( 4.5 امتیاز از 521 )

ریاحین :  طرح شبهه :

ما معتقدیم که همه صحابه و به ویژه حضرت ابوبکر و عمر (رضى الله عنهما) با دختر گرامى رسول اکرم (صلی الله علیه و آله ) رفتارى شایسته داشته‌‌اند و احترام خانه آن بانوى بزرگوار را کاملاً مراعات نموده‌‌اند؛ چنانچه حضرت ابوبکر (رضى الله عنه) سفارش فرمودند:

ارقبوا محمداً (صلی الله علیه و آله ) فی أهل بیته.
‌حال محمد (صلی الله علیه و آله ) را درباره‌ى اهل بیتش مراعات کنید.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1361، ح3509، كتاب فضائل الصحابه، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَه رسول اللَّهِ، و ج 3، ص 1370، ح3541 و بَاب مَنَاقِبِ الْحَسَنِ وَالْحُسَینِ رضی الله عنهما، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407هـ – 1987م.
وحضرت علی (علیه السلام) در «نهج البلاغه» تصریح مى‌‌کند که با مخالفان بیعت با خلیفه یا امام برخورد شدید شود، گرچه این کار به درگیرى بیانجامد؛ آنجا که مى‌فرماید:
و چون ایشان ( مهاجرین و انصار ) گرد آمده مردى را خلیفه و پیشوا نامیدند رضا و خشنودى خدا در این کار است، و اگر کسى به سبب عیب جویى و یا بر اثر بدعتى از فرمان ایشان سرپیچید او را به اطاعت وادار نمایند، و اگر فرمان آن‌ها را نپذیرفت با او مى‌‌جنگند به جهت آن که غیر راه مؤمنین را پیروى نموده، و خداوند او را واگذارد به آنچه که به آن رو آورده است.
نهج البلاغه، فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج، 5 ص، 841،840 چاپ: تهران.
ما با آن که معتقدیم در امر بیعت با خلیفه هیچ گونه درگیرى میان شیخین و حضرت علی رخ نداده؛ اما باز هم اگر حضرت عمر فاروق (رضى الله عنه) کسى را تهدید کرده باشد مطابق با فرمان حضرت علی (علیه السلام) او را معذور مى‌‌دانیم.

 

نقد و بررسی :
وقایع و حوادث تاریخى خلاف سخن شما را ثابت مى‌كند؛ زیرا بر فرض صحیح بودن آنچه شما از رفتار و سفارش ابوبكر نسبت به خاندان رسول خدا صلى الله علیه وآله ادعا مى‌كنید، نقل‌ها و روایات موجود در منابع روائى و تاریخی، چهره دیگرى را از تعامل با امیرمؤمنان علی علیه السلام و خاندان وحى به نمایش در آورده است؛ زیرا در نخستین مرحله شاهد اصرار بر وادار كردن علی علیه السلام به بیعت با خلیفه هستیم، و این پا فشارى آنقدر ادامه پیدا مى‌كند تا زشت‌ترین حوادث و دردناك‌ترین ستم‌ها در خانه علی و فاطمه اتفاق مى‌افتد.
فقال أبو بكر لقنفد وهو مولى له: اذهب فادع لی علیا، قال فذهب إلى علی فقال له: ما حاجتك؟ فقال یدعوك خلیفه رسول الله، فقال علی: لسریع ما كذبتم على رسول الله. فرجع فأبلغ الرساله، قال: فبكى أبو بكر طویلا. فقال عمر الثانیه: لا تمهل هذا المتخلف عنك بالبیعه، فقال أبو بكر رضی الله عنه لقنفد: عد إلیه، فقل له: خلیفه رسول الله یدعوك لتبایع، فجاءه قنفد، فأدى ما أمر به...
ابوبكر به قنفذ نوكرش دستور داد و گفت: برو علی را صدا بزن، قنفذ دستور را اجرا كرد و نزد علی علیه السلام رفت، علی پرسید: چه مى‌خواهى؟ گفت: جانشین پیغمبر تو را مى‌خواهد، فرمود: چه زود به رسول خدا علیه السلام دروغ بستید (كنایه از این كه خلیفه رسول بودن دروغى بیش نیست )، قنفذ باز گشت و پیام علی را به ابوبكر ابلاغ كرد، ابوبكر گریست، عمر گفت: به كسى كه از بیعت كوتاهى كرده است مهلت مده، ابوبكر بار دیگر به قنفذ دستور داد تا به خانه علی برود و او را براى بیعت فرا به خواند....
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای276هـ)، الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت - 1418هـ - 1997م.
اگر واقعاً ابوبكر به سخنى كه گفته است، اعتقاد داشته و عمل نیز كرده است، چرا در برابر غضب حضرت صدیقه طاهره كه به نص روایت بخاری، با غضب پیامبر مساوى است، هیچ عكس العملى نشان نداد و براى به دست آوردن رضایت حضرت اقدامى‌نكرد؟
بخارى مى‌نویسد:
فَغَضِبَتْ فَاطِمَه بِنْتِ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّیتْ.
فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وى روى گردان شد و این ناراحتى ادامه داشت تا از دنیا رفت.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3،‌ ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 - 1987.
آیا امكان دارد كه فاطمه زهرا سلام الله علیها كه رسول خدا غضب او را مساوى با غضب خود مى‌داند، بى جهت بر كسى غضبناك شود؟


متن نامه ششم نهج البلاغه :
اما استدلال شما به نامه امیرمؤمنان علی علیه السلام كه در پاسخ معاویه نوشته است، باز هم دردى را از شما دوا نمى‌كند.
حضرت امیر علیه السلام در نامه ششم نهج البلاغه، به معاویه مى‏نویسد:
إِنَّهُ بَایعَنِی الْقَوْمُ الَّذِینَ بَایعُوا أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ عَلَى مَا بَایعُوهُمْ عَلَیهِ فَلَمْ یكُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ یخْتَارَ وَ لِلْغَائِبِ أَنْ یرُدَّ وَإِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْ بِدْعَه رَدُّوهُ إِلَى مَا خَرَجَ مِنْهُ فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَیرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَلاهُ اللَّهُ مَا تَوَلَّى.
همانا كسانى با من، بیعت كرده‌اند كه با ابوبكر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنكه در بیعت حضور داشت نمى‌تواند خلیفه اى دیگر برگزیند، و آنكه غایب است نمى تواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا شوراى مسلمین، از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت كسى گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.
حال اگر كسى كار آنان را نكوهش كند یا بدعتى پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونى باز مى‏گردانند، اگر سر باز زد با او پیكار میكنند؛ زیرا كه به راه مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهیش وامى‏گذارد.
در نامه حضرت امیر علیه السلام به معاویه توجه به چند نكته ضرورى است:


احتجاج على (علیه السلام) به معاویه از باب الزام‏ :
1. آنچه كه مسلم است، امام علیه السلام در این نامه در مقام بیان یك قاعده كلى كلامى نیست؛ بلكه در مقام احتجاج با دشمن عنودى است كه معتقد به مشروعیت خلافت خلفاء از طریق بیعت مهاجرین و انصار بود؛ یعنى از باب استدلال به خصم از راه عقاید و افكار و اعمال خود اوست، كه از آن به عنوان «وجادلهم بالتی هی أحسن» تعبیر مى شود.
به عبارت دیگر، حضرت امیر علیه السلام به معاویه كه از طرف عمر و عثمان استاندار و حاكم شام بود، و آن دو را خلیفه مشروع مى‏دانست، خطاب كرده و مى‏فرماید:
اگر از نظر تو معیار مشروعیت خلافت آنان، اجتماع مهاجرین و انصار بود، همان معیار در خلافت من نیز وجود دارد.
2. از آنجا كه قصد مؤلف نهج البلاغه، نقل بخش‌هاى بلیغ سخنان حضرت بوده؛ از این رو، بخشى از این نامه را نقل نكرده و دیگر مؤلفان؛ همانند نصر بن مزاحم و ابن قتیبه دینورى این نامه را به صورت مبسوط نقل كرده‌اند و نكاتى در نقل آنان هست كه نشان‌دهنده حقیقت یاد شده است.
3. در آغاز نامه آمده است:
فإنّ بیعتی بالمدینه لزمتك و أنت بالشام.
همانگونه كه بیعت با ابوبكر و عمر در مدینه بود و تو در شام به آن ملتزم شدى، باید بیعت مرا هم بپذیری.
المنقری، نصر بن مزاحم بن سیار (متوفای212هـ) وقعه صفین، ج 1، ص 29؛ تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ناشر: مؤسسه العربیه الحدیثه ـ بیروت؛
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای276هـ)، الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 80، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت - 1418هـ - 1997م؛
الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفای: 328هـ)، العقد الفرید، ج 4، ص 309، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعه: الثالثه، 1420هـ - 1999م؛
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 47، تحقیق محمد عبد الكریم النمری، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، 1418هـ - 1998م؛
الكوفی، أبی محمد احمد بن أعثم (متوفای 314هـ) كتاب الفتوح، ج 2 ص 494، تحقیق: علی شیری ( ماجستر فی التاریخ الإسلامی )، ناشر: دار الأضواء للطباعه والنشر والتوزیع، الطبعه: الأولى، 1411 هـ؛
ابن سعد الخیر، علی بن إبراهیم (متوفاى571هـ)، القرط على الكامل، ج 1، ص 112؛
ابن عساكر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله (متوفای571هـ)،‌ تاریخ مدینه دمشق وذكر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج 59، ص 128، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفكر - بیروت – 1995 م.
این فرمایش حضرت، در برابر استدلال سخیف معاویه است كه دلیل تسلیم نشدن خویش در برابر حضرت را، سرپیچى مردم شام از بیعت با حضرت عنوان كرده بود:
وأما قولك أنّ بیعتی لم تصحّ لأنّ أهل الشام لم یدخلوا فیها كیف وإنّما هی بیعه واحده، تلزم الحاضر والغائب، لا یثنى فیها النظر، ولا یستانف فیها.
اما گفتار تو كه به خاطر بیعت نكردن اهل شام، خلافت مرا زیر سؤال بردى، سخنى بى اساس و سخیف است؛ زیرا بیعتى كه با خلیفه مسلمین در مركز حكومت اسلامى انجام مى‏گیرد، رعایت آن بر تمام حاضران و غائبان لازم است و كسى حق ندارد در آن تجدید نظر كند و یا بیعتى جدید را از سر گیرد.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 24، تحقیق محمد عبد الكریم النمری، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، 1418هـ - 1998م.
4. امام علیه السلام در بخش پایانى نامه، داستان بیعت شكنى طلحه و زبیر را گوشزد نموده و سپس از معاویه مى‌خواهد همانند سایر مسلمان‌ها در برابر حكومت، سر تسلیم فرود آورد و خود را گرفتار ننماید و در غیر این صورت با وى به ستیز خواهد برخاست:
وإن طلحه والزبیر بایعانى ثم نقضا بیعتى، وكان نقضهما كردّهما، فجاهدتهما. على ذلك حتى جاء الحق وظهر أمر اللّه وهم كارهون. فادخل فیما دخل فیه المسلمون، فإن أحب الأمور إلى فیك العافیه، إلا أن تتعرض للبلاء. فإن تعرضت له قاتلتك واستعنت اللّه علیك.
طلحه و زبیر با من بیعت كردند، سپس بیعتشان را گسستند، با آن دو پیكار كردم تا حق آشكار شد؛ اگر چه آنان دوست نداشتند؛ پس تو هم اى معاویه به آن چه مسلمانان پذیرفته‌اند وارد شود؛ چون دوست دارم تو در سلامت باشى و اگر دست به فتنه و آشوب زدی، به یارى خداوند با تو خواهم جنگید.
اگرعلی علیه السلام بیعت با خلفاى سه گانه را دلیل بر مشروعیت خلافت آنان ‌مى‌دانست، چرا خودش از بیعت كردن با آنان امتناع كرد؟
این كه امام علیه السلام با آنان بیعت نكرده است، از قطعیات تاریخ است كه حتى در صحیح‌ترین كتاب‌هاى اهل سنت نیز به آن اعتراف شده است.
محمد بن اسماعیل بخارى مى‌نویسد:
وَعَاشَتْ بَعْدَ النبی (صلی الله علیه و آله) سِتَّه أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّیتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِی لَیلًا ولم یؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى علیها وكان لِعَلِی من الناس وَجْهٌ حَیاه فَاطِمَه فلما تُوُفِّیتْ اسْتَنْكَرَ عَلِی وُجُوهَ الناس فَالْتَمَسَ مُصَالَحَه أبی بَكْرٍ وَمُبَایعَتَهُ ولم یكُنْ یبَایعُ تِلْكَ الْأَشْهُرَ....
فاطمه زهرا [ سلام الله علیها ] پس از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم شش ماه زنده بود، هنگامى كه از دنیا رفت، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند. وتا زما نى كه فاطمه زنده بود، علی [ علیه السلام] در میان مردم احترام داشت؛ اما هنگامى كه فاطمه از دنیا رفت، مردم از او روى گرداندند، و این جا بود كه علی با ابوبكر مصالحه و بیعت كرد. علی علیه السلام در این شش ماه كه فاطمه زنده بود، با ابوبكر بیعت نكرد.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازی، باب غزوه خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 - 1987.
البته توجه به این نكته ضرورى است كه بیعت علی علیه السلام از روى میل و اختیار نبوده؛ بلكه با زور و اجبار بوده است؛ چنانچه خود حضرت در نهج البلاغه نامه 28 مى‌فرماید:
إنّی كنت أقاد كما یقاد الجمل المخشوش حتى أبایع.
مرا از خانه‌ام كشان كشان به مسجد بردند تا بیعت كنم؛ همان‌گونه‌ كه شتر را مهار مى‌زنند و هر گونه گریز و اختیار را از او مى‌گیرند.
و جالب این است، هنگامى كه امیرمؤمنان علیه السلام وارد مسجد شد، گفتند با ابوبكر بیعت كن. حضرت فرمود: اگر من بیعت نكنم، چه مى‌شود؟ گفتند: قسم به خدایى كه شریك ندارد، گردنت را مى‌زنیم. حضرت فرمود: در این هنگام بنده خدا و برادر پیامبر را كشته‌اید. ابوبكر ساكت شد و چیزى نگفت.
فقالوا له: بایع. فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟! قالوا: إذا والله الذی لا إله إلا هو نضرب عنقك! قال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله. وأبو بكر ساكت لا یتكلم.
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای276هـ)، الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت - 1418هـ - 1997م
و از آن هم جالب تر این که در اثبات الوصیه مسعودى آمده است كه امیرمؤمنان علیه السلام را كشان كشان نزد ابوبكر بردند و گفتند: باید بیعت كنی. علی علیه السلام دستش را محكم بسته بود و باز نمى‌شد. جمعیت حاضر كوشیدند تا دست آن حضرت را باز كنند نتوانستند. ابوبكر خودش جلو آمد و دست خود را روى دست امیرمؤمنان علیه السلام كشید.
فروی عن عدی بن حاتم أنه قال: والله، ما رحمت أحدا قط رحمتی علی بن أبی طالب علیه السلام حین اتى به ملببا بثوبه یقودونه إلى أبی بكر وقالوا: بایع، قال: فإن لم أفعل؟ قالوا: نضرب الذی فیه عیناك، قال: فرفع رأسه إلى السماء، وقال: اللهم إنی اشهدك أنهم أتوا أن یقتلونی فإنى عبد الله وأخو رسول الله، فقالوا له: مد یدك فبایع فأبى علیهم فمدوا یده كرها، فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم یقدروا، فمسح علیها أبو بكر وهی مضمومه....
از عدى بن حاتم نقل است كه گفت: سوگند به خدا! هرگز دلم براى كسى نسوخت ؛ مگر آن روزى كه علی علیه السلام را در حالى كه لباسش را روى سرش كشیده بودند، او را نزد ابوبكر آوردند و گفتند: با ابوبكر بیعت كن. گفت اگر بیعت نكنم؟! گفتند: سرت را از بدن قطع مى‌كنیم. علی سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: خدایا تو را شاهد مى‌گیرم كه اینان تصمیم بر قتل من داردند در حالى كه من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم.
به علی گفتند: دستت را بیاور و بیعت كن،‌ علی اعتنا نكرد،‌ دستش را به زور جلو آورند، مشتش را گره كرد، حاضران نتوانستند دستش را باز كنند،‌ به ناچار ابوبكر دستش را روى دست گره شده علی (علیه السلام) كشید.
المسعودی، أبو الحسن على بن الحسین بن على (متوفای346هـ)، إثبات الوصیه، ص146.


امام علیه السلام، سیره شیخین را غیر مشروع می دانست :
اگر علی علیه السلام خلافت آنان را مشروع مى‌دانست، چرا در روز شوراى شش نفره هنگامى كه سه بار به حضرت پشنهاد دادند كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كند تا با او بیعت كنند، حضرت با قاطعیت تمام رد نموده و اعلام کرد معیار و ملاك حكومت من فقط كتاب خدا و سنّت پیامبر است و با وجود این دو، نیازى به ضمیمه كردن سیره دیگرى نیست.
یعقوبی، تاریخ نویس معروف اهل سنت این قضیه را این‌گونه نقل مى‌كند:
وخلا بعلی بن أبی طالب، فقال: لنا الله علیك، إن ولیت هذا الامر، أن تسیر فینا بكتاب الله وسنه نبیه وسیره أبی بكر وعمر. فقال: أسیر فیكم بكتاب الله وسنه نبیه ما استطعت. فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیك، إن ولیت هذا الامر، أن تسیر فینا بكتاب الله وسنه نبیه وسیره أبی بكر وعمر. فقال: لكم أن أسیر فیكم بكتاب الله وسنه نبیه وسیره أبی بكر وعمر، ثم خلا بعلی فقال له مثل مقالته الأولى، فأجابه مثل الجواب الأول، ثم خلا بعثمان فقال له مثل المقاله الأولى، فأجابه مثل ما كان أجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقاله الأولى، فقال: إن كتاب الله وسنه نبیه لا یحتاج معهما إلى إجیرى أحد. أنت مجتهد أن تزوی هذا الامر عنی. فخلا بعثمان فأعاد علیه القول، فأجابه بذلك الجواب، وصفق على یده.
عبد الرحمن بن عوف نزد علی بن ابوطالب علیه السلام آمد و گفت: ما با تو بیعت مى‌كنیم به شرطى كه به كتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كنی. امام فرمود: من فقط بر طبق كتاب خدا و سنت پیامبر؛ تا اندازه‌اى كه توان دارم رفتار خواهم كرد.
عبد الرحمن بن عوف نزد عثمان رفت و گفت: ما با تو بیعت مى‌كنیم به شرطى كه به كتاب خدا، سنت پیامبر و روش ابوبكر و عمر رفتار كنی. عثمان در پاسخ گفت: بر طبق كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر با شما رفتار خواهم كرد.
عبد الرحمن دو باره نزد امام رفت و همان پاسخ اول را شنید، دو باره نزد عثمان رفت و بازهم همان سخنى را گفت كه بار اول گفته بود. براى بار سوم نزد علی علیه السلام رفت و همان پیشنهاد را داد، امام علیه السلام فرمود:
چون كتاب خدا و سنت پیامبر در میان ما هست، هیچ نیازى به عادت و روش دیگرى نداریم،‌ تو تلاش مى‌‌كنى كه خلافت را از من دور كنی.
براى بار سوم نزد عثمان رفت و همان پیشنهاد اول را داد و عثمان هم همان پاسخ اول را داد. عبد الرحمن دست عثمان را فشرد و اورا به خلافت بر گزید.
الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (متوفای292هـ)، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 162، ناشر: دار صادر – بیروت.
احمد بن حنبل نیز در مسندش قضیه را از زبان عبد الرحمن بن عوف این گونه روایت مى‌كند:
عن أبی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف كیف بایعتم عثمان وتركتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدأت بعلی فقلت أبایعك على كتاب الله وسنه رسوله وسیره أبی بكر وعمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها على عثمان رضی الله عنه فقبلها.
أبو وائل مى‌گوید: به عبد الرحمن بن عوف گفتم: چطور شد كه با عثمان بیعت و علی را رها كردید؟ گفت: من گناهى ندارم، من به علی (علیه السلام) گفتم كه با تو بیعت مى‌كنم به شرطى كه به كتاب خدا، سنت رسول و روش ابوبكر و عمر رفتار كنی، علی (علیه السلام) فرمود: برآن چه در توانم باشد، بیعت مى‌كنم. به عثمان پشنهاد دادم،‌ او قبول كرد.
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 75 ، ناشر: مؤسسه قرطبه – مصر؛
الهیثمی، علی بن أبی بكر (متوفای807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 5، ص 185، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الكتاب العربی - القاهره، بیروت – 1407هـ.
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ)، أسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج 4، ص 32، تحقیق عادل أحمد الرفاعی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، 1417 هـ - 1996 م
معناى سخن امام علیه السلام این است كه كتاب خدا و سنت رسول نقصى ندارند تا نیاز باشد كه عادت و سیره كس دیگرى را به آن ضمیمه كنیم؛ یعنى من سیره و روش آن‌ها را مشروع نمى‌دانم و محال است چیزى را كه جزء اسلام نبوده و در اسلام مشروعیت ندارد، وارد اسلام كنم.
عبد الرحمن بن عوف نیز كاملاً بر این مطلب واقف بود كه علی علیه السلام چنین شرطى را نمى‌پذیرد و هرگز زیر بار آن نخواهد رفت؛ از این رو، این پشنهاد را داد تا عملاً خلافت را از امام دور كرده باشد و آن را به كسى واگذارد كه پیش از آن جامه خلافت را براى او دوخته بودند.
اگر امیرمؤمنان علیه السلام خلافت و سیره و روش آن دو را مشروع مى‌دانست، به طور قطع در آن موقعیت حساس پشنهاد عبد الرحمن بن عوف را رد نمى‌كرد تا مجبور نباشد بیش از دوازده سال دیگر خانه نشین باشد.
و باز حتى در زمان حكومت ظاهرى خودش، هنگامى كه ربیعه بن ابوشداد خثعمى گفت: درصورتى بیعت خواهم كرد كه بر طبق سنت ابوبكر و عمر رفتار كنی، حضرت نپذیرفت و فرمود:
ویلك لو أن أبا بكر وعمر عملا بغیر كتاب الله وسنه رسول الله صلى الله علیه وسلم لم یكونا على شئ من الحق فبایعه....
واى بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) عمل كرده باشند، چه ارزشى مى‌تواند داشته باشد؟.
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 3، ص 116، ناشر: دار الكتب العلمیه – بیروت؛
الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الكرم محمد بن محمد بن عبد الكریم (متوفای630هـ)، الكامل فی التاریخ، ج 3، ص 215، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت، الطبعه الثانیه، 1415هـ.


آیا علی علیه السلام معتقد به خلافت شورایى بود؟
واما این سخن علی علیه السلام:
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا.
گرچه برخى به این فراز از سخن حضرت براى مشروعیت بخشیدن به خلافت نشات گرفته از شوراى مهاجران وانصار استدلال نموده‏اند؛ ولى كاملا اشتباه و نادرست است؛ زیرا طرف سخن علی (علیه السلام) معاویه است كه مى‏خواهد با عدم شركت خود و دیگر طلقاء، بیعت حضرت را زیر سؤال ببرد حضرت در این نامه مى‏فرماید:
وَ إِنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ.
اگر بر فرض، انتخاب خلیفه بر اساس شورا هم باشد، شورا حق مسلم مهاجرین و انصار است و تو نه از انصارى و نه از مهاجرین؛ بلكه در سال فتح مكه ودر زیر سایه شمشیر آن هم به ظاهر اسلام آوردى.
علی علیه السلام در قضیه جنگ صفین در رابطه با یاران معاویه صراحتا مى‏فرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّه وَ بَرَأَ النَّسَمَه مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَیهِ أَظْهَرُوهُ.
قسم به خدایى كه دانه را شكافت، و پدیده‏ها را آفرید، آن‌ها اسلام را نپذیرفتند؛ بلكه به ظاهر تسلیم شدند، و كفر خود را پنهان داشتند، آنگاه كه یاورانى یافتند آن را آشكار ساختند.
نهج البلاغه، خطبه 16.
عمار یاسر، یار باوفاى امیر المؤمنبن نیز با تبعیت از امام مى‏گوید:
واللّه ما أسلموا، ولكن استسلموا وأَسَرُّوا الْكُفْرَ فَلَمَّا رأوا علیه أَعْوَاناً عَلَیهِ أَظْهَرُوهُ.
به خدا سوگند این‏ها إسلام نیاوردند؛ بلكه به ظاهر تسلیم شدند و آنگاه كه نیرو یافتند، كفر خود را اظهار نمودند.
الهیثمی، علی بن أبی بكر (متوفای807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 113، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الكتاب العربی - القاهره، بیروت – 1407هـ.
و از طرفى با فتح مكه هجرت پایان پذیرفت و هجرت و مهاجر، به معناى مورد نظر ما وجود نداشت؛ بخارى از رسول اكرم صلى الله علیه وآله نقل كرده است كه فرمود:
لاَ هِجْرَه بَعْدَ فَتْحِ مَكَّه.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1120، ح2913، كتاب الجهاد والسیر، ب 194، باب لاَ هِجْرَه بَعْدَ الْفَتْحِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 – 1987.
و از قول عائشه نیز نقل كرده است كه گفت:
انْقَطَعَتِ الْهِجْرَه مُنْذُ فَتَحَ اللَّهُ عَلَى نَبِیهِ صلى الله علیه وسلم مَكَّه.
از روزى كه خداوند مكه را براى‏ پیامبرش فتح نمود، دیگر هجرت قطع شد و پایان گرفت.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1120، ح2914، كتاب الجهاد والسیر، ب 194، باب لاَ هِجْرَه بَعْدَ الْفَتْحِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 – 1987.


خلافت ابوبكر فلته و امر ناگهانى بود :
در داستان به خلافت رسیدن ابوبكر كه شورایى در كار نبود؛ بلكه بنا به تصریح شخص ابوبكر:
وقد كانت بیعتی فلته وذلك أنی خشیتُ الفتنه
بیعت من یك امر ناگهانى و اتفاقى بیش نبود؛ ولى خداوند ما را از شر او حفظ نمود و به خاطر جلوگیرى از فتنه به قبول خلافت تن دادم.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 1، ص 255؛
الصالحی الشامی، محمد بن یوسف (متوفای942هـ)، سبل الهدى والرشاد فی سیره خیر العباد، ج 12، ص 315، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت، الطبعه: الأولى، 1414هـ.
و نیز اعتراف عمر:
فَوَاللَّهِ ما كانت بَیعَه أبی بَكْرٍ الا فَلْتَه.
به خدا سوگند كه بیعت با ابوبكر ناگهانى بود.
و در ادامه مى‌گوید:
إنما كانت بَیعَه أبی بَكْرٍ فَلْتَه....
بیعت با ابوبکر، امرى ناگهانى بود.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 6، ص 2505، ح6442، كتاب المحاربین، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَى فی الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407هـ – 1987م.


خلافت از نگاه علی علیه السلام :
حضرت امیر (علیه السلام) معتقد به خلافت انتصابى است و خلافت انتخابى را مخالف كتاب و سنت مى‏داند، این نکته در جاى جاىِ نهج البلاغه به چشم مى‏خورد.
در خطبه دوم نهج البلاغه، خلافت را ویژه آل محمد (علیهم السلام) دانسته و وصیت پیامبر گرامى صلى الله علیه وآله را گواه بر ادعاى خویش بیان مى‏كند:
ولهم خصائصُ حقِّ الولایه، وفیهم الوصیه والوِراثه.
ولایت حق مسلم آل محمد است، و این ها وصى و وارث رسول اكرم صلى الله علیه وآله هستند.
نهج البلاغه، خطبه دوم.
و در نامه خود به مردم مصر مى‏نویسد:
فو اللّه ماكان یلْقَى فی رُوعِی ولا یخْطُرُ بِبالی أنّ العَرَب تُزْعِجُ هذا الأمْرَ من بعده صلى اللّه علیه وآله عن أهل بیته، ولا أنّهم مُنَحُّوهُ عَنّی من بعده.
به خدا سوگند باور نمى كردم، و به ذهنم خطور نمى‏كرد كه ملت عرب این چنین به سفارش هاى رسول اكرم پشت پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد.
نهج البلاغه، نامه شماره 62، نامه به مالك اشتر.
و در خطبه 74 مى‏فرماید:
لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَیرِی وَ وَ اللَّهِ لاسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَ لَمْ یكُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلا عَلَی خَاصَّه الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِكَ وَ فَضْلِهِ وَ زُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَ زِبْرِجِهِ.
همانا مى‌دانید كه سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا! به آنچه انجام داده اید گردن مى‏نهم، تا هنگامى كه اوضاع مسلمین روبراه باشد، و از هم نپاشد، و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سكوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم، و از آن همه زر و زیورى كه در پى آن حركت مى‌كنید، پرهیز مى‌كنم.


على علیه السلام خلافت ابو بكر را حكومتی استبدادى مى‏دانست :
حضرت امیر علیه السلام خلافت خلفا را مبتنى بر اساس دموكراسى نمى‏داند؛ بلكه صراحت دارد كه حكومت را به استبداد قبضه كردند؛ ولذا خطاب به ابوبكر فرمود:
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَینَا بِالْأَمْرِ وَكُنَّا نَرَى لِقَرَابَتِنَا من رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم نَصِیبًا.
تو به زور بر ما مسلط شدی، و ما بخاطر نزدیك بودن به رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) خود را سزاوار تر به خلافت مى‌دیدیم.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازی، باب غزوه خیبر، تحقیق: د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407هـ – 1987م.


على علیه السلام عمر را شایسته خلافت نمى‏دانست :
خبر جانشینى عمر به وسیله ابوبكر بار دیگر علی علیه السلام را وادار به موضع گیرى كرد؛ چرا كه آنان ادعا مى‌كردند كه باید انتخاب خلیفه شورایى باشد نه با نصب خلیفه پیشین، ولذا باز هم طبق نقل ابن سعد در كتاب طبقات، اعتراض شدید خود را با صراحت اعلام مى‏كند.
عن عائشه قالت لما حضرت أبا بكر (متوفای استخلف عمر فدخل علیه علی وطلحه فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفانی لأنا أعلم بالله وبعمر منكما أقول استخلفت علیهم خیر أهلك.
عائشه نقل مى‌گوید: در واپسین لحظات زندگى ابوبكر، علی (علیه السلام) و طلحه نزد او رفتند و از وى پرسیدند: چه كسى را خلیفه خود قرار داده‏اى؟
پاسخ داد: عمر را.
به وى گفتند: پاسخ خداوند را چه خواهى داد.
پاسخ داد: شما مى‌خواهید خدا را به من معرفى كنید، من به خدا و عمر از شما آگاه ترم، اگر به ملاقات خداوند بروم خواهم گفت: كه بهترین بنده تو را براى خلافت انتخاب كردم.
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری (متوفای230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بیروت؛
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 391؛
ابن عساكر الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبه الله بن عبد الله (متوفای571هـ)،‌ تاریخ مدینه دمشق وذكر فضلها وتسمیه من حلها من الأماثل، ج 44، ص 251، تحقیق محب الدین أبی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر: دار الفكر - بیروت – 1995م.
حسن بن فرحان مالكى پس از نقل این حدیث مى‌گوید:
وهذه قد رواها ابن عساكر بسند صحیح من طریق الضحاك بن مخلد ( صاحب السنه ) عن عبید الله بن أبی زیاد ( وهو صدوق ) عن یوسف بن ماهك ( وهو ثقه معروف ) عن عائشه فهذا إسناد صحیح وأقل رجاله توثیقا هو ابن أبی زیاد وهو ( صدوق ).
این روایت را ابن عساكر با سند صحیح از طریق ضحاک بن مخلد از عبید الله بن ابوزیاد از یوسف بن ماهک از عائشه نقل کرده است؛ و ضعیف‌ترین شخص در این روایت ابن أبی زیاد است که او نیز راستگوست.
المالكی، حسن بن فرحان، نحو إنقاذ التاریخ الإسلامی، ص266.


اعتراض شدید على علیه السلام به انتخاب عثمان‏ :
پس از عمر بن خطاب خلافت بر اساس سفارش و برنامه هاى حساب شده به عثمان مى‌رسد، علی علیه السلام باز هم با مخالفت خویش دستگاه حاكمیت خلافت را به چالش مى‌كشد و آنقدر اصرار و پافشارى مى‌كند كه عبد الرحمن بن عوف او را تهدید به قتل مى‏كند:
قال عبد الرحمن بن عوف: فلا تجعل یا علی سبیلاً إلى نفسك، فإنّه السیف لا غیر.
عبد الرحمن بن عوف گفت: اى علی! راه براى كشتن خویش باز نكن كه شمشیر در بین است نه چیز دیگری.
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای276هـ)، الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 27، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت - 1418هـ - 1997م.
و از قضیه شوراى شش نفره عمر به شدت مى‏نالد و فریاد بر مى‏آورد:
فَیا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیبُ فِی مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَكِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیهِ بَینَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَه الْإِبِلِ نِبْتَه الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَیهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.
پناه به خدا از این شورا! در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم كه هم اكنون مرا همانند آن‌ها پندارند و در صف آن‌ها قرارم دهند، ناچار، باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گردیدم، یكى از آن‌ها با كینه‏اى كه از من داشت روى برتافت و دیگرى دامادش را بر حقیقت برترى داد و اغراض دیگرى كه یادآورى آن مناسب نیست.
تا آن كه سومى به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخورى باد كرده، همواره بین آشپزخانه و دستشویى سرگردان بود، و خویشاوندان پدرى او از بنى امیه بپا خاستند، و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه‏اى كه به جان گیاه بهارى بیافتد، عثمان آن قدر اسراف كرد كه ریسمان بافته او باز شد، و اعمال او مردم را برانگیخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.
نهج البلاغه، خطبه 3.


گفتگوی عمر با على علیه السلام وعباس :
عمر بن خطاب از موضع گیرى امیرمؤمنان علیه السلام، در برابر خلافت ابوبكر و خودش به درستى آگاه بود و مى‌دانست كه از نگاه علی هر دو نفر غاصب خلافت هستند، ولذا در محاجه و گفتگویى كه با آن حضرت وعباس عموى وى دارد، راز دل علی را بیان مى‌كند.
مسلم در روایتى این گفتگو را این گونه نقل مى‌كند ومى‏نویسد:
فلمّا توفّی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، قال أبو بكر: أنا ولی رسول اللّه... فرأیتماه كاذباً آثماً غادراً خائناً... ثمّ توفّی أبو بكر فقلت: أنا ولی رسول اللّه صلى اللّه علیه وآله، ولی أبی بكر، فرأیتمانی كاذباً آثماً غادراً خائناً! واللّه یعلم أنّی لصادق، بارّ، تابع للحقّ!.
عمر گفت: پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، ابوبكر گفت: من جانشین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستم، و شما دو نفر (علی و عباس) ابوبكر را دروغگو، گنهكار، حیله گر و خائن دانستید، و پس از درگذشت ابوبكر، گفتم: من خلیفه پیامبر و ابوبكر هستم، شما باز هم مرا دروغگو، گنهكار، حیله گر و خائن دانستید، و خدا مى‌داند كه من راستگو، نیكوكار، و پیرو حق مى‌باشم.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیرِ، بَاب حُكْمِ الْفَیءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.


على علیه السلام خلفا را غاصب مى‏دانست :
علی علیه السلام براى خلافت خلفا مشروعیتى قائل نبود و آنان را غاصب خلافت كه حق خود او بود مى‏دانست، ولذا در نامه‌اى به عقیل مى‏نویسد:
فَجَزَتْ قُرَیشاً عَنِّی الْجَوَازِی فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِی وَ سَلَبُونِی سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّی.
خدا قریش را به كیفر زشتیهایشان عذاب كند، آن‌ها پیوند خویشاوندى مرا بریدند، و حكومت فرزند مادرم را از من ربودند.
نهج البلاغه، نامه 36.
و در نقل ابن ابى الحدید آمده است كه آن حضرت فرمود:
وغصبونی حقی، وأجمعوا على منازعتی أمرا كنت أولى به.
قریش حق مرا غصب كردند و در امر خلافت كه از همه شایسته‏تر بودم با من به نزاع برخاستند.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبه الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 62، تحقیق محمد عبد الكریم النمری، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت / لبنان، الطبعه: الأولى، 1418هـ - 1998م.
بنا بر نقل ابن قتیبه هنگامى كه ابوبكر قنفذ را نزد علی علیه السلام فرستاد و به او گفت:
یدعوكم خلیفه رسول الله (صلی الله علیه و آله)
خلیفه پیامبر تو را احضار كرده است.
علی علیه السلام در پاسخ فرمود:
لسریع ما كذبتم على رسول الله (صلی الله علیه و آله)
چه زود بر پیامبر گرامى (صلی الله علیه و آله) دروغ بستید و خود را خلیفه او نامیدید.
ثمّ قال أبو بكر: عد إلیه فقل: أمیر المؤمنین یدعوكم، فرفع علی صوته فقال: سبحان الله لقد ادعى ما لیس له.
ابو بكر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد علی علیه السلام فرستاد و گفت: به او بگو: امیرمؤمنان تو را احضار كرده است. علی علیه السلام با شنیدن این سخن فریاد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاى بى جایى كرده است.
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبه (متوفای276هـ)، الإمامه والسیاسه، ج 1، ص 16، تحقیق: خلیل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت - 1418هـ - 1997م.
آیا با توجه به نكات هفتگانه یاد شده، باز هم جاى آن دارد كه بگوییم علی علیه السلام به نقش شورا در خلافت عقیده داشت و خلافت خلفاى پیشین را مشروع مى‏دانست؟!!


آیا إجماع صحابه دلیل بر رضایت خداوند است؟
اما نسبت به این سخن علی علیه السلام كه مى‏فرماید:
فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَ سَمَّوْهُ إِمَاماً كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا.
پس اگر مهاجرین و انصار امامت كسى را پذیرفته و او را امام خود خواندند، خشنودى خدا هم در آن است.
آقایان اهل سنت نمى‏توانند به این فراز از سخن حضرت امیر علیه السلام براى اثبات حقانیت خلافت خلفا استدلال نمایند؛ زیرا:
أوّلاً: در برخى از نسخه‌هاى نهج البلاغه بجاى جمله «كَانَ ذَلِكَ لِلَّهِ رِضًا»؛ عبارت «كَانَ ذَلِكَ رِضًا» بدون ذكر كلمه «لِلَّهِ» آمده است‏.
( رجوع شود به نهج البلاغه چاپ: مصر، قاهره).
یعنى اگر مهاجرین و انصار كسى را براى خلافت برگزیدند، دلیل بر رضایت آنان بر این انتخاب مى‏باشد و این بیعت با زور و شمشیر صورت نگرفته است.
ثانیاً: بر فرض این كه كلمه «للّه» نیز در خطبه وجود داشته باشد، معنایش این است كه انتخاب با مشاركت همه مهاجران و انصار از جمله حضرت علی، صدیقه طاهره، حسن و حسین علیهم السلام صورت گرفته باشد و فردى را به امامت و رهبرى برگزینند، كه در این صورت دلیل بر رضایت خداوند خواهد بود؛ ولى به شهادت تاریخ و گواهى اسناد، در هیچ یك از انتصاب‌ها و یا انتخاب‌هاى مربوط به جانشینی، خاندان پیامبر و یاران و پیروان آنان حضور و مشاركت نداشته اند.


آیا فاطمه زهرا (سلام الله علیها) با ابوبكر بیعت كرد؟
شما ادعا مى‌كنید كه انتخاب خلفا با اجماع و رضایت همه اصحاب صورت گرفته است؛ پس نارضایتى فاطمه دخت گرامى و تنها یادگار رسول خدا صلى الله علیه وآله را چگونه تفسیر مى‌كنید؟ مگر نه این است كه صدیقه طاهره بنا به روایات صحیح رضایت او رضایت پیامبر و غضب او غضب پیامبر مى‏باشد كه بنا به نقل حاكم نیشابورى رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود:
إنّ اللّه یغضب لغضبك، ویرضى لرضاك.
خدا به غضب تو غضباك و به رضایت تو راضى مى‏شود.
هذا حدیث صحیح الإسناد ولم یخرجاه.
این روایت صحیح است ولى بخارى و مسلم آن را ذكر نكرده‏اند.
النیسابوری، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفای405 هـ)، المستدرك على الصحیحین، ج 3، ص 167، تحقیق مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمیه - بیروت، الطبعه: الأولى، 1411هـ - 1990م
هیثمى پس از نقل روایت مى‌گوید:
رواه الطبرانی وإسناده حسن.
الهیثمی، علی بن أبی بكر (متوفای807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 203، ناشر: دار الریان للتراث /‏ دار الكتاب العربی - القاهره، بیروت – 1407هـ.
و به نقل بخارى حضرت فرمودند:
فاطمه بَضْعَه منّى فمن أغضبها أغضبنی.
فاطمه پاره تن من است و هر كس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1374، ح 3556، بَاب مَنَاقِبِ فَاطِمَه علیها السَّلَام، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 – 1987.
و به نقل مسلم نیشابوری، حضرت فرمود:
إِنَّمَا فَاطِمَه بَضْعَه مِنِّی یؤْذِینِی مَا آذَاهَا.
فاطمه پاره تن من است و آنچه او را اذیت كند مرا اذیت‏ کرده است.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 4، ص 1903، ح2449، كتاب فضائل الصحابه رضى الله تعالى عنهم، ب 15، باب فَضَائِلِ فَاطِمَه بِنْتِ النَّبِی عَلَیهَا الصَّلاَه وَالسَّلاَمُ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
شكى نیست كه حضرت زهرا (سلام الله علیها) نه تنها با ابوبكر بیعت نكرد؛ بلكه در حال غضب و خشم و قهر دار فانى را وداع نمود.
بخارى مى‌نویسد:
فَغَضِبَتْ فَاطِمَه بِنْتُ رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّیتْ.
فاطمه دختر رسول خدا از ابوبكر ناراحت و از وى روى گردان شد و این ناراحتى ادامه داشت تا از دنیا رفت.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3،‌ ص 1126، ح2926، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 - 1987.
و بنا به وصیت آن حضرت، علی علیه السلام بر بدنش شب نماز خواند و بدون آگاهى و اطلاع ابوبكر او را دفن كرد.
فلما تُوُفِّیتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِی لَیلًا ولم یؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى علیها
هنگامى كه فاطمه (سلام الله علیها) از دنیا رفت همسرش علی شبانه او را دفن كرد و به ابوبكر خبر نداد و خودش بر بدن فاطمه نماز خواند.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازی، باب غزوه خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 - 1987.


آیا على علیه السلام در میان مهاجرین و انصار بود؟
مگر نه این است كه علی علیه السلام بنا به نقل بخارى و مسلم تا مدت 6 ماه از بیعت با ابوبكر خود دارى نمود:
وعاشت بعد النبی صلى الله علیه وسلم، سته أشهر... ولم یكن یبایع تلك الأشهر.
حضرت فاطمه پس از رحلت پیامبر شش ماه زند بود و در طول این مدت علی علیه السلام با ابوبكر بیعت ننمود.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازی، باب غزوه خیبر، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن كثیر، الیمامه - بیروت، الطبعه: الثالثه، 1407 - 1987.
آیا بیعت ننمودن علی علیه السلام دلیل بر عدم مشروعیت خلافت ابوبكر نیست؟
مگر بنى هاشم به تبعیت از علی علیه السلام از بیعت خود دارى نكردند؟
بنا به نقل عبد الرزاق، استاد بخارى، نه امیر مؤمنان علیه السلام تا شش ماه بیعت كرد و نه هیچ یك از بنى هاشم:
فقال رجل للزهری: فلم یبایعه علی سته أشهر؟ قال: لا، ولا أحد من بنی هاشم.
مردى به زهرى گفت: آیا درست است كه علی در طول شش ماه بیعت نكرد؟ پاسخ داد: علی و هیچیك از بنى هاشم در طول این مدت بیعت نکردند.
الصنعانی، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 5، ص 472، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المكتب الإسلامی - بیروت، الطبعه: الثانیه، 1403هـ؛
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 236، ناشر: دار الكتب العلمیه – بیروت؛
الاسفرائنی، الإمام أبی عوانه یعقوب بن إسحاق (متوفای: 316هـ)، مسند أبی عوانه، ج 4، ص 251، : ناشر: دار المعرفه – بیروت.
مگر آقاى ابن حزم از عالمان بزرگ اهل سنت نمى‏گوید:
وَلَعْنَه اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ یخْرُجُ عنه عَلِی بن أبی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَه
لعنت خداوند بر هر اجماعى كه علی بن ابوطالب بیرون از آن باشدو صحابه‌اى كه در خدمت او هستند، در آن اجماع نباشند.
إبن حزم الظاهری، علی بن أحمد بن سعید أبو محمد (متوفای456هـ)، المحلى، ج 9، ص 345، تحقیق: لجنه إحیاء التراث العربی، ناشر: دار الآفاق الجدیده - بیروت.


نتیجه :
امیر مؤمنان علیه السلام نه معتقد به خلافت انتخابى و شورایى است و نه اجماع مهاجرین و انصار را دلیل رضایت خداوند مى‌داند؛ بلكه با استفاده از قاعده الزام كسى را كه معتقد به خلافت انتخابى بود و بیعت مهاجرین و انصار را دلیل مشروعیت خلافت مى‌دانست محكوم مى‌كند و به معاویه فهماند كه حتى بر مبناى پذیرفته شده خودت بازهم حق ندارى كه از بیعت با من سر پیچى كنی.

منبع :  مؤسسه  حضرت ولی عصر (عجلل الله تعالی فرجه ال شریف)

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر