( 4.8 127 )

ریاحین ـ

مادری که مسلمان شد  

جناب حجه السلام و المسلمین آقاى سید عسكر حیدرى ، از طلاب علوم دینیه حوزه علمیه زینبیه شام چنین نقل كردند:

روزى زنى مسیحى دختر فلجى را از لبنان به سوریه مى آورد. زیرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند.

زن با دختر مریضشش نزدیك حرم با عظمت حضرت رقیه علیه السلام منزل مى گیرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوریه مراجعه كند، تا اینكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بیند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقیه علیه السلام آنجاست مى روند.

از مردم شام مى پرسد اینجا چه خبر است ؟ مى گویند اینجا حرم دختر امام حسین علیه السلام است . او نیز دختر مریضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت علیه السلام مى رود. آنجا متوسل به حضرت رقیه علیه السلام مى شود و گریه مى كند، به حدى كه غش مى كند و بیهوش مى افتد. در آن حال كسى به او مى گوید بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند، مى بیند دخترش دارد بازى مى كند.

وقتى مادر جویاى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد، دختر در جواب مادر مى گوید وقتى شما رفتید دخترى به نام رقیه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنیم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم دیدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زدید، گفت : مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحى با دیدن این كرامت از دختر امام حسین مسلمان شد.

 
نذر زن فرانسوی

جناب حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاج شیخ محمد مهدى تاج لنگرودى (واعظ) صاحب تالیفات كثیره ، می گوید:
من همین که نام عمل جراحی را شنیدم، دانستم که در آستانه‏ی مرگ قرار گرفته‏ام؛ خدایا چه کنم؟! خدایا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چیست؟ چاره‏ای جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوی این دختر دراز کردم و گفتم: خدایا! به حق این دختری که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشته‏اند، قسم می‏دهم که مرا از این ورطه‏ی هلاکت نجات دهی!

یکی از دوستان، که خود اهل منبر و خطابه است و مکرر به شام و زیارت قبر حضرت رقیه بنت الحسین علیهاالسلام رفته بود نقل می‏کرد:

در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام زنی فرانسوی را دیدند که دو قالیچه‏ی نفیس و گران قیمت را به عنوان هدیه به آستانه‏ی مقدسه آورده است. مردم که می‏دانستند او فرانسوی و مسیحی است، از دیدن این عمل تعجب کردند که چه باعث شده است یک زن نامسلمان، به این جا آمده و هدیه‏ای قیمتی آورده است! از او پرسیدند. جواب داد:

 همان طور که می‏دانید من مسلمان نیستم، ولی وقتی که از فرانسه برای مأموریت به این جا آمده بودم، در منزلی که مجاور این آستانه بود، مسکن کردم. شب اولی که می‏خواستم استراحت کنم، صدای گریه و شیون شنیدم. چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمی‏شد، پرسیدم: این گریه از کجاست؟ در جواب گفتند: این گریه‏ها از جوار قبر دختری است که در این نزدیکی مدفون است. من خیال می‏کردم که آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و سایر بستگان او نوحه سرایی می‏کنند ولی می‏گفتند: الان متجاوز از هزار سال است که از مرگ او می‏گذرد. بر شگفتی من افزوده شد که چرا مردم بعد از هزار سال این گونه ارادت به خرج می‏دهند. بعد معلوم شد این دختر با دختران عادی فرق دارد. او دختر امام است که پدرش را مخالفین و دشمنان کشته‏اند و فرزندانش را به این جا که پایتخت یزید بوده است، به اسیری آورده‏اند و این دختر در همین جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است. بعد از این ماجرا، به این جا روی آوردم. دیدم مردم از هر سو عاشقانه می‏آیند و نذرها می‏کنند و هدیه‏ها می‏آورند و متوسل می‏شوند.

محبت او، چنان در دلم جای گرفت که علاقه‏ی زیادی به وی پیدا کردم. پس از مدتی برای زایمان مرا به بیمارستان بردند. پس از معاینه به من گفتند که کودک شما غیر طبیعی به دنیا می‏آید و ما ناچار به عمل جراحی هستیم. من همین که نام عمل جراحی را شنیدم، دانستم که در آستانه‏ی مرگ قرار گرفته‏ام؛ خدایا چه کنم؟! خدایا! ناراحتم، گرفتارم، چه کنم؟! چاره چیست؟ چاره‏ای جز توسل ندارم. به ناچار دست توسل به سوی این دختر دراز کردم و گفتم: خدایا! به حق این دختری که در اسارت کتک خورده و به حق پدرش که امام بر حق بوده و او را ظالمانه کشته‏اند، قسم می‏دهم که مرا از این ورطه‏ی هلاکت نجات دهی!

آن گاه خود این دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر از هلاکت نجات یابم، دو قالیچه‏ی قیمتی به آستانه‏ات هدیه می‏کنم.

خدا شاهد است پس از نذر کردن و متوسل شدن، طولی نکشید که بر خلاف نظر پزشکان، بچه، به طور طبیعی متولد شد و از هلاکت نجات پیدا کردم و الان آمده‏ام که به نذرم عمل کنم.

 

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code