اشعار حبیب الله چایچیان (حسان) در رثای حضرت رقیه سلام الله علیها
ریاحین : گلچینی از اشعار حاج حبیب الله چایچیان (حسان) در رثای حضرت رقیه سلام الله علیها را انتخاب کرده ایم که در ادامه می خوانید.
عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد
شعر اول :
ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم
دور از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
پژمرد گل روی تو از تابش خورشید
در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
لبریز شد ای عمه دگر کاسه صبرم
بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم
نومید ز دیدار پدر گشته دل من
بنشین بکنارم که یتیمانه بگرییم
گردیم چو پروانه به گرد سر معشوق
چون شمع در این گوشه غمخانه بگرییم
این عقده مرا می کشد ای عمه که باید
پیش نظر مردم بیگانه بگرییم
شعر دوم :
پایم از بس که دویدم ز پی ات، آبله شد
بس که محنت بکشیدم، ز دلم حوصله شد
قصدم این بود که دور از تو نباشم هرگز
چه توان کرد، که بین من و تو فاصله شد
تا تو بودی پدرا، جای من آغوش تو بود
تا که رفتی ز برم، کار من آه و گله شد
دی عزیز تو و دُردانه مادر بودم
لیکن امروز گُسسته ز هم آن سلسله شد
دشمن آن رحم ندارد که بپرسد از خویش
چه برین کودک آوارۀ بی راحله شد
گاه می افتم و گه می دوم، از پی نگران
که بسی فاصله بین من و این قافله شد
جای عباس در این بادیه خالی است حسان
که چنین آهوی گم گشتۀ زهرا یله شد
شعر سوم:
بابا بیا که خواب به چشمم نمی رود
یک لحظه از نگاه تو یادم نمی رود
شد گیسویم سفید به ما هم سری بزن
از خانه ی یزید به ما هم سری بزن
تا زنده ام به دور تو می گـردم ای پدر
بایـد تو را به دسـت می آوردم ای پدر
اینجا کسی بدون تو خوابش نبرده است
اصلا کسی نمانده که سیلی نخورده است
عمه به جای تک تک ما تازیانه خورد
عمه برای تک تک ما تازیانه خورد
بابا ببیـن که زجر چه آورده بر سرم
از من نمانده غیر نفس های آخرم
جرمم فـقط بـهانه ی بابا گرفتن است
افتادن ز ناقه خودش پا گرفتن است
آن جا که من ز ناقه زمین خوردم ای پدر
گر مادرت نبود که می مردم ای پدر
سیلی دست زجر که پیدام کرده است
دور از عمو یک عالمه دعوام کرده است
موی مرا کشید سرم درد می کند
از آن لگد که زد کمرم درد می کند
رویم شبیه صورت زهرا کبـود شد
مویم سفید قبل سفر که نبـود شد