( 4.1 امتیاز از 536 )

ریاحین ـ

از صحابه پیامبر خواستند او را به کیفر برسانند، ولی رسول خدا همه را آرام ساخته و خطاب به اعرابی فرمود: ای برادر بنی سلیم! آیا رسم شما این است که با غلظت و درشتی سخن بگویید؟ سوگند به خدا هرکس در دنیا به من ضرری برساند او در آخرت در آتش خواهد بود. من در آسمان‌ها معروف به احمد صادق می‌باشم، تو ایمان بیاور و جزو برادران ایمانی ما باش.

اعرابی با شنیدن این سخنان خشمگین‌تر شد و سوسماری را که صید کرده بود، بیرون آورد گفت: من به تو ایمان نمی‌آورم، تا این سوسمار ایمان آورد.

سوسمار چون به زمین افتاد، راه فرار پیش گرفت، ولی رسول خدا خطاب به آن حیوان فرمود: ای سوسمار! برگرد. سوسمار با شنیدن سخن پیامبر برگشت و در برابر آن حضرت ایستاد و خیره خیره نگاه کرد.

پیامبر خدا فرمود: ای سوسمار! من کیستم؟ سوسمار به سخن آمده، پس از شناسایی آن بزرگوار از نظر نسب گفت: خداوند همان طوری که ابراهیم را به خلیلی برگزید، تو را نیز به پیامبری مبعوث ساخته و حبیب خود کرد.

اعرابی چون این اوضاع را دید، با خود فکری کرد، که من خود این سوسمار را صید کرده‌ام و با خود آورده‌ام، آیا من به اندازه‌ی این حیوان درک و شعور ندارم. این بگفت و از خواب غفلت بیدار گشته و با گفتن شهادتین مسلمان گردید. [الا یا رسول اللَّه انک صادق- فبورکت مهدیا و بورکت هادیا شرعت لنا دین الحنیفه بعد ما- عبدنا کامثال الحمیرا الطواغیا...] رسول گرامی اسلام از ایمان او خوشحال شد، دستور داد: چند سوره‌ای از قرآن مجید به او تعلیم نمودند و آنگاه درخواست کرد: او را با مال خود یاری نمایید.

سلمان می‌گوید: من چادر را به شمعون یهودی دادم و پیغام فاطمه علیهاالسلام را رساندم، شمعون چادر را گرفت و مرتب آن را در دستش نگه داشت و خیره شد و پاره‌ها و وصله‌های آن را دید و چشمانش پر از اشک گردید

سعدبن عباده شتر گران‌قیمتی به او بخشید و امیرالمؤمنین علی علیه السلام لباس داد، ولی طعام و غذایی که اعرابی را به میان قومش برساند پیدا نشد.

سلمان گوید: من به بیوتات پیامبر صلی اللَّه علیه و آله برای به دست آوردن طعامی سر زدم، اما از هیچ کدام آن‌ها خبری نشد، تا اینکه به خانه‌ی فاطمه علیهاالسلام آمدم، آن حضرت فرمودند: سلمان! سه روز است که خود و فرزندانم گرسنه‌ایم و چیزی در خانه نداریم، اما خیر را از خود بر نمی‌گردانم، هنگامی که به در خانه‌ام بیاید. اینک بیا این چادر مرا بگیر و به سراغ خانه‌ی شمعون یهودی برو و پیغام مرا به او برسان و بگو:

هذا درع فاطمه بنت محمد(ص) تقول لک: اقرضنی علیه صاعا من تمر و صاعا من شعیر ارده علیک انشااللَّه.

این چادر (لباس مخصوص) فاطمه علیهاالسلام است، او می‌گوید: در مقابل آن به طور رهن سه کیلو خرما و سه کیلو جو بدهید، انشا اللَّه پول آن را می‌پردازم.

سلمان می‌گوید: من چادر را به شمعون یهودی دادم و پیغام فاطمه علیهاالسلام را رساندم، شمعون چادر را گرفت و مرتب آن را در دستش نگه داشت و خیره شد و پاره‌ها و وصله‌های آن را دید و چشمانش پر از اشک گردید و چنین گفت:

یا سلمان! هذا هو الزهد فی الدنیا هذا الذی اخبرنا به موسی بن عمران فی التورات انا اشهد ان لااله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه، فاسلم و حسن اسلامه.
 
حضرت فاطمه زهرا (س)

ای سلمان! این چادر، نشانه‌ی زهد فاطمه علیهاالسلام در دنیا است، این دین همان است که موسی در تورات به ما خبر داده و سپس با گفتن شهادتین ایمان آورد و در ایمانش ثابت قدم گشت. سپس خرما و جو درخواستی فاطمه علیهاالسلام را به سلمان تحویل داد و سلمان آن‌ها را گرفته، به پیش فاطمه علیهاالسلام آورد و از آن بانو خواست که مقداری از آن خرما و جو را برای خود و حسنین که سه روز بود در گرسنگی به سر می‌بردند بردارد، ولی فاطمه علیهاالسلام گفت: این بخشش را در راه خدا داده‌ایم و چیزی از آن بر نمی‌داریم. [سفینه البحار، ج 1، ص 570 و 571، بحارالانوار، ج 43، ص 69 تا 74.]

 

نوری دگر از زهد فاطمه بر دل‌های یهود

در یک قضیه دیگر آمده است: امیرالمؤمنین برای تهیه طعامی برای زن و بچه‌هایش به خانه‌ی یک نفر یهودی به نام زید آمد و از او مقداری جو خواست و چون پول نداشت چادر فاطمه علیهاالسلام را گرو گذاشت و جو را برداشت و به خانه برگشت. از آن سو، زید آن لباس را در یکی از اتاق‌ها قرار داد و به کار خود پرداخت، اما زن او شبانه مشاهده کرد نوری از آن اتاق به بیرون می‌تابد و هیچ از قضیه آگاه نبود، خیلی وحشت کرد و به سراغ شوهرش رفته، او را از خواب بیدار کرد و جریان را به عرض او رسانید. زید اساساً جریان چادر را در ذهن خود نداشت، با تمام نگرانی و احتیاط وارد اتاق شد و به هر سو نگریست، چیزی و کسی نیافت، ناگاه متوجه شد که لباس پاره پاره‌ی زهرا در گوشه‌ای افتاده و نور پرفروغی از همان لباس ساطع است. چون این منظره را دید نور لباس زهرا را که از نور الهی و از زهد و تقوای آن حضرت سرچشمه گرفته بود، بر قلب یهودی تابید و آن را روشن ساخت و لذا بی درنگ ایمان آورده و در جرگه‌ی مسلمانان قرار گرفت و زن او نیز چون این کرامت عظیم را مشاهده کرد ایمان آورد و بدین طریق هشتاد نفر از یهودیان همسایه زید با دیدن این منظره‌ی عجیب مسلمان گردیدند و ید بیضای موسی، [شعرا/33.] و اثر پیرهن یوسف بر چشمان یعقوب نابینا را [یوسف /96.] تداعی کردند و با زبان حال گفتند: چادر زهرا از پیراهن یوسف و از ید بیضای حضرت موسی قوی‌تر و ارزشمندتر است. [مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 339، بحار، ج 43، ص 30، ح 36.]

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر