( 4.2 امتیاز از 403 )

ریاحین ـ

وقتى رسول خدا صلى الله عليه وآله رحلت فرمود، انصار در سقيفه بنى ‏ساعده جمع شدند و گفتند: پيامبر صلى الله عليه وآله از دنيا رفت. سعد بن عباده به يكى از پسران خود گفت: من به علت بيمارى نمى ‏توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صداى بلند براى مردم بازگو كن تا مردم بشنوند. سعد سخن مى ‏گفت و پسرش مى ‏شنيد و با صداى بلند تكرار مى‏ كرد تا به گوش قوم خود برساند.

از جمله سخنان او پس از حمد و ثناى الهى اين بود: همانا شما را سابقه‏ اى در دين و فضيلتى در اسلام است كه براى هيچ قبيله‏ اى در عرب نيست. رسول خدا صلى الله عليه وآله ده سال و اندى ميان قوم خويش درنگ كرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افكندن بتها فراخواند.

از قوم او جز گروهى اندك، ايمان نياوردند و به خدا سوگند كه نمى ‏توانستند از رسول خدا صلى الله عليه وآله حمايت كنند و دين او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنكه خداوند براى شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و كرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به آيين خود مخصوص گردانيد و ايمان به خود و فرستاده ‏اش و قوى ساختن دين خود و جهاد با دشمنانش را براى شما روزى كرد.

شما بوديد سخت ‏ترين مردم نسبت به آنهايى كه از دين او سرپيچى كردند، و از ديگران بر دشمن او سنگين‏ تر بوديد، تا سرانجام خواه ناخواه فرمان خدا را پذيرا شُديد و دوردستان هم با خضوع و فروتنى سر تسليم فرود آوردند، و خداوند وعده خويش را براى پيامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشير هاى شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالى او را بميرانْد در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از شما راضى و ديده‏ اش به شما روشن بود، اينك استوار بر اين حكومت دست يازيد كه شما از همه مردم بر آن سزاوارتريد.

آنان جملگى پاسخ دادند: سخن و انديشه تو صحيح است و ما از آنچه تو فرمان دهى سرپيچى نخواهيم كرد و تو را عهده‏ دار اين حكومت مى‏ كنيم كه براى ما بسنده ‏اى، و مؤمنان شايسته نيز به آن راضى هستند.

سپس در ميان خود گفتگو كردند و گفتند: اگر مهاجران قريش اين را نپذيرند و بگويند ما مهاجران و نخستين ياران پيامبر صلى الله عليه وآله و عشيره و دوستان او هستيم و به چه دليلى پس از رحلت او در خصوص حكومت با ما ستيزه مى ‏كنيد؟ چه بايد كرد؟

گروهى از انصار گفتند: در اين صورت خواهيم گفت كه اميرى از ما و اميرى از شما باشد، و به هيچ كارى غير از آن هرگز رضايت نخواهيم داد، كه حق ما در پناه دادن و يارى رساندن به رسول خدا صلى الله عليه وآله همانند حق ايشان در هجرت است. در كتاب خدا آنچه براى ايشان آمده است براى ما نيز آمده است و هر فضيلتى را كه براى خود شمارش كنند ما هم نظير آن را براى خود بر خواهيم شمرد و چون عقيده نداريم كه حكومت مخصوص ما باشد در نتيجه خواهيم گفت كه اميرى از ما و اميرى از شما. سعد بن عباده گفت: اين آغاز سستى است.

در اين زمان ابوبكر به اتفاق همراهان خود عمر و ابو عبيده در سقيفه حاضر و به دقت گفتگوى انصار را زير نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگويد و شرايط را براى ابوبكر مهيا كند، وقتى عمر اراده سخن كرد ابوبكر او را از كلام بازداشت و گفت: آرام بگير، سخنان مرا گوش كن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسيد بگو.

ابوبكر پس از تشهد گفت: همانا خداوند محمد صلى الله عليه وآله را با هدايت و دين حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دل‏ ها و انديشه ‏هايمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرا مى ‏خواند متوجه كرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستين مسلمانان بوديم و ديگر مردم در اين خصوص پيروان ما هستند، ما عشيره رسول خدا صلى الله عليه وآله و گزيده ‏ترين اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستيم، هيچ قبيله ‏اى در عرب نيست مگر اينكه قريش را بر آن و در آن حق ولايت است، شما هم انصار خداييد و شما رسول خدا صلى الله عليه وآله را يارى داديد، وانگهى شما وزيران و ياوران پيامبر صلى الله عليه وآله هستيد و بر طبق فرمانى كه در كتاب خدا آمده است برادران ما و شريك‏ هاى ما در دين و در هر خيرى كه در آن باشيم، هستيد و محبوبترين و گرامى ‏ترين مردم نسبت به ما بوده و هستيد. سزاوارترين مردم به قضاى خداوند و شايسته ‏ترين افرادى هستيد كه به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانى فرموده تسليم باشيد، و سزاوارترين مردم هستيد كه به آنها رشك نبريد.

شما كسانى هستيد كه با وجود نيازمندى و درويشى خود ايثار كرديد و مهاجران را بر خود ترجيح داديد، بنابراين بايد چنان باشيد كه شكست و آشفتگى اين دين به دست شما نباشد. اينك شما را فرا مى ‏خوانم كه با ابو عبيده جراح يا عمر بيعت كنيد، كه من از آن دو براى سرپرستى حكمت شاد و خشنودم و هر دو را براى آن شايسته مى‏ دانم. (1) عمر و ابو عبيده هر دو پاسخ دادند: هيچكس از مردم را سزاوار نيست كه برتر از تو و حاكم بر تو باشد بنابراين تو سزاوارترين مردم براى حكومت هستى.

انصار گفتند: به خدا سوگند ما نسبت به چيزى كه خداوند براى شما ارزانى بدارد رشك نمى ‏بريم و حسد نمى ‏ورزيم و در نظر ما هيچكس محبوب‏تر و بيش از شما مورد رضايت ما نيست، ولى ما در مورد آينده و آنچه از امروز به بعد ممكن است اتفاق بيفتد بيمناك هستيم، و از آن مى ‏ترسيم كه بر اين حكومت كسى چيره شود كه نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردى از خودتان را حاكم كنيد ما راضى خواهيم بود و بيعت مى‏ كنيم مشروط بر آنكه چون او درگذشت، مردى از انصار را به حكومت انتخاب كنيد و پس از اينكه او درگذشت مردى ديگر از مهاجر را حاكم كنيم و تا هنگامى كه اين امت پايدار است، اين‏ گونه رفتار شود، و اين كار در امت محمد صلى الله عليه وآله به عدالت نزديك ‏تر و شايسته ‏تر است. هيچ ‏يك از انصار بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بى‏ مهرى قريش قرار گيرد و او را فرو (پست) گيرند، و هيچ قريشى نيز بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بى ‏مهرى انصار قرار گيرد و او را فرو گيرند.

ابوبكر برخاست و گفت: هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به رسالت مبعوث شد براى عرب بسيار گران آمد كه دين پدران خود را رها كنند، با او مخالفت و ستيز كردند و خداوند مهاجران نخستين را از ميان قوم رسول خدا صلى الله عليه وآله به آنان اختصاص داد كه او را تصديق كنند و به او ايمان آورند و با او مواسات كنند و با وجود آزار شديدى كه قوم بر آنان داشتند همراه پيامبر صلى الله عليه وآله صبر و پايدارى كنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراين آن گروه مهاجران، نخستين كسانى هستند كه خدا را در زمين پرستش كردند و پيشگامان ايمان آوردن به رسول خدايند. ديگر اينكه آنان دوستان و عترت او و سزاوار ترين مردم براى حكومت پس از او هستند، و در اين مورد هيچكس جز ستمگر با آنها ستيز نمى‏ كند و پس از مهاجران هيچ‏ كس از حيث فضل و پيشگامى در اسلام همانند شما نيست، ما اميران خواهيم بود و شما وزيران، بدون رايزنى با شما و بى ‏اطلاع شما هيچ كارى نخواهيم كرد.

حباب بن منذر اظهار داشت: اى گروه انصار! دست ‏ها و قدرت خود را براى خويش نگه داريد كه همه مردم زير سايه شما هستند و هيچ گستاخى، توانايى مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمى هستيد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله را پناه و يارى داديد و هجرت او به سوى شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ايمانيد.

به خدا سوگند كه خداوند آشكارا جز در حضور و در سرزمين شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ايمان جز در پناه شمشير هاى شما شناخته نشده است، اينك كار خود را براى خويشتن بازداريد و اگر نپذيرفتند، در آن صورت اميرى از ما و اميرى از ايشان باشد.

عمر گفت: هيهات! كه دو شمشير در نيامى نگنجد. همانا عرب هرگز رضايت نخواهد داد كه شما را به اميرى خود قبول كند، حال آنكه پيامبرشان از قبيله ديگرى غير از شماست؛ و اعراب از اينكه حكومت را به افرادى واگذار كنند كه پيامبرى هم در بين آنها بوده و ولىّ امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند كرد و در اين مورد ما را حجت آشكار نسبت به كسى كه با ما مخالفت مى ‏كند در دست است و دليل روشن با كسى كه ستيز كند داريم. چه كسى مى ‏خواهد با ما در مورد ميراث محمد صلى الله عليه وآله و حكومت او دشمنى كند؟ حال آنكه ما دوستان نزديك و عشيره او هستيم، (2) مگر كسى كه به باطل درآويزد و به گناه گرايش يابد و خويشتن را به درماندگى و نابودى دراندازد.

چون عمر خاموش شد، حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن اين مرد و يارانش را گوش نكنيد كه در آن صورت بهره شما را از حكومت خواهند ربود و اگر آنچه به ايشان پيشنهاد كرديد نپذيرفتند آنان را از سرزمين خود برانيد و خود عهده‏ دار حكومت بر ايشان باشيد كه از همه بر آن سزاوار تريد و در پناه شمشير هاى شما كسانى كه در مقابل اين دين سر فرود نمى ‏آوردند تسليم شدند و [اسلام را ] پذيرفتند. من خردمندى هستم كه بايد از رأى او بهره برد و مردى كارديده و آزموده ‏ام. اگر هم مى ‏خواهيد كار را به حال نخست برگردانيم، بخدا سوگند هيچ ‏كس سخن و پيشنهاد مرا رد نخواهد كرد مگر آنكه بينى او را با شمشير درهم كوبم.

پس از حباب، ابو عبيده برخاست و گفت: اى گروه انصار! شما نخستين ياران و پشتيبانان پيامبر صلى الله عليه وآله بوديد، اكنون نخستين تغيير دهنده و اولين دگرگون ‏كننده نباشيد.

سپس بشير بن سعد خزرجى كه از بزرگان قبيله خزرج بود و از هماهنگى انصار براى اميرى سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: اى گروه انصار! هرچند كه ما داراى سابقه هستيم، ولى ما از اسلام و جهاد خود، چيزى جز رضايت و خشنودى پروردگار خود و فرمانبردارى از پيامبر صلى الله عليه وآله خويش نخواسته ‏ايم و شايسته ما نيست كه با سابقه خود بر مردم فزونى طلبيم و چيرگى را جستجو كنيم و بدنبال يافتن بهره دنيايى باشيم. همانا محمد صلى الله عليه وآله مردى از قريش است و قوم او به ميراث و حكومت او سزاوار ترند، خدا نكند كه با آنان در اين كار ستيز كنم، شما نيز از خدا بترسيد و با آنان اختلاف نكنيد.

ابوبكر كه فرصت را مغتنم و شرايط را مناسب ديد، از جاى برخاست و گفت: اينك عمر و ابو عبيده حاضر هستند، با هر كدام كه مى ‏خواهيد بيعت كنيد. عمر و ابو عبيده گفتند: به خدا سوگند هرگز عهده ‏دار حكومت بر تو نخواهيم شد كه تو برترين مهاجران و نفر دوم و جانشين رسول خدا صلى الله عليه وآله در نمازى و نماز برترين كار دين است، دست بگشاى تا با تو بيعت كنيم. ابوبكر بدون درنگ دست خود را دراز كرد و چون عمر و ابو عبيده خواستند با او بيعت كنند. بشير بن سعد بر آن دو پيشى گرفت و با ابوبكر بيعت كرد.

پس از ماجراى سقيفه، ابوبكر به دنبال على ‏عليه السلام فرستاد تا بيعت كند، ولى على‏ عليه السلام از بيعت با او امتناع ورزيد. عمر به سوى خانه فاطمه ‏عليها السلام حركت كرد و وقتى به آنجا رسيد فرياد زد: بخدا قسم اگر براى بيعت با خليفه مسلمانان بيرون نياييد خانه را با اهل آن به آتش مى‏ كشم.

فاطمه زهرا عليها السلام پشت درِ خانه ايستاد و فرمود: «واى بر تو! آيا از خدا نمى ‏ترسى؟ آيا مى ‏خواهى نسل پيامبر را نابود كنى؟ آيا به راستى خيال دارى خانه مرا به آتش بكشى؟»

عمر گفت: «والله خانه را با هر كه در آن است آتش خواهم زد مگر آن كه براى بيعت بيرون بياييد.»

كسى فرياد زد: «فاطمه ‏عليها السلام در اين خانه است.»

گفت: حتى اگر او باشد...

و چند لحظه بعد فرياد زد: «هيزم بياوريد؛ خانه را آتش بزنيد.» سپس درِ خانه را به آتش كشيد و به زور وارد خانه شد؛ پهلوى فاطمه ‏عليها السلام شكست، محسنش سقط شد و على ‏عليه السلام را به زور به مسجد بردند تا بيعت كند.
 
بيان و رفع شبهه‏

اميرمؤمنان‏ عليه السلام هنگام هجوم به خانه فاطمه زهرا عليها السلام كجا بود؟

عده‏ اى مى‏ پرسند على‏ عليه السلام هنگام هجوم به خانه‏اش كجا بوده است؟ مگر نه اين‏ كه ايشان اسطوره غيرت و شجاعت است و كسى را توان و ياراى ايستادن در مقابل او نيست؟ پس چگونه است كه با وجود حضرت ايشان، عمر به خانه فاطمه زهرا عليها السلام هجوم مى ‏آورد و يا اينكه آنها امام على ‏عليه السلام را به بند مى ‏كشند تا براى بيعت به مسجد ببرند؟

در جواب اين سوالات بايد گفت: 

ماجراى به بند كشيدن اميرمؤمنان‏ عليه السلام سخن معتبرى نيست و نيز هنگام فشرده شدن فاطمه‏ عليها السلام ميان در و ديوار، امام على‏ عليه السلام حاضر نبوده است. (3)

درباره سكوت و صبر ايشان پيش از همه بايد به اين نكته مهم توجه داشت از آنجا كه ما رهروان مذهب اهل بيت‏ عليهم السلام هستيم، فرمان داريم در برابر آموزه‏ ها و امر و نهى آنان تسليم باشيم اگر چه حقيقت فرمان يا هشدارى كه از سوى آنان صادر مى‏ شود براى ما روشن نباشد، زيرا چه بسا در اين موارد راز و حكمتى نهفته است كه ما از آن آگاهى نيافته ‏ايم. (4)

از پيشوايان اهل ‏بيت‏ عليهم السلام اين روايت رسيده است كه:

«إنَّ أمْرَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا يَحْتَمِلُهُ إلّا مَلَكٌ مِقرَّبٌ، أَوْنَبِىٌّ مُرْسَلٌ، أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ ‏اللّهُ قَلْبَةُ لِلْإيْمانِ...» (5)

«بى ‏ترديد كار و راه ما دشوار و دشوارى ‏آور است و جز فرشته مقرّب يا پيامبر فرستاده ‏شده يا بنده‏ اى كه خدا قلب او را به‏ايمان آزموده است، كسى بار مسئوليت آن را نمى ‏تواند به دوش كشد».

امّا موضع اميرمؤمنان‏ عليه السلام در اين داستان غم ‏انگيز و فاجعه ‏بار؛ آرى، درست است كه اميرمؤمنان ‏عليه السلام سالار همه غيرتمندان و حق ‏طلبان روزگاران است، امّا اگر شرايط روزگار و ماندگارى دين و آيين چنان بطلبد كه آن حضرت بر هر بيدادى در حقّ خود و خاندانش شكيب ورزد، آيا باز هم مى ‏تواند دست به شمشير شجاعت و مقاومت ببرد؟ به‏ويژه كه از برادرش رسول خدا صلى الله عليه وآله در اين مورد آينده ‏نگرى و اخبارى درباره رويداد هاى تلخ پس از رحلت آن بزرگوار نزد اوست، و پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آن حضرت را در برابر آن رويدادهاى تلخ آگاه ساخته و به شكيب و بردبارى فرمان داده است، و همان تجاوزكاران نيز از اين اخبار و احاديث آگاهى داشتند و به همين جهت هم گستاخى تهاجم به خانه او را در خود يافته ‏اند و بر بيدادى زشت و ظالمانه دست مى ‏يازند؛ آيا اميرمؤمنان ‏عليه السلام در اين شرايط مى ‏تواند فرمان شكيبايى پيامبر صلى الله عليه وآله را فراموش كند و با تكيه بر دليرى و توانايى ‏اش پاسخ آنان را با شمشير عدالت بدهد؟ روشن است كه هرگز؛ به برخى از روايات رسيده در اين مورد كه از جمله روايت «سُليم بن قيس» در كتاب خويش از آن جمله است بنگريد:

«ثُمَّ أَقْبَلَ صلى ‏الله‏ عليه‏ وآله إبْنَتَهُ فَقالَ صلى ‏الله‏ عليه‏ وآله: أنْتِ أَوَّلُ مَنْ يلحقنِى مِنْ أَهْلِ بيْتِى وَ أنْتِ سَيِّدةُ نِساءِ أهْلِ الْجَنَّة، وَ سَترِيْنَ بَعْدِى ظُلْماً وَ غَيْظاً حَتّى تُضْربى وَ يُكْسَرُ ضِلعٌ مِنْ أضْلاعِكَ! لَعَنَ اللّهُ قاتِلكِ...». (6)

آنگاه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روى به سوى دخترش فاطمه زهرا عليها السلام نمود و با اندوهى جانكاه فرمود: فاطمه جان! تو نخستين فرد از خاندانم هستى كه به من خواهد پيوست. دخترم! تو سالار بانوان بهشت هستى و با اين وصف پس از من ظلم و دشمنى سختى خواهى ديد، تا جايى كه تو را كتك مى ‏زنند و يكى از دنده‏ هايت شكسته مى ‏شود! خداى قاتل تو را لعنت كند. در ادامه روايت آورده است كه سپس آن حضرت رو به اميرمؤمنان‏ عليه السلام نمود و فرمود:

«وَ أمّا أنْتَ يا أَبَالْحَسَن! فَإنَّ الْأُمَّة تَغْدِرُ بكِ فَإنْ وَجَدْتَ أعْواناً فَجاهِدْهُم، وَ إلّا فَكَف يَدَكَ، وَاحْقِنْ دَمَكَ، فَإنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِكَ...» (7)

امّا تو اى أبالحسن! پس از من جامعه و امّت نسبت به تو مكر و عهدشكنى مى‏ كند، در آن شرايط دشوار اگر يارانى استوار و كافى يافتى، بر ضدّ فريب و بيداد جهاد كن، وگرنه دست نگاهدار و خون خود را حفظ نما، و بدان كه شهادت بر سر راه توست و فرجام كارت شهادت در راه خداست.

و نيز در منابع مختلف در شرح رويداد تلخ يورش بر خانه فاطمه‏ عليها السلام چنين آمده است: على‏ عليه السلام در يورش سپاه استبداد به خانه اش، دليرانه از جاى جست و كمربند «عمر» را گرفت و او را چنان بر زمين كوبيد كه بينى و گردنش به شدّت درد گرفت و آن حضرت تصميم گرفت تا او را به كيفر تجاوزگرى و شرارتش بكشد، كه ناگاه سخن پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و سفارش او را به ‏ياد آورد، و ناگاه «عمر» را رها كرد و خروشيد كه:

«وَ الَّذِى أَكْرَمَ مُحَمَّداً بالنُّبُوَّةِ يَابْنَ صَهّاك! لَولا كِتابٌ مِنَ ‏اللّهِ سَبَقَ، وَ عَهدهُ إلى رَسُولِ ‏اللّهِ لَعَلِمْتَ أَنَّكَ لاتَدْخُلُ بَيْتِى...» (8)

هان اى پسر صهّاك! به آن خدايى كه محمّد صلى الله عليه وآله را به رسالت گرامى داشت، اگر خواست و نوشته حكيمانه خدا بر اين رويداد پيشى نگرفته بود و عهد او با پيامبرش نبود، تو خوب مى‏ دانستى كه جرئت نداشتى اين‏گ ونه زورمدارانه به خانه من در آيى... . (9)

بيان و رفع شبهه‏

شكيبايى على ‏عليه السلام چه مصلحتى دارد؟

على‏ عليه السلام پس از اتمام حجت با مردم به خاطر سفارش پيامبر صلى الله عليه وآله  در واپسين روزهاى زندگى، و رعايت مصالح دين خدا و كيان جامعه نوبنياد اسلامى و پرهيز از فروپاشى جامعه، ناگزير، به شكيبى تلخ و سكوتى مظلومانه، چونان خارى در چشم و استخوانى در گلو تن داد؛ (10) با اين حال باز كسانى پيدا مى‏ شوند كه چشم خود را بر روى حقيقت مى‏ بندند و از پذيرفتن دلايل اين شكيب و سكوت و تحمل خليفه برحق پيامبر صلى الله عليه وآله سر باز مى ‏زنند. به اين افراد چه پاسخ مى ‏توان داد؟

به نظر شما آيا اگر كسى بپرسد خورشيد، فروزان هست يا نه؟ و پاسخ بشنود كه آرى؛ بعد بپرسد دليل اين فروزش خورشيد چيست؟ و به آرامى و متانت پاسخ بشنود كه نور خورشيد دليل فروغ آن است و او باز هم عناد و لجاجت بورزد كه اين نور و فروزش مرا قانع نمى ‏كند، آيا مى ‏توان دليل ديگرى دراين لجاجت حق ستيز ارائه كرد؟ (11)

بيان و رفع شبهه‏

آيا واقعه شكستن پهلوى حضرت زهرا عليها السلام واقعه ‏اى تاريخى است يا موضوعى عقيدتى؟

موضوع ديگرى كه در ماجراى هجوم مطرح شده و برخى آن را انكار كرده و در اسناد آن تشكيك نموده و نصوص وارده آن را ناديده مى ‏انگارند، داستان شكسته شدن استخوان سينه و پهلوى بانوى بزرگ اسلام در هجوم به خانه ‏اش مى ‏باشد.

آشكار است ظلم و بيدادى كه در حق دختر پيامبر عليها السلام روا داشتند از طريق نصوصى معتبر و فراوان ثابت شده و جز از سوى نادان و حق ستيز قابل انكار نيست. (12)

و همه و همه، از هجوم به خانه تا مصادره مال و شكستن دنده و پهلوى آن بانوى بزرگ، به خاطر عدالت‏ خواهى و ظلم‏ ناپذيرى و دفاع از حق و امام معصوم ‏عليه السلام است، و اين حقيقت به خوبى از فرازهاى مختلف خطبه درخشان ايشان روشن مى‏ گردد.

با اين تفاسير، جهاد و دفاع بزرگ بانوى اسلام - به استناد روايات فراوان - از نظريه امامت آسمانى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام جدا نبوده و دفاع شجاعانه و تلاش خستگى ‏ناپذير و نابرابر آن حضرت، اصلى است كه موجب تمايز شيعه از ديگران مى‏ گردد. در نتيجه به يقين گفته مى ‏شود شكسته شدن پهلوى فاطمه ‏عليها السلام در هجوم به خانه با باورها و عقايد مذهب شيعه و اهل بيت‏ عليهم السلام ارتباط مستقيم دارد و صرفا يك داستان غمبار تاريخى به شمار نمى ‏آيد! و نمى ‏تواند كه چنين نباشد! (13) 

و كسى كه سخنان تاريخ نگاران مسلمان و روايات وارده در مورد رويداد هاى تلخ پس از پيامبر صلى الله عليه وآله را پيگيرى نمايد، بى‏شك در اين باره دستخوش ترديد و تزلزل نخواهد گرديد. نصوص معتبرى كه به آنها اشاره مى‏ شود برخى از شمارِ رواياتى است كه از شكستن دنده و پهلوى فاطمه‏ عليها السلام سخن مى ‏گويند و ما را به آن دلالت مى‏ كنند:

1. مرحوم «كلينى» (14) به سند صحيح از امام كاظم‏ عليه السلام در باب مولد فاطمه‏ عليها السلام حديث دوم، چنين آورده است: «إنَّ فاطمة صِدِّيْقَةٌ شَهِيدة» فاطمه‏ عليها السلام صديقه شهيده است. مرحوم مجلسى در مرآة العقول پس از توصيف خبر فوق به درستى و صحيح بودن، در شرح اصول كافى چنين مى ‏نويسد:

«بى ‏ترديد اين خبر دلالت بر اين دارد كه فاطمه‏ عليها السلام، شهيد راه حق است؛ و اين از اخبارِ متواتر است، و سبب آن هم اين است كه پس از غصب خلافت و انحصار قدرت از سوى جريان سقيفه، قنفذ درب خانه فاطمه ‏عليها السلام را چنان بر شكم آن بانوى بزرگ زد كه پهلوى آن حضرت شكست و بر اثر آن، فرزندش را كه پيامبر صلى الله عليه وآله محسن ناميده بود، ناخواسته از دست داد و دستخوش بيمارى گرديد و سرانجام به شهادت رسيد». (15)

آن ‏گاه مرحوم مجلسى به بيان رواياتى از علماى شيعه و اهل سنّت مى ‏پردازد كه اين موضوع را تأييد مى ‏كند. از آن جمله روايتى است طولانى از «سليم بن قيس هلالى» كه فرازى از آن چنين است:

«فاطمه ‏عليها السلام شهيد راه خداست، و سبب آن هم اين است كه پس از غصب خلافت به وسيله جريان سقيفه، قنفذ (16) بَرده عُمر، فاطمه ‏عليها السلام را زد و به شدت هُل داد و در نتيجه آن جنايت، دنده ‏اى از پهلوى آن حضرت شكست و بر اثر آن، جنين خود را افكند، و دستخوش بيمارى گرديد و به شهادت رسيد. (17)»

2. فراز زير، بخشى از روايت طولانى است كه مرحوم صدوق، از ابن‏ عبّاس و او از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله آورده و نمونه ديگرى از آن روايات بسيار است:

«... و هنگامى ‏كه فاطمه ‏ام را مى ‏بينم، به‏ياد مى ‏آورم آن ظلم و بيدادى را كه پس از رحلت من در حق او انجام مى ‏شود، گويى مى ‏نگرم كه زور و ذلّت از سوى ظالمان بر خانه او وارد شده، حرمت او در هم‏ شكسته، حقوق او غصب گرديده، از ارث خود بازداشته شده، پهلويش را مى ‏شكنند و فرزندش را به دنيا نيامده، مى ‏كشند! و او نداى دادخواهى سر مى ‏دهد و مى ‏گويد: وامحمّداه! امّا كسى به دادخواهى و نداى مظلوميت او پاسخ مثبت نمى ‏دهد! و او از ظلم و شرارت استبداد پناه و دادرس مى‏ جويد، اما كسى به او پناه نمى ‏دهد و دادش را از بيدادگران نمى ‏ستاند. (18)»

3. و نيز از جمله آن روايات بسيار، زيارتنامه فاطمه‏ عليها السلام است كه مرحوم سيّد بن طاووس در كتاب اقبال الْأعمال آن را آورده است، كه فرازى از آن چنين است:

«وَ صَلِّ عَلىَ الْبَتُولِ الطّاهِرَة... تا مى ‏فرمايد: الْمَغْصُوبِ حقُّها، و الْمَمْنُوعِ إرْثُها أَلْمَكْسُور ضِلْعُها...»؛ (19) و درود بفرست بر فاطمه بتول ‏عليها السلام، همان بانوى پاك و پاك‏ منش و پاك‏ روش، همان بانويى كه حقوق او غصب شد، و از ميراث پدرى بازداشته شد، و در فشار بيدادگران دنده ‏اش شكست.

اما رواياتِ بيانگرِ برافروختن آتش بر درب خانه فاطمه ‏عليها السلام، فشردن آن حضرت ميان در و ديوار، اسقاط جنين او - كه ملازم با شكسته شدن دنده و پهلوى اوست - بسى فراوان است. اين روايات را علماى شيعه و اهل سنّت آورده‏ اند. در اين رابطه به كتاب مرحوم شيخ الطّائفه ابوجعفر طوسى در تلخيص شافى بنگريد كه چنين مى ‏نويسد: 

«شيعه و علماى شيعه بر اين رويداد غمبار اتفاق نظر دارند كه فاطمه‏ عليها السلام، هدف بيداد «عُمر» قرار گرفت و او چنان ظالمانه بر شكم دختر پيامبر صلى الله عليه وآله زد كه جنين او را - كه محسن ناميده شده بود - ساقط نمود و به شهادت رساند.

آرى! روايت بيانگر اين واقعيت تلخ، و آوردن هيزم براى به آتش‏ كشيدن خانه فاطمه‏ عليها السلام كه گروهى از دوستداران اهل بيت‏ عليهم السلام در آن پناه جسته بودند، در ميان رهروان مذهب اهل ‏بيت‏ عليهم السلام مشهور و معروف است... تا آنجا كه مى‏ نويسد: البته ما اين روايت را از طريق علماى اهل سنّت از جمله «بلاذرى» آورديم، و روايات علماى شيعه در اين مورد بسيار است و هيچ اختلافى هم در ميان آنان در اين مورد نيست». (20)

مسعودى، مؤلف كتاب معروف مروج الذّهب در كتاب ديگر خودش، به نام اثبات الوصيّة چنين مى ‏نويسد:

«پس، طرفداران خليفه به سوى منزل اميرمؤمنان ‏عليه السلام روى آوردند و بر آن خانه يورش بردند و با به آتش كشيدن درب خانه، آن حضرت را زورمدارانه از خانه ‏اش بيرون آوردند، و سرور بانوان بهشت، فاطمه‏ عليها السلام را ميان در و ديوار فشردند تا فرزندش محسن را سقط نمود.» (21) و (22)

قابل ذكر است طبق نصوص و مدارك معتبرى كه به ما رسيده است در ماجراى ضرب فاطمه زهرا عليها السلام تازيانه به كار گرفته شده و ضرب بدون واسطه و با دست نبوده است. (23)
 
بيان و رفع شبهه‏

سخنان حضرت زهرا عليها السلام خطاب به على ‏عليه السلام پس از بازگشت از مسجد چگونه تحليل مى‏ شود؟

سؤال ديگر اين است: آيا سخنان حضرت زهرا عليها السلام خطاب به حضرت على ‏عليه السلام كه فرمودند: «يابن أبى ‏طالب اشتملت شملة الجنين و قعدت حجرة الضنّين، نقضت قادمة الجدل فخانك ريش الأعزل، هذا ابن أبى قحافة يبتزّنى نحلتى و بلغة ابنى، ويلاه فى كل شارق ويلاه فى كل غارب، مات العمد ووهن العضد... الى آخره» نوعى اعتراض و تعدى به مقام امامت محسوب نمى ‏شود؟

هيچ ترديدى نيست كه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام با اذن حضرت اميرالمؤمنين‏ عليه السلام از منزل به سوى مسجد خارج شدند و آن خطبه بسيار مهم را در دفاع از حريم ولايت و امامت ايراد نمودند. ايشان بعد از مخالفت امام على‏ عليه السلام با شيخين و حوادثى كه بعد از آنها اتفاق افتاد، فقط در جهت بيان حق و دفاع از آن، و اقامه حجت و دليل به دستور حضرت على‏ عليه السلام از منزل خارج شدند و امام‏ عليه السلام از همه برنامه ايشان آگاه بودند زيرا آنها هر دو انسان معصوم ‏اند و تكاليف خود را در هر مقامى بهتر مى ‏دانند.

بنابراين حضرت فاطمه‏ عليها السلام سربازى است كه با دستور فرمانده به مأموريت رفت و آن را با دلايل و براهين كامل و روشن به خوبى انجام داد و زمانى كه از اين مجاهدت و وظيفه بسيار سنگين جهان بازگشت با امام‏ عليه السلام گفتگوى خاصى انجام داد كه از حوزه سخنان زناشوئى خارج بود؛ از اين رو امام على ‏عليه السلام را عمو زاده و يا اباالحسن خطاب نمى‏ كند بلكه با زبان سرباز جهادگر سخن مى ‏گويد و مى ‏فرمايد: اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر، زانوهايت را بغل گرفته و به حدى فانى در ذات خدا شده‏ اى كه گويا دنيائى نيست و غير خدا و اسلام چيزى را نمى ‏بينى. و [پس از آن مى‏فرمايد]: فناء در ذات خداوند را به اختيار و اراده خود اختيار كرده ‏اى نه با قصور و تقصير، و لباس بى‏ اعتنائى به دنيا و زخارف آن را به تن نموده‏ اى و چون اين عمل را براى خدا انجام داده ‏اى اصلا به فكر دنيا نيستى؛ يعنى تمامى آزار و اذيت ‏ها را در راه خشنودى خدا به جان خريده‏ اى و اين چنين گوشه نشين و متهم واقع شده ‏اى.

اين اگرچه خطاب به امام‏ عليه السلام است ولى مقصود آگاهى دادن به مردم است؛ چه اين وضعيت را براى آن حضرت پيش آوردند و روح دين را از كالبدش جدا كردند ولى بايد دقت كرد كه حضرت اميرالمؤمنين ‏عليه السلام در ارتباط با اين توطئه بسيار خطرناك و خطرساز مسيرى را برگزيده بودند كه اساس دين و سنت پيامبر اسلام ‏صلى الله عليه وآله را از شرّ آن نگهدارى كنند و هيچ توجهى به زرق و برق و رياست دنيا نداشتند تا به خاطر آن دست به شمشير ببرند چون حضرت در مقام فناء در ذات خدا چنان اوج گرفته كه فقط خدا را مى ‏بيند و خود را تسليم كامل اراده او نموده و هرچه را خداى متعال از او خواسته با تمام وجودش به آن رضا مى ‏داد و پوشيدن همين لباس تقوا و تسليم به معناى دست كشيدن از زرق و برق دنيايى - كه در آن حب مقام و جاه و رياست وجود دارد - مى ‏باشد.

ايشان در انديشه چنين مسائلى نبودند تا به خاطر آنها دست به هر كارى بزنند بلكه حضرت مقام بسيار رفيع و والائى دارند كه فقط خداى متعال از آن آگاه است و چنان قدرت و شجاعتى داشتند كه مى ‏توانستند تمام مخالفين را از سر راه خود بردارند، ولى امام‏ عليه السلام بنده خدا بود و به فرمانش عمل مى ‏كرد «لايسبقونه بالقول وهم بامره يَعْملون»؛ امامان معصوم ‏عليهم السلام در گفتار از خدا پيشى نمى‏ گيرند و در هر حال به فرمان او عمل مى ‏كنند. يك روز به تنهايى در جنگ بدر و احد و... از پيامبر اسلام‏ صلى الله عليه وآله دفاع مى‏ كند و تمامى پهلوانان نامدار دشمن را درهم مى ‏كوبد و روزى در برابر توطئه ‏ها صبر و شكيبائى مى ‏كند و اين همان تسليم و رضا به خواسته خداى متعال است و انتخاب گوشه منزل يك كار ساده‏اى نبود بلكه او حجت خدا است در هر كارش هدف مقدس و نورانى وجود دارد كه مى‏ خواست دست ‏آورد هاى رسالت را حفظ كند و جامعه بشرى را با آن آشنا سازد و لذا در جايگاه مقام الهى خويش كوتاه نيامد و مسئوليت بسيار سخت و دشوار خود را به خوبى انجام داد و هر پيشامدى در منظر و نگاهش چون بر طبق حكمت الهى بود از آن استقبال مى‏ كرد اگرچه دلخراش و كمرشكن بود. و خلاصه مثال «همچون جنين در شكم مادر زانوانت را بغل كرده‏ اى» به اين معناست كه فانى فى الله مى‏ باشى و اصلا متوجه مسائل دنيا مانند رياست، حكومت و... نيستى، مانند كودكى كه از مسائل خارج از شكم مادر بى ‏خبر است و كسى كه براى رضا خدا با اينكه قدرت بر هر كارى دارد اذيت را تحمل بكند و آن كار را انجام ندهد در نظر مردم متهم محسوب مى ‏شود. اين نتيجه كارى است كه براى خدا نموده تا عين فناء فى ذات الله باشد. و اين لباس فناء در ذات الله را كه اراده و اختيار نموده است براى قصور يا تقصير نيست بلكه اين همان لباس بى‏ اعتنائى به دنيا و كافران است و به همين دليل حضرت مى‏ فرمايد: «لا تأخذ فى الله لومة لائم».

---------------------------------------------------------------------------

1) متن خطبه ابوبكر با تفاوت مختصرى در الفاظ در كتاب‏ هاى البيان والتبيين ج 3، ص‏297؛ الامامة والسياسة ج‏1، ص‏13؛ عقدالفريد ج‏4، ص 258، ثبت شده است.

2) چون امام على عليه السلام را از آنچه در سقيفه بنى‏ ساعده به وقوع پيوسته بود آگاه كردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: آنها گفتند از ما اميرى و از شما اميرى. امام فرمود: فهلاً احتججتم عليهم بأن رسول ‏الله‏ صلى الله عليه وآله وسلم وصى بأن يحسن إلى محسنهم و يتجاوز عن مسيئهم قالوا: و ما فى هذا من الحجة عليهم. فقال عليه السلام: لو كانت الإمارة فيهم لم تكن الوصية بهم. ثم قال عليه السلام: فماذا قالت قريش؟ قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول‏ صلى الله عليه وآله وسلم. فقال‏ عليه السلام: احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة... (نهج‏البلاغه، خطبه 67)؛ چرا براى آنان حجت نياورديد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله سفارش فرمود با نيكوكاران انصار نيكى كنيد و از گناهانشان درگذريد؟ گفتند: در اين (سخن) چه حجتى است؟ على عليه السلام فرمود: اگر امارت از آنِ ايشان بود، آنان را سفارش كردن، صحيح نمى ‏نمود، آنگاه امام پرسيد: قريش چه گفتند؟ گفتند: حجت آوردند كه آنان (مهاجران) درخت رسولند. امام فرمود: حجت آوردند كه درختند (خلافت را گرفتند) و ميوه ‏ها (خاندان رسالت) را تباه كردند....

قال‏ عليه السلام: و اعجباه أتكون الخلافة بالصحابة؟ و لاتكون بالصحابة والقرابة. (نهج‏البلاغه، كلمات قصار، ش 190) امام عليه السلام همچنين فرمود: شگفتا! خلافت از راه هم ‏صحبتى (همنشينى) به دست مى ‏آيد؟ در حالى كه نه همنشين بود و نه خويشاوندى. يعنى اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى چه شورايى بود كه رأى‏ دهندگان در آنجا نبودند؛ و اگر از راه خويشاوندى بر مدعيان حجت آوردى ديگران از تو به رسول خدا صلى الله عليه وآله نزديك ‏تر و سزاوار تر بودند.

3) فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، تألیف حضرت آيت الله العظمى روحانى (دام ظله)، ص 92

4) براى نمونه به اين روايت در اين مورد بنگريد: مردى به حضور امام حسن ‏عليه السلام آمد و گفت: اى فرزند پيامبر صلى الله عليه وآله! من از شيعيان و رهروان راه پرافتخار شما هستم! آن حضرت در ترسيم معيار شيعه بودن، چنين فرمود:

«يا عَبْدَاللّهِ! إنْ كُنْتَ لَنا فِى أوامِرِنا وَزَواجِرِنا مُطيْعاً فَقَدْ صَدَقْتَ، وَ إنْ كُنْتَ بخِلافِ ذلِكَ فَلا تَزِدْ فِى ذُنُوبكَ بَدَعْواكَ مَرْتَبَةً شَرِيْفَةً لَسْتَ مِن اهلِها؛ لاتَقُلْ أنَا مِنْ شِيعَتِكُمْ، ولكِن قُلْ أنَا مِنْ مُوالِيْكُمْ وَ مُحِبِّيكُمْ وَ مُعادِى أعْدائِكُمْ، وَ أنْتَ فِى خَيْرٍ وَ إلى خَيْرٍ؛» اى بنده خدا! اگر در انجام فرمان‏ ها و دورى‏ گزيدن از هشدار هاى خدا، قانون‏ گرا و درست ‏رفتار هستى، آنچه در مورد شيعه ‏بودن خويش مى ‏گويى، درست مى‏ گويى؛ امّا اگر اين ‏گونه نمى ‏انديشى و رفتار نمى‏ كنى و در انديشه و منش و عمل، رهرو راه ما نيستى، با اين ادّعاى گزاف بر گناهان خويش ميفزاى؛ چرا كه شيعه و رهرو ما خاندان پيامبر بودن، مقام پُرفرازى است، و تو با گفتار بدون منش و عملكرد عادلانه و زيبا، هرگز در خور آن نخواهى بود؛ پس مگو من شيعه شما خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله هستم، بلكه بگو من از دوستداران و هواخواهان شما و از مخالفان دشمنان شما هستم كه در اين صورت، تو در خير و نيكى به سر مى ‏برى و در مسير نيك ‏انديشى قرار خواهى گرفت (مجموعه ورّام، ص‏113، چاپ مؤسسه حيدرى)

5) خصال صدوق، ص‏290، گفتنى است كه در برخى نسخه‏ ها به جاى واژه «أمْرَنا»، «حَدِيْثَنا» آمده است كه تفاوتى در معنا نمى‏ بينيم.

6) كتاب سليم بن قيس، ص‏427؛ احتجاج طبرسى، ج‏1، ص‏111؛ الغيبة، ص‏193

7) كتاب سليم بن قيس، ص‏427؛ احتجاج طبرسى، ج‏1، ص‏111؛ الغيبة، ص 193

8) بيت الأحزان، ص‏110؛ بحارالانوار، ج‏28، ص‏266؛ تفسير قمّى، ج‏2، ص 159

9) فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، تألیف حضرت آيت الله العظمى روحانى (دام ظله)، ص 76 - 80

10) أَمَا وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّى مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ، فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً، وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِى بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ، يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبيرُ، وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُو؟مِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ! فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجًا، أَرَى تُرَاثِى نَهْباً... (نهج‏البلاغه، خ 6)

11) فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، تألیف حضرت آيت الله العظمى روحانى (دام ظله)، ص 81

12) فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، تألیف حضرت آيت الله العظمى روحانى (دام ظله)، ص 91

13) همان، ص 91 و 92

14) مرحوم «محمّد بن يعقوب رازى»، مشهور به «ثقة الْإسلام كلينى»، صاحب كتاب كافى از دانشمندان نامدار مذهب اهل بيت است، كه در سال 329 از هجرت در بغداد جهان را بدرود گفت و اينك قبرش در بازار بغداد است.

15) اصول كافى، ج‏5، ص‏315

16) عباس عموى پيامبر صلى الله عليه وآله از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيد: چرا عمر از حقوق كارگزارانش، به عنوان ماليات كاست، امّا از حقوق و مزاياى «قُنفذ» چيزى نكاست و آن را به‏ طور كامل پرداخت، آن حضرت برگرد خويش نظاره كرد، و در حالى كه جام ديدگانش لبريز از اشك گرديد و فرو باريد، در پاسخ او فرمود: «شَكَّرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَها فاطِمَةَ بالسَّوطِ، فَماتَتْ وَ فِى عَضُدِها أَثَرُهُ كَأَنَّهُ الدُّمْلُج.»

پرداخت كامل حقوق «قنفذ» براى قدرشناسى از او به ‏خاطر تازيانه ‏هاى بيدادى بود كه بر پيكر فاطمه ‏عليها السلام نواخت؛ به‏ گونه ‏اى كه وقتى دخت محبوب پيامبر صلى الله عليه وآله جهان را بدرود گفت، اثر آن تازيانه بيداد در بازوى او بسان بازوبند نمايان بود (كتاب سُليم بن قيس، ص 134)

17) اصول كافى، ج 5، ص 315

18) امالى صدوق، مجلس 24، ص 99 و 100

19) و نيز چنين آمده است: «السَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِيْنَ! السَّلامُ عَلَيْكِ يا والِدَةَ الْحُجَجِ عَلَى النّاسِ أَجْمَعينَ! السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ، الْمَمْنُوعَةُ حَقُّها! أَللّهُمَّ صِلِّ عَلى أَمَتِكَ وَ ابْنَةِ نَبيِّكَ وَ زَوْجَةِ وَصِىِّ نَبيِّكَ، صَلاةً تَزْلِفُها فَوْقَ زُلْفى عِبادِكَ الْمُكَرَّمِيْنَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَ الْأَرَضِيْنَ.» (اقبال، ص 152). براى او چند زيارتنامه ديگر از امامان نور رسيده كه در كتاب‏ هاى دعا و زيارات آمده است.

20) تلخيص شافى، ج‏3، ص‏76.

21) اثبات الوصية، ص 122

22) فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، تألیف حضرت آيت الله العظمى روحانى (دام ظله)، ص 86 - 90

23) فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، تألیف حضرت آيت الله العظمى روحانى (دام ظله)، ص 92

 

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر