مفاد و معنای حدیث لولا فاطمه
و امّا سخن در مفاد حديث «لولاك لما خلقت الأفلاك و لولا عليٌّ لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما» است تا ببينيم آيا مى تواند معناى صحيحى داشته باشد يا به طورى كه احيانا گفته مى شود هيچ معناى درستى نداشته، خلاف عقل است و بايد حديث را طرد نمود. البته در پايان گفتار در خصوص سند اين حديث بحث خواهيم كرد. لكن اين جا تنها اشاره مى كنيم كه در گذشته هم احيانا رواياتى بوده كه معنايش مبهم بوده بعدها حقيقت كشف شده است. گاهى متن حديث به حدى محكم است كه راوى را هم اعتبار مى بخشد. گاهى راوى روايت را اعتبار مى دهد و گاهى روايت، راوى را معتبر مى كند.(۱)
معناى جمله اول حديث مزبور كه درباره ساير اهل بيت عليهم السلام نيز وارد شده است به خوبى واضح است. با مختصر دقتى درباره هدف از آفرينش، مطلب معلوم مى شود. هدف از خلقت عالم، انسان است. اين از برترىِ «شعور و درك» انسان بر ساير پديده ها و مخلوقات معلوم مى شود، البته همه موجودات عالم شعور دارند و به قول «اسينپوزا» فيلسوف هندى: «اين درخت واين حيوان، و اين من، همه با شعور هستيم، ليكن به اختلاف درجه».
اثبات درك و شعور براى موجودات
اساسا محال است كه از ذات باريتعالى كه عين درك و علم است موجودى بدون درك و شعور پديد آيد. اين با فهم سنخيت علت و معلول، مطلبى بديهى و وجدانى است.
اگر بخواهيد پزشك شويد هرگز رشته اقتصاد ومديريت را براى تحصيل انتخاب نمى كنيد و اگر بخواهيد آهنگرى قابل شويد، هرگز دكان نانوايى را براى كار انتخاب نمى نماييد و اگر گندم بخواهيد هرگز جو كشت نمى كنيد، به هر حال همه موجودات عالم به هر درجه كه از هستى بهره دارند از صفات ذاتى هستى چون علم و آگاهى، عشق واحساس، قدرت و اراده، و... برخوردار هستند. اساسا علم وآگاهى و...، همه، وجود هستند. زيرا غير از وجود چيزى در عالم نيست: «ليس فى الدار غيره ديّار»، برون هستى چيزى جز نيستى نيست و آن هم نيست! و هر جا وجود هست ذاتيات وجود نيز هست، - منظورم ذاتى فلسفى است نه منطقى(۲) - حقيقت هستى مجهول است ليكن مى دانيم كه اين ها از صفات هستى مى باشند. قرآن كريم هم همه موجودات آسمان و زمين را تسبيح گر خدا معرفى مى كند و زمين و آسمان را داراى ميل و شوق و اراده و كلام مى داند:«إنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»(۳)؛ «فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعا أَوْ كَرْها قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ»(۴)
پس همه موجودات عالم،علم و شعور و آگاهى دارند،گرچه ممكن است به آگاهى خود آگاهى نداشته باشند.يعنى علم به علم نداشته باشند و به تعبير اصطلاح فلسفى علم بسيط دارند نه علم مركب.چنانكه در حوادث ظاهره در بسيارى موارد كه نگاه مى كنيم و به نگاه خود توجه نداريم.اشيا رامى بينيم ونه ديدن خود را. احساس داريم و توجه به احساس خود نداريم.به موجب همين علم بسيط است كه مى گويند: همه عالم شعور و درك نسبت به صانع و خالق خود دارند ولى چه بسا علم به علم ندارند:
دانش حق ذوات را فطرى است |
دانش دانش است كان فكرى است |
پس همه موجودات عالم با شعور هستند،ليكن سخن در شعور بالاتر يعنى علم مركب، و آگاهى نسبتا كامل است كه در جماد و حيوان وجود ندارد، ولى در انسان وجود دارد. آنگاه مى دانيم كه وجود با شعور و درك، اشرف از وجود بى شعور مى باشند.
پس هدف از خلقت عالم،انسان است.يعنى موجودات ديگر ياانسان مى شوند ويا در مسير خدمت به انسان قرار مى گيرند.ولى انسان براى چيست؟ هدف از خلقت او چيست؟ علم است؟ (يعنى صرف عالم شدن)...، يا عمل است؟ يعنى خدمت به ديگران؟ يا اخلاق است؟ اخلاق اجتماعى، يعنى در مسير خدمت به جامعه يا ايجاد آرامش براى جامعه، يا اخلاق فردى؟ يعنى صفاى نفس و پاكى وجود؟ و يا چيزهاى ديگر؟
سابقا در كتاب «خدا در نهج البلاغه» نظرات گوناگونى را در اين زمينه بررسى كرديم. نظريه صحيح آن است كه هدف از خلقت انسان پيوستن به وجود برتر از خود مى باشد، يعنى تكامل. چنان كه هدف از خلقت موجودات ديگر نيز همين كمال است. پيوستن انسان به وجود برتر از راه تكميل علم و عشق است، درك و احساس كه تلطيف روح مى كند و صفاء نفس و پاكى مى آورد. پاكى نفس با همسو شدن با پاك مطلق يعنى ذات احديّت است كه در تعبير ديگر تخلُّق به اخلاق الهى ناميده مى شود.
وابسته بودن موجودات به ذات باريتعالى
هر موجودى به نحوى و به اندازه اى، پيوستگى با ذات احديّت دارد و به تعبير ديگر همه عالم كه معلول حضرت حق مى باشد، طبق خاصيت معلوليت، فانى در علت خويش است، يعنى از خود هيچ ندارد و مندكّ و فانى در وجود علّت است. علّت اگر لحظه اى قطع نظر از معلول كند در دم فنا و نيست خواهد شد. چرا كه از خود چيزى نيست و فناى محض مى باشد. اساا فنا همه سرمايه معلول است. يعنى اگر معلول، وجود يا شرف و عزتى دارد از پيوستگى به علت است. پس:
به اندك التفاتى زنده دارد آفرينش را |
اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالب ها |
گلبرگ را، ز سنبل مشكين نقاب كن |
يعنى كه رخ بپوش و جهان را خراب كن |
برتر بودن انسان از فرشتگان
به هر حال وصل به حق، تكامل معلول است و اين وصل به طور كامل فقط در چهارده معصوم عليهم السلام پاك محقق شده است. انبيا و اوصيا ديگر نيز تا حدود بسيار زيادى به اين وصل رسيده اند ليكن نه به آن مقام. پيامبر صلى الله عليه و آله به جايى رسيد كه جبرئيل هم نرسيد و نتوانست با پيامبر صلى الله عليه و آله همراهى كند.
روايت صحيحه كافى شريف را ملاحظه كنيد كه: چون پيامبر صلى الله عليه و آله را به معراج بردند، جبرئيل آن حضرت را در جايى برد و او را تنها گذاشت.
حضرت فرمود: جبرئيل! در اين حال مرا تنها مى گذارى؟ جبرئيل گفت: برو! به خدا قسم به جايى قدم گذاردى كه هيچ بشرى پيش از تو به آن جا قدم ننهاده است.(۶) در عالم ماده نيز در همان ابتداى رسالت، پيامبر صلى الله عليه و آله از مقابل هر درخت و يا سنگى كه عبور مى نمود برايش خاضع مى شدند.(۷)
البته هر كس كه اصل توحيد را قبول و به حضرت حق اعتقاد دارد به درجاتى از پيوند الهى رسيده است و به همين جهت به طور ابد در دوزخ نخواهد ماند هر چند بسيار آلوده باشد. البته به شرطى كه اين اعتقاد برايش محفوظ بماند و در اثر آلودگى هاى زياد از بين نرود. ولى به هر حال هدف، صرف يك اعتقاد نيست بلكه وصل كامل و الهى شدن مى باشد و اين معنا تنها در چهارده معصوم پاك تجلى پيدا كرده است. پس هدف از خلقت عالم انسان است. چنان كه طبيعت و بشريّت نيز نشان مى دهد، انسان از همه عالم براى خود استفاده مى كندو از نظر عقلاى عالم هيچ اشكالى هم ندارد كه بشر از همه موجودات ديگر بهره ببرد و حتى جانداران ديگر را فداى خويش كند و به طوركلى طبيعت را مسخر خويش كند. قرآن كريم هم آسمان و زمين و خورشيد و ماه را مسخر بشر معرفى نموده است، و هر آن چه در زمين است خلق شده براى بشر، مى داند. انسان هم براى وصل به خداوند است و الگوى خدايى شدن، قدرت مطلق و علم مطلق شدن و... .
قرآن كريم ترسيم زيبايى از عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله دارد كه: ... سپس نزديك شد تا آنجا كه به حق آويخت و سپس به آن جا رسيد كه چون دو قوس كمان به هم وصل شدند بلكه نزديك تر...»(۸) زيرا كه دو قوس فقط رأس آن ها به هم مى رسند و در ميانه، فاصله است ليكن آن يك وصل كامل بود. پس نزديك تر بود.
در برخى دعاها اين مطلب اين گونه بيان شده است: «خداوندا! فرقى بين تو و آن ها نيست جز اين كه آن ها بندگان تو هستند.»(۹) يعنى خداوند بى نهايت است و آن ها هم بى نهايت، يعنى به بى نهايت وصل شده اند... لكن از بندگى خداوند است كه به آن جا رسيده اند، به عبارت ديگر خداوند واجب است و آن ها ممكن، يعنى خدا آنان را بى نهايت قرار داده است.
بيت معروف:
زاحمد تا احد يك ميم فرق است |
جهانى اندر اين يك ميم غرق است |
حديث شريف:«نحن و اللّه أسماء اللّه الحسنى؛ به خدا قسم كه ما اسماى نيكوى الهى هستيم» نيز همين وصل را مى رساند.(11)
حديث ديگر: «ما با خداوند حالاتى داريم كه گويا ما، او هستيم» نيز همين طور، با اين تفاوت كه آن وصل به مقام لاهوت يعنى مقام اسماءو صفات را مى رساند و اين، وصل به مقام هاهوت و ذات را مى رساند. همه اين ها طبق قاعده كلى تكامل است. هدف در خلقت هر چيز، تكامل اوست و تكامل انسان وصل به موجود برتر است. موجود برتر فقط ذات خداوند است. فرشتگان گرچه از نظر ذات اشرف هستند و نورانى تر و زيباتر، ليكن در مقام فعليّت و عمل چنين نيست. زيرا انسانِ پاك، پاكى خود را با زحمت بسيار وپس از درگيرى با قواى شهوانى و غضب به دست آورده و اين شرافت بيشترى است. پس جاى اشكال نيست كه چرا ملائكه كه هرگز گناه نمى كنند خليفه خدا نشدند و انسان خليفه خداست «إني جاعل في الأرض خليفة»
_______________________________
2. به نظر من دعاى معروف ماه رجب: «... لا فرق بينك و بينها إلاّ أنّهم عبادك...» فرقى ميان تو اى خداوند وميان پيامبر واهل بيت عليهم السلام نيست جز اين كه آن ها بندگان تو هستند...» از همين باب مى باشد. اگر حديث: «لو لاك...» نيز طبق قاعده باشد نبايد مطرود بدانيم. ضمنا چنان كه بعدا خواهيم گفت، نقل روايات ضعيف در فروع اعتقادى از باب احتمال و رجاء، اگر ضررى به محكمات اعتقادى نداشته باشد. همچون مستحبات و مكروهات در احكام، مأجور و موجب ثواب مى باشد. به هر حال سخن در درك برخى فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام و به ويژه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مى باشد، به مقدار فهم اندك خويش و ذكر فضايل هر چند احتمالى نيز ثواب دارد.
3. ذاتى فلسفى مراد لوازم وجود خاص (وجودات اشياء) است و ذاتى منطقى در اصطلاح به اجزاء ماهيّت گفته مى شود. فى المثل حركت ذاتى اشياء مادى است، به معناى ذاتى فلسفى، و حيوانيت و شعور و درك، ذاتى انسان هستند به معناى ذاتى منطقى.
4. همه اشياء تسبيح خدا مى كنند، لكن شما در نمى يابيد، اسراء، / 44.
5. پس به آسمان و زمين گفت: بياييد به ميل يا به كراهت، گفتند: به ميل و اطاعت مى آييم. فصّلت، /11.
6.جمع جلوه، منظور آن كه موجودات هر يك جلوه اى و تجلّى اى از وجود خالق خويش اند.
7. كافى، ج 1، ص 442، ح12.
8. همان، ح11.
9. «ثم دنى فتدلّى فكان قاب قوسين أو أدنى»، نجم، آيه 8-9.
10. «... لا فرق بينك و بينها إلاّ أنهم عبادك...» از دعاهاى ماه رجب از ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به نقل شيخ طوسى به دست محمد بن عثمان رسيده است.
11. كافى، ج 1، ص 425، ح 67.
12. مرحوم فيض نيز در كلمات مكنونه از على عليه السلام نقل مى كند: «ان للّه تعالى شرابا لاوليائه اذا شربوا سكروا و اذا سكروا طربوا و اذا طربوا طابوا و اذا طابوا ذابوا و اذا ذابوا خلصوا و اذا خلصوا طلبوا و اذا طلبوا وجدوا و اذا وجدوا وصلوا و اذا وصلوا اتصلوا و اذا اتصلوا لا فرق بينهم و بين حبيبهم؛ خداوند براى دوستان و صاحب منصبانش شرابى دارد كه وقتى مى خورند مست مى شوند و چون مست شدند بطرب مى آيند و چون به طرب آمدند پاك مى شوند و چون پاك شدند ذوب مى شوند و چون ذوب شدند خالص مى شوند و چون خالص شدند طلب مى كنندو چون طلب كردند مى يابند و چون يافتند وصل مى شوند و چون وصل شدند پيوند محكم پيدا مى كنند و چون چنين شدند فرقى ميانشان و محبوبشان نيست». مرحوم سيد حيدر آملى نيز آن را در جامع الاسرار، ص 381، نقل كرده است.