج 2، ص 160.
[16] بلاذری، فتوح البلدان: ص 38.
[17] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 216.
[18] یاقوت، معجم البلدان: چاپ اول، زیر حرف (ف – د).
[19] ابن ابی الحدید: ج 16، ص 217.
[20] ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 217.

کتاب قبر گمشده

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code