( 4.0 81 )

 

ریاحین ـ نویسنده: مرحوم حجت الاسلام داود الهامی

ما این حادثه دردناک را از منابع اهل سنت نقل کردیم در صورتی که در منابع شیعه و پیروان اهل بیت فجایع پیش از اینهاست.

سلیم بن قیس هلالی عامری (متوفی حدود سنه 90) که از معتمدین و موثقین روات و از تابعین است و در کتابی که به اصل سلیم بن قیس معروف است، آنچه از سلمان  ابوذر شنیده، نوشته است و این کتاب[1] در نزد علمای شیعه معتبر می‌باشد و مرحوم مجلسی و دیگران این حادثه را از آن کتاب نقل کرده‌اند و این کتاب را ابان بن عیّاش برای امام سجاد(ع) قرائت کرده امام آن را تأیید نموده است [2]سلیم داستان سقیفه را به تفصیل نقل کرده و درباره سوزانیدن درب خانه فاطمه زهراء چنین نوشته است: چون عمر کلمات فاطمه را شنید خشمگین شد و گفت ما را با زنان چه کار است؟ سپس برخاست با همراهان خود هیزم جمع کرد و هیزمها را پشت درب خانه ریختند – در حالی که در درون خانه امیر المؤمنین علی(ع) و فاطمه و حسن و حسین بودند – عمر با صدای بلند گفت: به خدا قسم ای علی باید بیرون بیائی و بیعت کنی و گرنه خانه‌ات را به آتش می‌کشم؟!

فاطمه زهراء پشت درب خانه آمد صدا کرد، ای عمر ما را با  توچه کار است؟ چرا دست از ما بر نمی‌داری؟.

عمر گفت: ای فاطمه در را باز کن وگرنه خانه را با شما آتش می‌زنم.

فاطمه فرمود: ای عمر آیا از خدا نمی‌ترسی بدون اجازه داخل منزل بشوی؟ برگرد.

عمر از برگشتن امتناع ورزید زیرا او «فظّ غلیظ القلب» بود صدا زد هیزم ها را آتش بزنید عمر هیزم ها را آتش زد و در نیم سوخته را که فاطمه زهراء پشت آن بود گشود فاطمه مانع ورود عمر می‌شد و می‌گفت: من راضی نیستم تو به خانه من در آئی اما او قانع نشد و غلاف شمشیر را بر پهلوی فاطمه زد زهرا فریاد برآورد یا ابتاه. او برای آرام کردن صدیقه تازیانه برآورد و بر دست فاطمه که مانع ورود عمر به خانه بود، زد. حضرت زهرا با ناله و نفیری صدا بلند کرد. یا ابتاه یا رسول الله ببین عمر و ابوبکر پس از تو با من چه کردند؟!

صدای ناله زهرا، تاب و توان علی(ع) را گرفت از حجره بیرون آمد عمر می‌خواست علی(ع) را بگیرد علی(ع) گریبان عمر را گرفت و او را سخت بفشرد و بر زمین زد و فرمود: «یا ابن صهاک لو لا کتاب من الله سبق و عهد عهده الی رسول الله لعلمت انک لا تدخل بیتی... ».

اگر وصیت پیغمبر دستم را نبسته بود، به تو حالی می‌کردم چگونه بی­اجازه وارد خانه من می‌شوی، گردن عمر زخمی شد. قنفذ را به مسجد نزد ابوبکر فرستاد و یاری طلبید، مردم از قضیه باخبر شدند از مسجد به منزل فاطمه هجوم آوردند علی(ع) برخاست دست به شمشیر زد قنفذ بیمناک شد باز خود را به ابوبکر رسانید ابوبکر گفت: برو اگر علی را توانستید به مسجد بیاورید اگر نتوانستید خانه را با هر که در آن است آتش بزنید. قنفذ برگشت با جمعی دیگر به خانه علی(ع) وارد شدند این بار، علی(ع) را دستگیر کردند و دستهایش را بستند و طناب به گردنش انداختند و به مسجد بردند در نزدیک درب خانه، حضرت زهرا خواست نگذارد شوهرش را بیرون ببرند. قنفذ با تازیانه ای که در دست داشت بر بازوی آن حضرت زد. زهرا از شدت ضربت قنفذ دست فرود کشید، علی(ع) را کشان کشان به مسجد بردند. علی(ع) در این گیرو دار از وصیت پیغمبر و خبر این حادثه سخن می‌گفت، سلیم بن قیس می‌گوید: علی را به مسجد بردند، عمر شمشیر را از قنفذ گرفت و برهنه بالای سر او گرفت و گفت بیعت کن.. ..

سلیم بن قیس می‌گوید: از سلمان پرسیدم آیا واقعاً این جماعت بدون اجازه وارد خانه شدند؟!.

سلمان گفت: به خدا سوگند که فاطمه مقنعه بر سر نداشت و استغاثه می‌کرد و می‌گفت یا ابتاه دیروز از میان ما رفتی امروز ابوبکر و عمر با تو چنین می‌کنند. من دیدم ابوبکر و آنها که اطراف بودند همه به گریه افتادند مگر عمر و خالد بن ولید که می‌گفتند: ما با زنان کاری نداریم. و چون علی(ع) را نزد ابوبکر بردند گفت به خدا اگر شمشیر به دست من بود شما بر من دست نمی‌یافتند و به خدا که من خود را ملامت نمی‌کنم که چرا با شما جهاد نمی‌کنم زیرا اگر چهل نفر با من همراه و بیعت کرده بودند و بیعت را نمی‌شکستند جمعیت شما را پراکنده می‌کردم لیکن خدا لعنت کند قومی را که بیعت کردند و بعد بیعت خود را شکستند.

سلمان دنباله این حادثه دلخراش را برای سلیم چنین تعریف می‌کند:

چون قنفذ فاطمه را به ضرب تازیانه مجروح ساخت فاطمه مانع بیرون بردن علی(ع) بود، عمر به قنفذ گفت: اگر فاطمه مانع شد از زدن او پروا مکن، او را از علی(ع)  دور کن تا علی(ع) را به مسجد ببریم. قنفذ در را به زور و شدت گشود و به فشار پهلوی فاطمه(ع) زد و یک دنده از دنده­هایش شکست و جنینی که در رحم داشت سقط شد و بیمار و بستری بود تا از دنیا رفت. [3]

طبرسی در اجتحاج می‌نویسد: زهرا با زنان بنی هاشم به طرف مسجد رفت و به ابوبکر خطاب کرد و گفت: به حق خدائی که محمد(ع) را به رسالت مبعوث کرد اگر دست از پسر عمویم بر ندارید موی سر پریشان می‌کنم و پیراهن پیامبر را بر سر می‌کشم و به درگاه خداوند شکایت می‌کنم همانطور که صالح پیغمبر(ع) دعا کرد نه صالح از پدرم عزیزتر بود و نه ناقه او از من گرامی‌تر است. [4]

سلمان که با چشم حقیقت بین خود آثار نزول بلا را می‌بیند، به دستور امیرالمومنین خود را به زهرا می‌رساند و او را از نفرین کردن باز می‌دارد.

علت شهادت زهرای مرضیه صدمه هایی بود که به هنگام هجوم به خانه آن حضرت بر وی وارد شد.

در این ماجرای غمبار که برای مجبور نمودن علی(ع) به بیعت با ابوبکر انجام شد. فاطمه بین در و دیوار قرار گرفت و با تازیانه و غلاف شمشیر مضروب گردید و در اثر این فشارها فرزندش «محسن» سقط شد پهلویش شکست، سینه‌اش مجروح و بازویش متورم گردید که در نهایت، این صدمه ها و جراحتها به شهادت آن حضرت انجامید. [5]

البته قطع نظر از گفته‌های سنی و شیعه هیچ بعید نیست که چنین حوادثی پیش آمده باشد زیرا اگر جانشینی حضرت محمد(ص) حق رسمی علی(ع) بوده و کار گردانهای سقیفه با نیرنگ او را از حق خود محروم ساخته­اند، مسلماً خود را برای ارتکاب جنایات بعدی نیز آماده نموده بودند کسی که به چنین کار نامشروعی دست می‌زند و گفتۀ پیغمبر را زیر پا می‌گذارد از آزار دختر پیغمبر نیز باکی نخواهد داشت.

پی نوشت:
[1] این کتاب اخیراً چاپ شده و به فارسی هم ترجمه شده است.
[2] به مقدمه کتاب سلیم بن قیس مراجعه شود.
[3] کتاب سلیم بن قیس: چاپ نجف، ص 22، چاپ ایران، ص 84 و 85.
[4] طبرسی، الاجتحاح: ج1، ص222و 223.
[5] کتاب سلیم بن قیس: ص 85

کتاب قبر گمشده

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code