آیا سکوت اصحاب می تواند دلیل بر حقانیّت ابوبکر باشد؟
ریاحین ـ ممکن است کسی بگوید اگر ابوبکر در مورد فدک و ارثیه فاطمه علیها السلام به خطا حکم نمود، و روایتی که او تنها از پیامبر اکرم(ص)نقل کرده، حجت نبوده و توان معارضه با صریح قرآن را ندارد، پس چرا همه اصحاب در این باره سکوت نموده ودم نزدند و به ابوبکر اعتراض نکردند با اینکه زهرا از آنان استمداد نمود؟!
در این رابطه سید مرتضی پاسخی از ابو عثمان جاحظ از کتاب (العباسیه)او نقل نموده است که در جای خود عالمانه و منصفانه است. ابو عثمان جاحظ[1] میگوید:
«عده ای گمان میکنند، دلیل بر صدق خبر ابوبکر و عمر درباره منع فدک از فاطمه سکوت اصحاب رسول خدا و ترک اعتراض آنان است».
سپس میگوید:
«اگر عدم اعتراض به ابوبکر و عمر از سوی اصحاب دلیل بر صدق گفتار آن دو باشد، عدم اعتراض به فاطمه در هنگام احتجاج با ابوبکر نیز دلیل بر صحت ادعای فاطمه است. به خصوص این که گفتگوی آنان در این باره به درازا کشیده شد، مراجعه و اصرار و شکایت فراوان گردید و موجات خشم و غضب فراهم شد و از سوی فاطمه به نقطه اوج رسید تا آنجا که از ابوبکر و عمر قهر نمود و سفارش کرد که ابوبکر بر او نماز نگذارد و هنگامی که برای مطالبه حق خود با ابوبکر و یارانش احتجاج نمود به او فرمود: در هنگامی که مردی، چه کسی از تو ارث میبرد؟ ابوبکر گفت: خانواده ام، حضرت فرمود: پس چه شده است که ما از پیامبر ارث نمیبریم؟
و سرانجام، پس از آن که او را از ارث محروم نمود و در حق او بخل ورزید و بر علیه او دلیل اقامه نمود و مسأله را علنی کرد و چون فاطمه علیها السلام ظلم و ستم را مشاهده نمود و خود را بدون یاور دید، فرمود: «والله لأدعُوَنَّ الله عَلَیک... » «به خدا سوگند بر تو نفرین خواهم کرد». و ابوبکر گفت: من در حق تو دعا میکنم.
فاطمه فرمود: «واللهِ لا اُکَلِّمُکَ أبداً» «هرگز با تو سخن نمیگویم».
و او گفت: من هرگز تو را ترک نمیکنم.
بنابراین اگر عدم اعتراض اصحاب رسول خدا(ص)دلیل بر صحت گفتار ابوبکر است، ترک اعتراض به فاطمه نیز دلیل بر صحت خواستۀ او است زیرا حداقل واجب بر اصحاب این بود که اگر خواستۀ فاطمه علیها السلام بیمورد بود و به آن آگاهی نداشت، او را آگاه میکردند و اگر ادعایش از روی فراموشی بود، او را یادآوری میکردند و به او تذکر میدادند که اعتراض نکند و راه ناصواب نرود و این که میبینیم در هر دو جانب سکوت اختیار نموده اند، سکوت آنان را دلیل هیچ چیز نمیپنداریم و رجوع به اصل حکم خداوند در مورد ارث، در این صورت تنها راه درست است و بر همگان واجب است که به این اصل مراجعه کنند..
دیگر این که چگونه ترک اعتراض اصحاب را دلیل و حجت قاطع بدانیم در صورتی که عمر به طور صریح اعلان میدارد:
دو نوع متعه در زمان رسول خدا(ص)وجود داشت «مُتعتانِ کانَتا علی عَهدِ رسول الله: مُتعةُ النِّساء و مُتعةُ الحجِّ أنا أنهی عنهما و اُعاقب علیهما» «متعه حج و متعه زنان و من شما را از آن نهی میکنم و آن را تحت پیگرد قرار میدهم» هیچکس از صحابه به او اعتراض نمیکند و ممانعت از اجرای این دو حکم الهی را ناپسند نمیداند. و حتی از او سوال نیز نمیکنند و شگفت زده نمیشوند که چگونه عدم اعتراض اصحاب را میتوان دلیل بر صحت چیزی دانست در حالی که عمر صریحا پس از رحلت رسول اکرم(ص) در سقیفۀ بنی ساعده اظهار میدارد که پیامبر(ص) فرمود: «الأئمة مِن قُریش»؛ «امامان از قریش هستند»
(یعنی غیر از قریش به خلافت نمیرسند). و چگونه در هنگام مرگ خود گوید اگر (سالم)زنده میبود، هرگز در مورد او برای خلافت تردید نداشتم در حالی که سالم برده زنی از انصار بود که آن زن او را آزاد ساخت و از قریش نبوده است و هیچ کس در این مورد به او اعتراض ننمود و با او مقابله نکرد و از کارش در شگفت نماند.
عدم اعتراض و سکوت مردم دلیل بر حقانیت کسی است که دارای قدرت و شوکت نباشد اما کسی که صاحب قدرت و زور است، و میتواند امر و نهی نماید و مخالف را به قتل برساند و زندانی نماید، اگر سخنی گوید و مردم سکوت کنند هرگز سکوت و عدم اعتراض مردم نشانه تصدیق گفتار صاحب نفوذ و قدرت نمیباشد.
سپس جاحظ میگوید:
«بعضیها گفتهاند بلکه بر صدق گفتار و درستی کار آنان، خودداری اصحاب از خلع آنان از حکومت و عدم شورش بر آنان از حکومت و عدم شورش بر آنان است یعنی اگر صحابه کار ابوبکر و عمر را خلاف میدانستند بر علیه آنان شورش میکردند و آنان را از خلافت خلع مینمودند و چون این کار را نکرده اند، دلیل بر این است که کار آنان را خلاف نمیدانستند چنانکه بر عثمان به خاطر کار مخالفت صریح او با قرآن، بر او شوریدند و او را به قتل رساندند و اگر کار ابوبکر و عمر هم آنچنان بود که میگویند، می بایست امت همان روشی را درباره ابوبکر و عمر به کار میبردند که درباره عثمان انجام دادند، در حالی که عثمان دارای نیروی بیشتر و قومی شریفتر و ثروتی افزونتر و تجهیزاتی بیش از آنان داشت».
جاحظ میگوید در پاسخ میگوئیم: ابوبکر و عمر قرآن را (به ظاهر) انکار نکردند و دستورات پیامبر را (علناً) انکار ننمودند، بلکه پس از اقرار به حکم میراث مدعی روایتی از پیامبر شدندکه(عقلاً) محال نبوده و ادّلۀ عقلی وجود چنین روایتی را ممتنع ندانسته و نیز شاید برخی از اصحاب آنان را به خاطر این که در میان قوم خود عادلش میپنداشتند، تصدیق نموده زیرا ظاهر الصلاح بودند و پیش از این نیز گناه و خیانتی آشکار از آنها مشاهده ننموده بودند بنابراین تصدیق آنان به خاطر حسن ظنّی بوده که داشتند و نیز به این جهت که بسیاری از آنان از حقیقت ادله اطلاع نداشتند و به همین لحاظ اعتراض اندک گردید و مردم مسائل را واگذار کردند و همین امر باعث شد کار مشتبه شود و جز آگاهانی پیشتاز نتوانند حق را از باطل تشخیص دهند.
و نیز به این جهت که ابوبکر و عمر کمتر از بیت المال استفاده میکردند و مردم خواهان آن هستند که خلیفه در مسائلی که موجب ازدیاد ثروت آنان شده، سختگیر نباشد و مالیات هائی را که از آنان دریافت میدارد به مصرف شخصی خود نرساند. برخلاف عثمان که چنین نبود و نیز ممانعت ابوبکر و عمر از استرداد حق عترت پیغمبر، موافق با خواستۀ بزرگان قریش و عرب بود و نیز عثمان خود شخصی ضعیف النفس بود. قدر و منزلت و مقام خود را نمیدانست و با مخالفان خود شدت عمل نشان نمیداد این مسائل باعث شد که مردم در مورد عثمان از خود جرأت نشان دهند، در حالی که اگر چندین برابر کارهای خلافی که عثمان انجام داد، اگر ابوبکر و عمر انجام میدادند، کوچکترین عکس العملی از سوی مردم دیده نمیشد[2].
آری هرگز سکوت صحابه و عدم اعتراض آنان را در مورد غصب فدک و ارثیۀ حضرت زهرا علیها السلام نمیتوان دلیل بر حقانیت ابوبکر و عمر دانست، بلکه سکوت آنها به علت اختناق و خفقانی بود که حکام جدید به وجود آورده بودند. مگر کسی در آن شرایط جرأت مخالفت داشت عمر که شخصاً قهرمان این صحنه بود از نظر اخلاقی مردی خشن و درشتخو و پرهیبت و وحشتناک بود.
ابن ابی الحدید میگوید:
بزرگان صحابه از ملاقات با عمر پرهیز داشتند ابن عباس عقیده خود را درباره مسأله «عول» بعد از فوت عمر ابراز داشت به او گفتند: چرا قبلاً نمیگفتی؟گفت: از عمر میترسیدم[3].
«درّه عمر» یعنی تازیانه او ضرب المثل هیبت بود تا آنجا که بعدها گفتند: «درّه عمر اهیت مِن سیفِ حجّاج»یعنی: تازیانه عمر از شمشیر حجاج مهیبتر بود[4].
عمر زنی را برای پرسش از جریانی احضار کرد زن حامله بود، هنگامی که او را دید بچهاش را سقط کرد[5].
عمر نسبت به زنان خشونت بیشتری داشت زنان از او زیاد میترسیدند در فوت ابوبکر زنان خانوادهاش میگریستند و عمر مرتب منع میکرد اما زنان همچنان به ناله و فریاد ادامه میدادند، عاقبت عمر «امفروه» خواهر ابوبکر را از میان زنان بیرون کشید و تازیانه ای بر او نواخت زنان پس از آن، متفرق گشتند[6].
و نیز نقل کرده که عمر هنگام مرگ از اهل شوری پرسید: همه شما طمع در خلافت دارید؟زبیر گفت: ما از تو کمتر نیستیم زیرا تو در میان قریش نه از ما در اسلام سبقت داشتی و نه در نزدیکی به پیغمبر(ص).
ابو عثمان جاحظ گفته است: به خدا سوگند اگر نه این بود که زبیر میدانست عمر در همان ساعت خواهد مرد هرگز جرأت نمیکرد چنین سخنی بگوید و جرأت نفس کشیدن نداشت[7].
از اینجا معلوم میشود این مرد خشمگین به هنگام حمله به خانه فاطمه چه طوفانی به پا کرده بود مگر در آن شرایط کسی میتوانست درباره خلافکاریهای فرزند خطاب سخنی بگوید این شهامت دختر پیامبر بود که همینکه عمر را با شعله ای آتش در کنار خانه خود دید به وی خطاب کرد: ای پسر خطاب! آیا برای آتش کشیدن خانه ما آمده ای... [8]
پی نوشت:
[1] جاحظ تمایل به غصب عداوت با اهل بیت داشت و در کتاب عثمانیه، بزرگان علمای شیعه را به باد انتقاد گرفته است(الکنی و الألقاب: ج2، ص121).
[2] شافی، سید مرتضی: صص234-233-بنا به نقل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه: ج16، صص267-264.
[3] شرح نهج البلاغه: ج1و73، ص174.
[4] نهج البلاغه: ج1، ص181.
[5] شرح نهج البلاغه: ج1، ص174.
[6] شرح البلاغه: ج1، ص181.
[7] شرح نهج البلاغه: ج5، ص13و14.
[8] عقد الفرید: ج5، ص13و14، ج3؛ص64.
منبع: کتاب قبر گمشده/ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی