خاتون خاک و افلاک (5) / بهشت کوچکی سرشار روشنی
ریاحین ـ
دو دست رختخواب از پارچۀ مصری، محتوای یکی برگ و دیگری پشم گوسفند، فرشی از پوست، بالشی از پشم با درونی از برگ خرما، عبایی خیبری، مشک آب، دو کوزه سفالی و دو ظرف آب، آفتابه، پرده ای از پشم نازک، پیراهنی به قیمت نه درهم، یک روسری به ارزش چهار درهم، حوله ای سیاهرنگ، تختی پوشیده به روتختی، چهار زیر دستی از پشم طائف با محتوای گیاهی به نام اذخر، حصیری بحرینی، دستاس، وسیله و ظرف خضابی از مس، ظرفی برای شیر، ظرفی بزرگ برای آب.
یامبر رو به آسمان کرده و می فرماید: پروردگارا! برکت بده قومی را که بیشترین ظرفهایشان گِلین است.
* * *
آیا دوست داری همسر خود را به خانه ببری؟
علی باز هم باید ترنم سبکبال ترک تنهاییش را برمدارِ تصمیمِ سردرگمِ زمین مانده اش، بر زبان بیاورد حتی اگر تمام سختی فاصلۀ میان قلب و زبان او را امّ ایمن پیش از او از بین برده باشد و پیامبر تنها به سؤالی از او اکتفا کند؛ حالا او حتی اگر نتواند خواسته اش را از زوایای شرمگین نگاهش هم بیرون بکشد و چشم از صبوری چهرۀ منتظر پیامبر بگیرد، باید پاسخ بدهد و سرنوشت زمین را از تخیل پلکِ پروانه ها به بلوغ پیله های آیینه بسپارد:
«آری پدر و مادرم فدای شما!»
* * *
تو آگاهی که علی جز خانۀ حارثة بن نعمان خانه ای را نمی شناسد و آن را هم پیامبر فرمود: «ما از حارثه خجالت می کشیم، ما تمام منزلهای او را گرفته ایم.»
خبر را باد به گوش حارثه رسانده است که در شتابی شگفت، خود را به پیامبر می رساند و می گوید: ای رسول خدا، من و مال من برای خدا و رسول اوست؛ سوگند به خدا چیزی در نزد من محبوبتر از آنی نیست که تو از من می گیری و آنچه تو از من بگیری، از آنچه نگیری و برایم بگذاری دوست داشتنی تر و محبوبتراست.
ایمان با تمام ذرات یقینش در چشمهای حارثه موج می زند و علی می رود تا مشغول آراستن اتاقی شود که قرار است تو ـ ثمرۀ نبوت، ذخیرۀ رسالت و کوثر پیامبر ـ عروس آن باشی؛ اتاقی مفروش به شن، چوبی که مشک و کوزه به آن بیاویزند، پرده ای که اتاق را به دو قسمت تقسیم کند، پوست گوسفندی بر روی شنهای کف اتاق، بالشی از برگ خرما بر روی آن...!
سوسوی مبهم ستاره ها در هیاهوی رازِ سرودنِ منظومه ای از جنس ملکوتند. آفتاب که بیاید و صبح را تحویل خواب اهل رویا بدهد، زمین رو به تکوین حادثه ای پیش می رود که پیش از خلقت آدم در مقدّرات آفرینش رقم خورده بود و پس از خلقت به آدم نشان داده شد؛ تکوین خانواده ای که خدا درباره اشان به آدم فرمود: «لو لا هم ما خلقتک... لو لا هم ما خلقت الجنة و النار و لا العرش و لا الکرسی و لا السماء و لا الارض و لا الملائکة و لا الانس و لا الجن»
اگر آنها نبودند تو را نمی آفریدم... اگر این پنج تن نبودند نه بهشت و دوزخ را می آفریدم، نه عرش و کرسی، نه آسمان و زمین را خلق می کردم و نه فرشتگان و انس و جن را!...».
***
پیامبر به همسران خویش فرموده است تا تو را برای زفاف بیارایند. تو در لباسی که جبرائیل از بهشت برایت آورده است به خانۀ علی می روی. گلگونه های تو گر گرفتۀ شرمند، و تبسم و دعا زائران موزونِ لبان پیامبر شده اند.
ازدحام بال ملائک، لبریز وسوسۀ قدمهای توست که در حالی گام برمی داری که رسول خدا در پیش روی توست، جبرائیل -علیه السلام- سمت راست، میکائیل -علیه السلام- سمت چپ و هفتاد هزار فرشته پشت سر تو حرکت می کنند و ثانیه ای از مضامینِ تسبیح و تقدیس خدا باز نمی مانند!
زنان بنی هاشم در تراکم شعر و انتشارِ بلورِ غزلهایی سرشار، در رکاب تو حرکت می کنند؛ زنان پیامبر پیشاپیش قافله اند و امّ سلمه در تکرار آوایی در رثای دریا و سپاس پیشانی آسمان!
***
نبض بغضها در شمارشی بی شتاب می زند؛ پروانه ها آرام و سر به زیر در ردّ پای تو بال می زنند؛ فرشته ها از خواب آیینه ها سرشارند؛ پرچینی از ملکوت دور تا دور خانۀ تو حصار کشیده است؛ شب در طلوع رنگ باخته است و قاصدکها سهم شادمانی بالِ کبوترانند.
«خدا دختر رسولش را به تو مبارک فرماید. ای علی! فاطمه امانت من نزد توست؛ ای علی! فاطمه بهترین همسری است که تو می توانستی انتخاب کنی و ای فاطمه! علی برترین شوهری است که امکان داشت نصیب تو شود.»
موجی از نور، سمت ستاره ها را به خواب نقره ای ماه کشانده است و هیچ آسمانی اجابت انعکاس دعای پیامبر را از دست نداده است: «پروردگارا! نیکی های خود را در آن دو و فرزندانشان قرار بده؛ پروردگارا! این دو محبوبترین مخلوق تو نزد منند، پس خدایا آنها را دوست بدار و از سوی خود بر آنان نگهبانی بگمار و من آن دو را به تو می سپارم و فرزندان آنان را نیز از شرّ شیطان رانده شده در پناه تو قرار می دهم».
* * *
نفس های باد، آرامش را در کوچه های شهر منتشر کرده است. از تمام میهمانان تنها زنی مانده است که ردّ پیمانش بر پیشانیِ اجابت عهدی که با خدیجه برای این شب بسته، سایۀ اضطراب و دلواپسی ها را محو کرده است؛ پیامبر اسماء بنت عمیس را دعا می کند و خانۀ نور پایه ریزی می شود ... بهشت کوچکی سرشار از روشنی!