امام موسي صدر - ترجمه مهدي فرخيان / زينب(س) و رسالت حسيني
پس از شهادت امامحسین(ع)، هزاران گرگ بیابان که نه عهدی داشتند و نه نجابت و بزرگمنشی، به طمع مال به حرم امام و خیمهها حملهور شدند. اینان گمان میبردند که به طلا و زیرانداز و لباسی دست مییابند. بیشک هجوم آنان به فرار فرزندان و زنان اهل بیت و یارانش انجامید. در صحرا و در هر مکانی پراکنده شدند. به کجاها متفرق شدند؟ آن کودکان کجا رفتند؟ یکی از مقتلنویسان نقل میکند عصر عاشورا دختربچهای از اهل بیت را دیدم که میدود و جامهاش ميسوزد؛ نزدیک شدم تا آتش را خاموش کنم، از من گریخت. گمان میكرد که من هم برای غارت بردن لباس و چیزی از این دست او را میخواهم. دوید تا اینکه او را گرفتم. بلافاصله گفت: «قرآن خواندهای؟» گفتم: «بله.» گفت: «این آیه را خواندهای: فأما الیتیم فلا تقهر؟» بله. گفت: «به خدا سوگند من یتیم حسینم!» گفتم: دخترم! من قصد سوئی ندارم. میخواهم این آتش را خاموش كنم. پس از آنکه از آتش رهایی یافت، گفت: «تو با مایی یا از دشمنان مایی؟» گفتم: «نه با شمایم و نه با دشمنانتان؛ من ناظرم.» گفت: «سؤالی دارم: کوفه کجاست؟» گفتم: «از کوفه چه میخواهی؟» گفت: «عمهام زینب گفته ما در نجف بارگاهی داریم که آوارگان و بیپناهان بدان پناه ميبرند. میخواهم به آنجا پناه ببرم و از ستم اینها شکوه کنم.» گفتم: «دخترکم، کوفه از اینجا فاصله بسیار دارد و رفتن به آنجا برایت آسان نیست.»
این ماجرا را نقل کردم تا ذهنیت کودک را دریابید. ذهنیت کودک این است که اگر دشمن بر آنان هجوم برد، میتواند به نجف پناه ببرد. یک کیلومتر، بیشتر، کمتر، به مقدار نفسش. مهاجمان بسیار بودند. دهها هزار نفر به خیمهها حملهور شدند و کودکان فرار میکردند. این نکته را گفتم تا برسیم به مسئولیت زینب. شب که فرارسید، او باید فرزندان و کودکان را گرد بياورد و به آنان آب و نان دهد و لباس بپوشاند؛ از این رو، پس از آنکه سپاهیان متفرق شدند و اوضاع آرام شد، زینب دهها کودک و زن را جمع کرد تا وظیفۀ خود را در برابر آنان ادا کند. صبح سپاه عمر سعد مشغول دفن کشتهشدگانشان شدند. کشتههای آنان بسیار بود، یاران حسین ارزان کشته نشدند، زیرا هر یک از آنان بیش از یک نفر را میکشتند. سپاهیان عمر بر کشتهشدگان خود نماز خواندند و دفنشان کردند و هنگامی که به اجساد حسین و اهل بیت و یارانش رسیدند، آنان را در صحرا رها کردند و عزم کوفه کردند. سرهای پاک در عصر عاشورا، فرستاده شدند و اهل بیت را هم اسیر گرفتند تا تقدیم ابن زیاد کنند.
آنان تصمیم گرفتند که اهل بیت و زنان و کودکان را از مسیری ببرند که اجساد شهدا را ببینند. من هر بار که تلاش میکنم دليل گذراندن زنان و کودکان اسير را از کنار اجساد کشتهها دریابم، چیزی دستگیرم نمیشود، جز این که این اقدام برای تسلی خاطر و فرونشاندن کینۀ عمر سعد و جماعتش بوده باشد. آنان چه کسانی را به اسارت گرفتند؟ کودکان خردسال و زنان را از کنار پيكر پدران و برادران و نزدیکانشان گذراندند. اجساد صورت عادی ندارند، قطعه قطعه شدهاند، بسیاری بیسر هستند، بسیاری بیدست هستند، بسیاری پاره پارهاند. با این حال، آنان را واداشتند که جسدهای عزیزانشان را ببینند.
چه شد؟ تنها یک صحنه را ذکر میکنم تا دریابید که مقصود از شهادت حسین(ع) چه بود و زینب چه نقشی در موفقیت و تحقق این مقصود داشت. اگر زینب زنی عادی بود، مانند دیگر زنان مویه میکرد و ناله سر میداد. اما زینب نمیخواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت حسین(ع) است. اين رسالت چگونه ادا میشود؟ با عزت و کرامت. حسین نمیپذیرد که خواهرش و زنان ناله و جزع و فزع کنند، بلکه میخواهد آنان استوار باشند و سبب سرزنش دشمنان نباشند. زینب آمد و زنان و کودکان نیز در پیاش روان بودند. رسیدند به اجساد پاک، به مقتل. زینب به پیکر برادرش نزدیک شد. میدانیم که دهها نفر در قتل حسین مشارکت داشتند. بیشک پیکر حسین پاره پاره بود، و پوشیده از تیر و نیزه و سنگ. زینب در برابر دیدگان دشمنان، پیکر را بلند كرد و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر!»
این «ما» کیست؟ مقصود اهلبیت است. مقصود زینب این است که ما حسین را قربانی دادیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. شهادت بر ما تحمیل نشد؛ ما آن را تقدیم کردیم. زینب در این موضع از رسالت حسین پاسداری کرد. همۀ مردم و دشمنان دریافتند که زینب(س) با همۀ توان و نهایت عزت ادامهدهندۀ رسالت است و نمیخواهد ضعف نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابتقدم است که میگفت: «دست خواری به شما نمیدهم و چون بیمایگان نمیگریزم.» اهل بیت رسول خدا(ص) بدینسان راهی کوفه شدند.
حماسة كوفه
مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند. اما بهسرعت اسیران را شناختند. زینب دختر علی است و علی امیرالمؤمنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر جهان وسیع اسلام را اداره میکرد. در آن دوره، فاطمۀ زهرا(س) فوت كرده بود و میتوانیم بگوییم که زینب نقش بانوي خانه را داشت. مردمان کوفه غیر زینب را نمیشناختند. پس در واقع زینب وارد محل خلافت پدرش شد. با چه وضعیتی؟ اسیر! اما جماعت دشمن کوچکتر از آن بود که بخواهد او را خوار کنند. زینب اسیري است نشسته بر پشت شتر و برادرانش كشته شدهاند؛ اما نیروی ایمان، او را از این مسائل دور میکند و او را پیروز احساي میکنی!
زینب به کوفیان که میرسد، سخن آغاز میکند. به تعبیر برخی مورخان صدای علی بن ابیطالب را میشنوند. گویا زینب با دهان علی(ع) سخن میگوید؛ صدایی که همچنان در گوش کوفیان بود. در این هنگام گریه آغاز کردند و غم به دامان گرفتند. زینب آنان را نکوهش كرد و گفت: «باید بسیار بگریید و كم بخنديد. چرا گریه میکنید؟ از گریهتان چه سود؟ آیا میدانید چه خونی از رسول خدا ریختید؟ آیا میدانید کدامین جگرگوشۀ پيامبر را دریدید؟ شما دخترزادة پیامبر را کشتید و گریه میکنید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیرا در قتل حسین مشارکت کردید. آنان که براي كشتن حسین آمدند، مردان شما بودند. شما آنان را به این کار تشویق کردید!»
زینب با این کار برای انقلاب زمینهسازی میکند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدانهای خواب و بی توجه را نکوهش میکند و میکوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینۀ خود نبود. او بر آن است که مسئولیتشان را به آنان گوشزد کند.
اهل بیت را به کاخ ابن زیاد بردند. زینب وارد کاخ شد و سلام نکرد و در گوشهای نشست. ابن زیاد پرسید: «این متکبر کیست؟» گفتند: «زینب دختر علی.» گفت: «ای زینب، چگونه یافتی آنچه را خدا با برادرت کرد؟» گفت: «جز زیبایی ندیدم. آنان مردانی بودند که خدا کشتهشدن را برایشان مقدر کرده بود و به سوی آرامگاهشان رفتند.»
ـ ستایش خدای را که شما را رسوا کرد و سخنانتان را تکذیب کرد.
ـ : فاجر رسوا میشود و منافق تکذیب، و ما از اینان نیستیم. کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامت ماست نزد خداوند.
پس از این، میان زینب و ابن زیاد سخنان بسیاری رد و بدل شد. ابنزیاد خشمگین شد و خواست علی بن حسین را بکشد که زینب مانع شد. خواست زینب را بکشد که افکار عمومی اجازه نداد؛ بنابراین زینب نقش خود را در کوفه هم ایفا کرد، به گونهای که هنگام خروج اهلبیت و اسرا از کوفه، جوّ این شهر سنگین بود. کوفه به شهری دیگر بدل شد. پس از مدتی کوتاه، از این شهر جماعتی به نام «توابین» با چهارهزار نفر خروج میکنند. اینان در راه خونخواهي حسین کشته شدند. مختار نیز پس از اندک زمانی از همین کوفه خروج میکند. اینهمه نتیجۀ مواضع و اقدامات حضرت زینب است. این مواضع از کوفه به شام منتقل شد.
در شام
کاروان اسيران از کوفه به موصل و از آنجا به نصیبین، حمص، حماه، حلب و بعلبک رفت و در آخر به شام رسید. این مسیر را انتخاب کردند، زیرا میان عراق و شام بیابان وسیعی قرار دارد و امکانات گذشته اجازۀ عبور از بیابان را نمیداد. پس باید آن را دور میزدند. از سوی دیگر، یزید و دستگاهش بر آن بودند که اهل بیت را به گوشه گوشۀ جهان اسلام ببرند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد کنند و به آنان نشان دهند که خلیفه میکشد و نابود میکند تا تسلیم شوند و قیام نکنند. اما نتیجه کاملا برعکس شد، زیرا کاروان به هر شهری که میرسید، با شادی و سرور استقبال میشد؛ اما پس از آنکه از چرایی ماجرا و اوضاع آگاه میشدند، گریه میکردند، ناله سر میدادند و توبه میکردند. در بسیاری از این شهرها مسجد یا مقامی به نام «رأسالحسین» در محل قرارگرفتن سر امامحسین(ع) در این اماکن هست.
به همان شکل به شام رسیدند و به همان شیوه در بازار سخن گفتند و پس از مدتی بر یزید وارد شدند. طبیعتا، یزید استقبال عمومی اعلام کرده بود و میخواست آن روز را جشن بگیرد. آن روز را روز پیروزی بزرگ و آشکار میدانست. مردم به استقبال آمده بودند. نمایندگانی از بلاد بیگانه و مناطق مختلف آمده بودند. یزید نشست و سر حسین در برابرش. اهل بیت و زینب و سجاد آمدند. اهل بیت به گرفتاریها و سختیها اعتنایی نداشتند. یزید با چوبی به دندانهای امام حسین میزند و این اشعار را میخواند:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
ای کاش پدرانم در جنگ بدر میدیدند که ایل خزرج از زخم نیزههای ما به آه و فغان آمده است. تا شادی از سر و رویشان میریخت، آن وقت میگفتند: یزید دیگر بس است.
تا اینکه در بیت آخر میگوید:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جاء و لا وحی نزل
هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد!
یزید میگوید هرآنچه در گذشته، از زمان پيامبر رخ داد، همه بازی بود. مقصود این بود که به حکومت برسند و بر مردم مسلط شوند و اکنون ما آمدهایم و بازی میکنیم و حکومت را از آنان میستانیم و انتقاممان را هم میگیریم. آنان را که کشتیم، خون ما را در بدر ریخته بودند (پدربزرگ، عمو و پسرعموی يزيد در جنگ بدر کشته شده بودند). این واقعه نتیجۀ خونخواهی است. در منطق یزید اسلام هیچ جایگاهی ندارد.
این منظره بر زینب و دیگران بینهایت سنگین است. افراد حاضر در خیابان از زینب و علی بن حسین چیزهایی شنیدهاند؛ اما آنان که در کاخ خلیفهاند، مانند سفرا و نمایندگان قشرهاي مختلف، همگی منتظرند که حقیقت را بدانند. در این هنگام زینب(س) سخن آغاز میکند؛ کسی است که اسیر و خسته است، زیرا راه درازي را در حرکت بوده و روزهای جانکاهی داشته است: مصیبتهای فراواني دیده و مسئولیتهای سنگيني داشته، نه درست خوابيده و نه استراحتي کرده. اکنون نیز مسئول حفظ سلامت و حیات فرزندان حسین است. افزون بر همۀ اینها، پادشاهی مغرور و پیروز در برابرش نشسته است.
زینب سخن آغاز میکند. در ابتدا میگوید: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله أجمعین. راست گفت خدا كه فرمود: ثُمّ کان عاقبه الذین أساؤُوا السوأى أن کذّبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزئون». این آیه دربارۀ کسانی است که گناه میكنند و میگویند معصیت اثری در ایمان ندارد، ايمان قلبي كافي است. میگویند انسان در اعمالش آزاد است: هر گونه بخواهد سخن بگوید، عمل کند، لباس بپوشد! این منطق نادرست است و قرآن تأکید میکند که گناه به انکار خدا و کفر و استهزای خدا میانجامد: آن که اعمال ناشایست انجام میدهد، در پایان به انکار آیات خدا میرسد.
فساد و انحراف مرزی ندارد. گمان مبرید که آدمی امروز اندکی منحرف میشود و فردا برمیگردد. هر اندازه که انسان راه انحراف را ادامه میدهد، اهمیت مسئله فزونی مییابد و توقف دشوارتر میشود. انسان در مسیر معصیت مانند خودرویی است که در سرازیری است: هرچه پیشتر میرود، متوقف کردنش دشوارتر میشود. اگر امروز از گناه دست شستیم و متوجه خدا شدیم، آسانتر از فرداست. در جوانی بازگشت، آسانتر از پیری است. زینب(س) به یزید توضیح میدهد تو که بدینجا رسیدهای که میگویی: «لعبت هاشم بالملک فلا...»، این نتیجۀ طبیعی فسق و فجور است. هرکه منحرف شود و به مسیر منحرف خود ادامه دهد، ناگزیر روزی به اینجا میرسد.
زینب در ادامه میگوید: «أظننتَ یا یزید حیث أخذتَ علینا أقطار الأرض و آفاق السماء...» يزيد! آيا گمان ميكنی از هر طرف راه را بر ما بستهای و ما چون اسیران به هر سو میرویم، ما نزد پروردگار خواریم و تو ارجمندي؟ خود را بزرگ پنداشتی و کبر ورزیدی و شادمان و مسرور گشتی!
دیدی که دنیا در دستان توست، کارها بر وفق مرادت است و حکومتی که حق ما بود، در اختیار تو قرار گرفته است. مهلا مهلا! أنسیت قول الله تعالی: و لایحسبن الذین کفروا أنما نُملی لهُم خیرٌ لأنفُسهم انما نُملی لهُم لیزدادُوا إثما ولهمُ عذابٌ مهین. اندکی درنگ کن، آنچه میبینی امتحانی از جانب خداست؛ زیرا خداوند پیروزی را مختص نیکوکاران نکرده است. هر کس که از راه اسباب و مسبب قدم بردارد، به نتیجه خواهد رسید. خداوند الزاما انسانی را که در راه خیر قدم برمیدارد، بلافاصله پیروز نمیکند.
خواهرم! گمان مبر به مجرد اینکه نمازت را خواندی، مشکلاتت حل میشود؛ یا به محض اینکه انسان خوبی بودی و روزهات را گرفتی، فوراً خدا کمک میکند و مشکلاتت حل میشود؛ یا بدهیهایت پرداخت میشود. نه، این مسائل مردود است. خیر حقیقی در مال و دنیا نیست. چه بسا آدمی در این دنیا متمکن و راحت نباشد. ممکن است كسی در دنیا راحت نباشد، اما اجر عظیمی در آخرت داشته باشد. انسان اگر در راه خیر قدمی برداشت، بلافاصله مالی کسب میکند، در این صورت، دین ارزشی ندارد. اگر خدا به هر نمازگزاری پولی عطا کند و بي نماز از دریافت این پول محروم باشد، همۀ مردم نمازخوان میشوند. اما نمیتوان برای نماز قیمتی گذاشت. اگر خدا هر دروغگو و منافقی را فوراً تنبیه کند، مردم دیگر جرأت عمل شر نخواهند داشت؛ اما انسان نیکوکار نباید لزوما در انتظار مال و احترام و جاه باشد. گاه انسان در راه خیر متحمل سختیها و مشکلات میشود. اگر همۀ دنیا را بدهند و اجر اخروی را از ما بگیرند، کمال نفس و آرامش روان را از ما بگیرند، چه ارزشی دارد؟
زینب چه جایگاهی نزد خدا دارد؟ حسین مقامی ارجمند نزد خدا دارد، در عین حال، آنان به مشکلات جانکاهی دچار شدند؛ زیرا بنیان جهان اینگونه نیست که اگر انسانی کار خیری كرد، خدا بی درنگ اجرش را به او بدهد. انسانی که کار خیر میکند، احساس آرامش درون دارد، در آینده آرامش به دست میآورد و گاه این آینده بسیار دور است. این انسان به راحتی میرسد و جزای برترش نزد خداست. معقول نیست که تو بدهکار و خسته و گرفتار مشکلات باشی و بگویی نماز میخوانم و فورا دیونت پرداخت و مشکلاتت حل بشود. بله، بیشک ادعیه در حالات مشخص و با شروط معین مستجاب خواهد شد. زینب این قاعده را به یزید تذکر میدهد و با صدایی بلند میگوید: «اگر ما اموال و مقام و پیروزی دادیم به آنان که کفر میورزند، این عطا خیری برایشان نیست، اینها آزمایش و امتحان است.
آزادشدگان
در ادامه میگوید: «أمن العدل یابن الطلقاء»: ای فرزند آزادشدگان، آیا عادلانه است؟ «ابن الطلقاء» یعنی فرزند کسی که آزاد شده است. زینب به یزید میگوید: تو فرزند آزادشدگانی. آنگاه که پیامبر(ص) ظفرمندانه وارد مکه شد، بر اساس نظام عربی قدیم، حق داشت که مکیان را به بندگی بگیرد؛ اما فرمود: «فکر میکنید چگونه با شما رفتار ميکنم؟» گفتند: «تو برادری کریم و فرزند برادری کریم هستی.» فرمود: «بروید، شما آزادشدهاید.» زینب به این ماجرا اشاره میکند که اگر جد من اراده کرده بود، جد تو و پدرت را به بندگی میگرفت و تو اکنون بندهای خرد بودی. من با این چشم به تو مینگرم، هرچند اکنون بر مسند خلافت و حکومت باشی.
«ای فرزند آزادشدگان، آیا عادلانه است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده بنشانی و دختران رسول خدا را در حالت اسيري به این سو و آن سو بکشانی و رويشان را آشکار کنی و دشمنان، آنان را از سرزمینی به سرزمینی بکشانند و چشم بیگانه و آشنا و شریف و پست به آنان خیره شود. از مردانشان کسی با آنان نیست و پرستاری در کنارشان نیست.
سپس زینب بر کوبندگی این موضع میافزاید: «کیف تُرتجی؟» من از تو چنین انتظاري ندارم و در جایگاهی نیستی که امید به تو بُرد؛ زیرا تو فرزند همان كسي هستی که جگر پاکان را به دندان گرفت و گوشتش با خون شهدا رویید (اشاره به مادر معاويه، هند جگرخوار كه گوشت حمزه را خورد). و چگونه از دشمنی با ما بکاهد، کسی که با کینه به ما مینگرد و بیآنکه گناهش را بزرگ بدارد، میگوید: کاش نیاکانم بودند و شادی میکردند و به من دست مریزاد میگفتند!
فوالله ما فریت ألا جلدک و لا جزرت إلا لحمک: به خدا، جز پوست خود را ندريدی و جز گوشت خود را نشکافتی؛ بر پيامبر وارد میشوی در حالی که خون خاندانش و هتک حرمتشان به گردن توست، در هنگامی که خداوند پراکندگی ایشان را جمع میکند، و حقشان را میگیرد: و لا تحسبن الذین قُتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یُرزقون: کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار، بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. تو را بس که حاکم خداست و محمد دشمن توست و جبرئیل یاور ماست. کسی که تو را فریفت و بر گردۀ مردم سوار کرد، بهزودی خواهد فهمید که برای ظالمان بد عوضی است و کدام یک جایگاهی بدتر و لشکریانی ضعیفتر دارد!
در ادامه، زینب این کلمات شگفت را به پادشاه پیروز میگوید: «این مصائب جانکاه است که مرا به همسخنی با تو واداشته، و گرنه تو را ناچیز میشمارم. و أستعظم تقریعک و أستکثر توبیخک: اگر بخواهم تو را سرزنش کنم، بزرگت دانستهام، سرزنش تو در شأن من نیست؛ اما چشمها پر اشک است و سینهها داغدیده. و شگفتا که نجیبانِ حزب خدا را آزادشدگان حزب شیطان کشتهاند. خون ما از سرپنجهها میریزد و گوشت ما از دهانها میافتد و پیکرهای پاک خوراک گرگهاست و چنگال کفتارها آنها را به خاک افکنده است.
ای یزید، تو خود ميدانی اجساد پاکی که در کربلا و در صحرا رها کردی، بدن خاندان پيغمبر است و بادها هر روز بر آنان میوزد.اگر ما را به غنیمت گرفتهای، درخواهی یافت که سبب زیان تو بودهایم. شکایت نزد خدا میبرم و بر او توکل میکنم. هر نیرنگی میخواهی، بزن و هر کاری میخواهی،بکن. به خدا سوگند نميتوانی یاد ما را محو کنی و هرگز ننگ این ستم را از خود نميتوانی زدود. رأی تو سست و روزهایت اندک و جمعت پراکنده است، آن روز که منادی ندا دهد: لعنت خدا بر ستمکاران!»
انقلاب دائمی
آنچه دربارۀ زینب گفتیم، برخی از ابعاد زینب بود و نه همۀ زینب. تا آن هنگام که زینب در مدینه بود، اهل مدینه میشوریدند تا اینکه بنیامیه مجبور شدند که وی را تبعید کنند تا در مدینه نباشد، زیرا وجود او سبب انقلاب دائمی بود. این زن مسئولیت خود را ادا کرد و به جهانیان رساند آنچه را بر حسین رفت و در عمل، رسالت حسین را تمام کرد. نخستین کسی که حرکت کرد، زنی از بنی بکر در لشکریان عمر سعد بود. او به پاخاست و بدینگونه انقلابها از مکانی به مکان دیگر منتقل شد تا اینکه حکومت بنیامیه به سرانجام رسید. رفتند؛ قبورشان کجاست؟ آثارشان کجاست؟ اما حسین و اهل بیتش هر روز در حال شناخته شدن و فزونی یافتناند.
ما چه باید بکنیم؟ آیا فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ امروز وظیفۀ ما چیست؟ حسین به عبیدالله بن حر جعفی میگوید: به خدا آن که فریاد مرا آن هنگام که میگویم: آیا یاریگری هست (هل من ناصر ینصرنی)، بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. خب، ما صدای حسین را شنیدهایم. او برای چه چیزی کشته شد؟ برای دین، برای حق؛ بنابراین اهداف حسین پابرجاست. حسین ابدا به طور عموم از موضع ما راضی نیست. آیا حسین میپذیرد که موضع ما در برابر یهود، خواری و سستی باشد؟ آیا حسین میپذیرد که فلسطین و قدس جولانگاه توطئه و فساد یهود باشد؟
ای بانوان، بدانید که وظیفه فقط بر عهدۀ مردان نیست. زینب در گرفتاریها و دشواریها با حسین بود. شما نیز باید در گرفتاریها و دشواریها کنار مردان باشید. ببینید در برابر خطرها و مشکلات چگونهاید؟ ببنید در برابر هجوم دشمن و ویرانی چه حالی دارید؟ آیا ترس و فرار و جزع و فزع دارید یا پایدار و قهرمانید؟ حسین(ع) به زینب میگوید: نمیخواهم هنگام نبرد با دشمن صدای ناله و فغان زنان را بشنوم، زیرا ناله و فغان نقص و ضعف است. چگونه حسین از ما میپذیرد که به گریه بسنده کنیم و هیچ فداکاری و جهادی نکنیم؟
ای خواهران، باید آماده باشیم. چه بسا حوادث متأثرکننده و آیندهای سخت پیش رو باشد. شاید دشمن متعرض سرزمین ما شود و در معرض خطر قرار بگیریم. باید آماده باشید، باید احساس قدرت بکنید، باید بدانید که زندگی در ذلت مطلقا ارزشی ندارد. مرگ بهتر از زندگی ذلیلانه است. اگر انسان به مرگ بیتوجه باشد، قدرتمندترین میشود. همۀ ناتوانی ما ناشی از ترسمان از مرگ است. هرگاه که از مرگ میهراسیم، تسلیم میشویم و به خواری تن میدهیم. حرفت را بزن، حقت را بخواه، بدون ترس بر جایت بایست و موضع خود را روشن بیان کن. چه میتوانند از تو بگیرند؟ هیچ.
باید آماده باشیم. بر ماست که از جنبۀ شخصی و معنوی آماده شویم و به آنچه برای ما گفته میشود، گوش فرا دهیم. باید مواضع استوار و نیرومندي داشته باشیم. نمیشود به محض بلند شدن صدای تفنگ و شلیک گلوله و فرود آمدن بمب، همه ناله و فریاد کنند و پا به فرار بگذارند. این شایسته نیست. باید دائماً زینب را پیش چشم داشته باشید. او سرور و رهبر و اسوۀ زندگی شماست و حق را به شما میآموزد. اسلام راستین در زینب مجسم میشود: زینب را در دارالاماره ببینید، در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید. این است زن مؤمن، این است زن مسلمان. باب ایمان در برابر شما مفتوح است. هر کدام از شما میتواند زنی مؤمن و صالح باشد. اما چگونه میتوانیم مؤمن شویم؟ آن هنگام که گناهان کوچک را ترک میکنیم و آن هنگام که وقتمان را عملا در راه تقویت ایمان به کار میگیریم.
اکنون ما در ۲۴ ساعت چه میکنیم؟ آیا برنامۀ روزانۀ خود را ملاحظه کردهاید؟ چگونه آن را سپری میکنیم؟ چند ساعت را صرف شکم و خودمان میکنیم؟ چند ساعت را در راه تقویت ایمان صرف میکنیم؟ باید آماده شویم. زینب پیش روی ماست، حسین پیش روی ماست. ما باید یاور آنان باشیم. باید زینب و حسین را در راه تحقق اهدافشان یاری کنیم. ما چه کردهایم؟ آیا اندیشدهاید که چگونه به حسین یاری برسانید؟ غیر از گریه چه کردهاید؟ بسیاری بر حسین گریه میکنند اما او را یاری نمیرسانند. ابنسعد اول کسی بود که بر حسین گریست و حسین را یاری نکرد. زنهار که گریه کافی نیست، باید حسین را یاری کرد. چه مهیا کردهاید برای یاری حسین؟ اگر حسین برای دین کشته شد و دین و آموزههای دینی اکنون در پیش ماست، هر کدام از ما میتواند در تحقق هدف دینی حسین و زینب را یاری کند. اگر کسی نماز نمیگزارد، برای اکرام حسین و زینب نماز بخواند. من قول میدهم که نام او در فهرست یاوران و همراهان حسین و زینب درج میشود. اگر کسی غیبت میکند و برای تکریم حسین این کار را ترک کند، حسین او را در شمار یاران و سپاهش میگذارد. اگر کسی وجدان مریضی دارد و آن را پاک میگرداند، اگر کسی با بستگانش اختلافی دارد و آن را رفع میکند، اگر کسی به همسایهاش کمکی کند، اگر کسی مشکلی دارد و آن را حل کند، اگر کسی فرزندش را نیکو تربیت کند، اگر کسی در لباس و زندگی و زبان و نماز و خانه نقصی دارد و آن را برطرف کند، او از یاران حسین و زینب است. امروز یاری زينب برای تحقق اهدافش و یاری او در استمرار اعمالش و یاری او در حقایق دینی و اموری است که او و حسین برای آنها به پاخاستند.