خاتون خاک و افلاک (1) / ازدواج امین قریش با خدیجه
ریاحین ـ خاتون خاک و افلاک (1)/ اسماء خواجه زاده
روزگار دورِ بی رؤیایی است، زمان می رود تا در دقیقه ای سرشار راز رازقی، خوابِ حادثه ای را در دو راهیِ عقل و عشق در قبیله زمین جاری کند، حادثه ای که جز تعداد اندکی از همسایگان آفتاب و روشنی از آن خبر ندارند تا سال ها بعد ...! شاید ...! اما قلب پنهان گریزِ از قاعده و قید تو، زمان را گذرانده است؛ رازِ شبیهِ آوازهای شاعرانه تو تمام صفوف ستاره را پر کرده است. همه آنها می دانند که قلب تو نه زمان می شناسد نه حادثه! صف نشینان آسمان می دانند که تو را فقط یک نام به تکلم ترانه و آینه می کشاند و تنها حضورِ یک حضور، به اوج اشتیاق می رساند؛ فقط یک باور ... «محمّد(ص)»! امین قریش! امین مکّه!
* * *
باید خدا تو را خدیجه، برای برگزیده اش، برگزیده باشد که تو حالا سال ها قبل از تولد اعجاز آرامش در دلواپسی بادها، سال ها قبل از رسالت «محمد(ص)» چشم به انعکاس خاموشِ مضمونِ محرمانه آرامشِ او سپرده ای و کاروان تجاری ات را به دست های امانتدار او می سپاری! به دست های خورشیدی که فقر او را در کفالت خاموش اما مقتدرانه عمویش ابوطالب قرار داده است! و با این همه، نگینی چون او بر خاتم ثروت و دارایی تو، شبیه دورترین شعله ها در تاریکی ظلمت خیز شب دیدنی است.
جای پنهان کردن نیست که سود چشمگیر کاروانِ تو، تمام چشم ها را به سوی «محمد(ص)» برمی گرداند، گویی حالا زمان در کودکی «محمد(ص)» متوقف شده است و «حلیمه» از طعمِ رویش بهشتی که پس از دایگی او نصیبش شده، شگفت زده است؛ «محمد(ص)» که باشد صبح است و روشنی و انتشار یک ریزِ پیاله های رویشِ باران و ستاره!
* * *
رسم ها در این قبیله پر از ولوله، هنوز همان است که بود اما تو شبیه رؤیاهایت بمان و بگذار کسی باور نکند ... بگذار کسی باور نکند دانشمندان یهود در برابر چشم های کنجکاو تو، او را «پیامبر آخرالزمان» خواندند و گفتند که تقدیر او را برای ختم نبوت و ارشاد مردم پرورش داده است و نشانه های پیامبری همه به او ختم می شود؛ بگذار کسی باور نکند سمتِ اشاره دانشمند یهود به سوی تو بود آنگاه که گفت: «خوشا به حال کسی که افتخار همسری او را به دست آورد.»
بگذار کسی باور نکند ورقة بن نوفل ـ عموی تو ـ دانای عرب، هر گاه کتاب عهدین را مرور کرده و گفته است که مردی از میان قریش از جانب خدا برای هدایت مردم برانگیخته می شود و با یکی از زنان ثروتمند قریش ازدواج می کند، مقصودی جز تو ندارد که گاه و بیگاه به تو وعده اتفاقی را می دهد که ایمان تو پیش ترها، ادراکش کرده است: «روزی فرا رسد که تو با شریف ترین مرد روی زمین وصلت کنی ...»
بگذار کسی باور نکند که تو شبی در خواب خورشید را دیده ای که بالای مکّه چرخ خورده است و بعد پایین آمده و در خانه تو فرود آمده است! بگذار کسی باور نکند که تعبیر عموی تو از آن خواب، محقق شدنی است؛ ازدواج تو با مرد بزرگی که شهرت او عالم گیر خواهد شد ... بگذار کسی باور نکند که کشمش های قلب تو آرام آرام از سوی داشتن، به سمتِ خواستنِ «محمد(ص)» کشیده می شود! آن چنان که خود در کنار «محمد(ص)» بودن را بخواهی و بر زبان بیاوری. در کنار رسولِ سال های بعد از این را!
سایه های تردید خیره به رؤیای تو چشم دوخته اند ... نه می توان جوان شایسته ای را که امین قبیله است به بهانه مال رد کرد و نه می توان از مهریه بانویی چون تو گذشت ...!
تو می دانی که دست آسمان و زمین در مقابل آنچه در چشم های «محمد(ص)» متجلّی است، هیچ نیست اما شرط آن است که او صداق و مهریه ای که برای تو در نظر می گیرد در خور مقام و شأن بانویی چون تو باشد ...!
* * *
هدیه ای برای «محمد(ص)» از سوی خدیجه!
تعلق شفافِ خدیجه در راه هم پیمانی با «محمد(ص)» را صبر و آرامش و ذکاوتش شفاف تر می کند ... .
مبلغی درست همان اندازه که خویلد مهریه ات قرار داده است را به «محمد(ص)» پیشکش می کنی تا او از هدیه تو مهریه ات را بپردازد؛ همه می دانند نشانی از آنچه تو خواسته ای و به انجام می رسانی در عرب سابقه نداشته است ... زنی از مال خویش مهریه اش را بپردازد!
حسادت، پرسه گرد پچ پچه ها و زمزمه های بسیاری است. هدیه تو شانه به شانه اوجی که در قلب «محمد(ص)» گرفته ای، زبان عده ای را به شماتت باز کرده است؛ گویی ابوجهل قدرت تحمل چنین باوری را ندارد که به زبان آمده است تا تمام حسادت هایش را در مراسمِ شادمانی شما در زهر کلامش پنهان کند و به جان «محمد(ص)» بریزد ... .
«مردم! ما دیده بودیم که مردان مهریه زنان را بپردازند اما ندیده بودیم که زنان مهریه مردان را بپردازند.»
طعم زهرخیز کلام ابوجهل هنوز منتشر نشده است که کسی می گوید:
«به مردی مانند «محمد(ص)» هدیه می دهند و برایش هدیه می فرستند اما مردی مانند تو هدیه می دهد و نمی پذیرند.»
تبسم در چشم ستاره ها سو سو می زند؛ ابوطالب حامیِ همراهی که «محمد(ص)» را هیچ گاه تنها نگذاشته، خشمی آشکار به چهره ابوجهل دوانده است تا او گوشه ای بنشیند و شادی از سر گرفته شود.
* * *
... و خدا مردی را که به فداکاری و اعجازِ قلب تو می سپارد که بهانه آفرینش است؛ به فداکاری تویی که اعلام کرده ای تمام دارایی و اموالت از این پس، از آنِ «محمد(ص)» است ... .
تسلیم اموال و دارایی ات به کسی که ایمان و قلب و روح تو تسلیم اوست ...!
منابع: ــــــــــــــــــــــــــ
ـ فاطمه زهرا از ولادت تا شهادت؛ محمدکاظم قزوینی.
ـ وفات حضرت فاطمه؛ ترجمه عباس جاجیانی دشتی.