( 4.7 امتیاز از 352 )

ریاحین ـ

اگر نهایتِ زن بودن و اوج مقام زن، نیل به مرتبه‌ی مردانگی بود، می‌گفتیم زینب -سلام الله علیها- اوج مردانگی است، اما چنین نیست، آسمان پرواز این دو، متفاوت است. تضاد نیست؛ رقابت نیست؛ تفاوت است.

چنین نیست كه عالم زن، عالمی باشد پایین‌تر از عالم مرد و اوجش تازه ابتدای مردانگی باشد.

عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.

خورسید این آسمان، بی تردید زهرا است -سلام الله علیها-.

و ماه این آسمان، زینب سلام الله است كه پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت؛ و طریق، تاریك و راه بی رهرو نماند.

بیان شخصیت او دفتری می طلبد به وسعت گیتی و مُركّبی به میزان دریا، اما اینجا تنها یك ادب از آداب كربلای او مورد اشارت است.

زینب در عاشورا مادر همه‌ی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همه‌ی كشتگان.

مادری اوج مقام زنانگی است و زینب صدر نشین مرتبه‌ی مادری است.

زینب -سلام الله علیها- دو فرزند داشته به نام «عون» و‌ «محمد» كه هر دو را به میدان كربلا آورده است این اگرچه ایثار تمامی دارایی زینب است اما همه‌ی مسأله‌ این نیست.

زینب در عاشورا مادر همه‌ی جوانان است و تیمارگر تمامی مجروحان و غمخوار همه‌ی كشتگان.

وقتی علی اكبر -علیه السلام- از اسب به زمین می‌غلتد، این زینب است كه جامه می‌درد و روی می‌خراشد و با فریاد « مادر! مادر!» خود را بر جنازه‌ی او می‌افكند و اشك مادرانه می‌افشاند.

وقتی سر و روی قاسم دلاور –فرزند امام حسن- با خاك آشنا می‌شود، اولین سایه‌ی مهر كه بر بالای خویش گسترده می‌بیند، مهربانی زینب -سلام الله علیها- است با نوای آرام‌بخش مادرم! عزیزم! فرزندم!.

و اولین زلال كوثری كه با گونه‌ی خویش می‌چشد، اشك حیات آفرین زینب است، با ترانه و ترنم پسرم! نازنینم! پاره‌ی جگرم!.

نوجوان و كودكی كه در خاك عاشورا به خون می‌غلتد زینب را مادرانه بالای سر خویش می‌بیند و آخرین ره‌توشه‌ی مهر را برای سفر، از او می‌ستاند.
زینب

اكنون دو جوان، دو سرو، دو صنوبر، دو ماهی، برخاك می‌تپد. اما حضور هیچ دست مادرانه‌ای را حس نمی‌كنند كه از این سو به آن سویشان كند؛ غبار از چشمانشان بسترد و خون از چهرهایشان كنار بزند.

شگفتا! زینبِ حاضر، زینبِ ناظر، زینبِ مادر كجاست؟‌ مگر ندیده است فرو افتادن این دو نخل را؟ چرا مادری نمی‌كند؟ چرا رخ نمی‌نماید؟ چرا چهره نشان نمی‌دهد؟

مگر كیستند این دو جوان؟ مگر صحابی نیستند؟ مگر هاشمی نیستند؟ پس كجایی زینب؟!

- این هر دو جوانِ منند؛ عون و محمداند؛ دو هدیه‌ی ناقابلند به پیشگاه برادر به درگاه امام، امام برادر، آدم هدیه را كه به رخ نمی‌كشد؛ به دنبال قربانی ناقابلش كه ضجه و مویه نمی‌كند؛ من مادر همه هستم.

شرط ادب نیست به دنبال این دو پیشكش كوچك، دل برادر را سوزاندن و اندوه او را برانگیختن، نه شرط ادب نیست حضور یافتن و از حال و روز قربانی خود پرسیدن.

عجبا! ادب هنوز با كلاس درس تو فاصله دارد. تو عالی‌ترین مربی ادبی، و فرهنگ ادب، واژه‌هایش را زینب! از تو وام می‌گیرد.

عالم زنان نیز چون عالم مردان، آسمانی دارد، خورشیدی دارد، ماهی و ستارگانی.

خورسید این آسمان، بی تردید زهرا است -سلام الله علیها-.

و ماه این آسمان، زینب سلام الله است كه پس از به قتلگاه افتادن خورشید، در آسمان تیره جهان درخشید تا مسیر، بی جهت؛ و طریق، تاریك و راه بی رهرو نماند.

تو نیامدی اما ببین! از شكاف این خیمه‌ها نگاه كن! این غبار اسب حسین -علیه السلام- است كه بی‌تاب به سوی این دو جنازه پیش می‌تازد. این شاهین كه بی‌قرار از آسمان اسب فرو می‌آید و دو بالش را بستر این دو سرو می‌كند حسین -علیه السلام- است.

ببین هدیه‌هایت را چگونه در آغوش می‌فشرد؛ ببین! چگونه با اشكهایش غبار از چهره‌ی جوانانت می‌شوید.

این ترنم لطیف و پدرانه‌ی حسین -علیه السلام- را حتماً در گوش جوانانت می‌شنوی كه:

« پسرم! عزیزم! دردانه‌ام! پاره‌ی جگرم!»

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر