( 4.0 110 )

ریاحین ـ مرحوم حجت الاسلام داود الهامی

به محض این که خبر رحلت پیامبر به گوش انصار رسید، مثل این که قبلاً مجهز بودند در محلی از شهر مدینه موسوم به «سقیفۀ بنی ساعده» جمع شدند و«سعد بن عباده» را که از بزرگان انصار و رئیس قبیله خزرج و در آن هنگام بیمار و بستری بود، با آن حالت به آنجا بردند تا درباره جانشینی پیامبر مشورت کنند و تصمیم بگیرند و رهبری از میان خودشان انتخاب نمایند.

از سوی دیگر مهاجران از تصمیم و اقدام انصار مطلع شدند و «عمر و ابوبکر» و «ابو عُبیدۀ جرّاح» از بزرگان مهاجر با عجله به سقیفۀ بنی ساعده شتافتند و جمعی از مهاجران هم از پی آنها رفتند و علی(ع) و تنی چند از صحابه و بستگان رسول اکرم(ص)به امر غسل و تدفین پرداختند و به احترام رحلت پیامبر(ص) آن وقایع را نادیده گرفتند، در سقیفه بنی ساعده چند نفر از انصار و چند نفر از مهاجران حرفهائی زدند و خطابه هائی خواندند و هر کدام فضائل خودشان را برشمردند و از کمکهائی که به پیغمبر(ص) کرده بودند و سختیهائی که در راه دین کشیده بودند، سخن گفتند. میان انصار اختلاف پیدا شده بود چون قبیلۀ «اوس» از قبیلۀ «خزرج» رشگ می‌بردند و از رهبری سعد بن عباده راضی نبودند روش قبیله اوس در آن جمع به احوال مهاجران کمک کرد سعد بن عباده که بی حال و ناتوان افتاده بود و قدرت ایراد خطا نداشت، پسرش «قیس» را مأمور کرد به جای او سخنرانی بکند و از فضائل و مکارم­شان ومحبتهای پیغمبر به آنان و کمکهائی که آنها به مهاجران کردند و سرانجام با کمک آنها اسلام نیرو گرفت و پیروز شد، سخن گفت.

از طرف مهاجران هم «ابوبکر»صحبت کرد و پس از مجادلاتی که میان چند تن از مهاجران و انصار شد، بر اثر اختلافی که در میان انصار پیدا شده بود، توجه به مهاجران که از قبیلۀ قریش بودند، زیاد شد عمر فرصت را از دست نداد و دست ابوبکر را گرفت و با صدای بلند با او بیعت کرد حضار هم دسته­ای متمایل و جمعی مأخوذ به حیا با ابوبکر بیعت کردند هنوز غسل و تدفین پیامبر اکرم(ص)انجام نگرفته بود که خلیفه تعیین شد. به اتفاق مورخان علی(ع) و عده­ای از بزرگان صحابه در آن محفل حضور نداشتند و غسل و تدفین پیامبر(ص)را مقدم بر آن کارها می‌دانستند.

غرض پس از آن که بازیگران سقیفه هر یک رل خود را با مهارت و زبردستی ایفاء نموده و خلافت را به نفع خود تمام کردند و سعد بن عباده رئیس قبیلۀ خزرج در مبارزۀ سیاسی خود از ابوبکر و هوادارانش شکست خورد و خلافت ابوبکر را نپذیرفت و به نشانه مخالفت، مدینه را ترک گفت و به قصد شام بیرون رفت، ناگهان خبر رسید که در نیمۀ راه به «تیر غیب گرفتارشده» و جنّیان او را ترور کرده اند. بدین ترتیب جان خود را هم در این راه از دست داد، ابوبکر و عمر و ابو عُبیدۀ جرّاح و پیروان آنها پیروزمندانه به مسجد پیغمبر مراجعت کردند.

گروهی از بنی هاشم و زُبیر بن عوام در خانۀ علی(ع) اجتماع نمودند، بنی امیه نزد عثمان بن عفان رفتند و بنی زهره اطراف سعد و عبدالرحمان را گرفتند و عمر به همراه ابو عبیده نزد آنان آمد و گفت: چه شده است که شما را فریب خورده و سرگردان می‌بینم؟!حرکت کنید و با ابوبکر بیعت نمائید که مردم با او بیعت کرده و انصار نیز او را پذیرفتند. عثمان و طرفدارانش از جا حرکت کردند. سعد و عبد الرحمان و پیروانش نیز برخاستند و دست بیعت به ابوبکر دادند، ولی علی(ع) و عباس و زبیر و بنی هاشم بیعت نکردند مراجعت نمودند[1].

کسانی که با انتخاب ابوبکر مخالف بودند، در خانه فاطمه علیها السلام تشکیل جلسه دادند[2].

ابن عبدالبرّ در کتاب «الإستیعاب» می‌نویسد:

«همانا علی(ع) و زبیر در زمانی که برای ابوبکر بیعت می‌گرفتند در خانه فاطمه علیها السلام وارد شده و با فاطمه در مورد این امر به مشورت و نظرخواهی پرداخته بودند»[3].

اینجا بود که خلیفه جدید دچار موقعیت سخت و باریکی شده بود او اگرچه در سفیقه پیروزی یافت و سعد بن عباده حریف نیرومند خود را از میان برد ولی اینجا بیش از هر چیز از طرف دختر محبوب پیامبر(ص)نگران شد و شاید آنقدر که از مخالفت فاطمه وحشت داشت، به مخالفت علی(ع) اهمیت نمی‌داد چون فاطمه حتی نزد اشخاص هم که به جهاتی از علی(ع) رنجیده خاطر بودند، محبوبیت فوق العاده داشت.

علاوه بر این، اگر حضرت فاطمه بر ابوبکر خشمناک می‌شد، خیلی برای او گران تمام می‌شد زیرا که پیغمبر بارها فرموده بود:

«هر کس فاطمه را خشمناک کند، مرا به خشم آورده».

ساعاتی را که در آن بحران بر ابوبکر تازه خلیفه می‌گذشت بسیار طو لانی و ناگوار بود او که تمام حواسش در اطراف مخالفان دور می‌زد که به هر قیمت هست، هرچه زودتر بیعت کنند.

بلاذری می‌نویسد:

«زمانی که علی(ع) از بیعت با ابوبکر خودداری نمود و در خانه کناره­گیری کرده بود، ابوبکر عمر را به سوی علی(ع) فرستاد وبه وی دستور داد (علی را با بدترین صورت نزد من حاضر کن) پس چون عمر نزد علی(ع) آمد، بین آن دو سخنانی رد و بدل شد. علی غلیه السلام فرمود:

«ای عمر بدوش که نیمی از آن مال توست. به خدا قسم آنچه امروز تو را چنین بر امارت  و حکومت ابوبکر حریص کرده، چیزی نیست جز آن که فردا حکومت را به تو بسپارد»[4].

به گفتۀ «ابن عبد ربه» ابوبکر به عمر خشن­تر از این دستور داد و گفت:

«اگر از خارج شدن از خانه خودداری کردند با آنها به جنگ بپرداز»[5].

عمر که ذاتاً مردی تندخو و خشن و عجول بود، و می‌خواست در هرجا با خشونت و درشتی کار را از پیش ببرد، خدا می‌داند با این دستور خشن و تند ابوبکر چه معرکه ای بپا و چه رسوائی به بار آورد؟ و به همین جهت بعضی از دانشمندان سنی وقتی به این داستان می‌رسند، خیلی دست و پا می‌کنند و اغلب وقوع حادثه را به شدت انکار می‌نمایند ما این حادثۀ دردناک را نخست از منابع اهل سنت نقل می‌کنیم:

بی حرمتی به خانه وحی!!

اغلب دانشمندان اهل سنت تصریح کرده‌اند بر این که عمر به دستور ابوبکر به خانه فاطمه علیها السلام یورش برد و بی­حرمتی کرد و تصمیم گرفت خانه را با اهل آن به آتش بکشد اینک نوشتۀ برخی ازآنان را دراینجا ذکر می‌کنیم:

1- ابن ابی شیبه مؤلف کتاب «المصنّف» (متوفی 235هـ ق) با ذکر سند از اسلم روایت کرده که:

«بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) زمانی که برای ابوبکر بیعت می‌گرفتند علی و زبیر نزد فاطمه دختر رسول خدا(ص)بودند و با فاطمه مشورت می‌کردند و از او نظر خواهی می‌نمودند، چون این خبر به گوش عمر رسید، به سوی خانه فاطمه حرکت کرد. خطاب به فاطمه گفت:

«ای دختر پیامبر به خدا قسم هیچ کس نزد ما، محبوبتر از پدرت نیست و بعد از او هیچ کس نزد ما محبوبتر از تو نیست و لکن به خدا قسم این محبت مانع از آن نیست که این افرادی را که نزد خود جمع کرده ای دستور بدهم خانه را بر آنها بسوزانند» چون عمر برگشت فاطمه نزد علی(ع) و زبیر آمده گفت: که عمر به من چه گفت و او قسم خورد که اگر بیرون نروید، خانه را بر شما می‌سوزاند و به خدا قسم!این کار را خواهد کرد[6].

2- ابن قُتیبه دینوری (متوفی276)در کتاب خود «الإمامة والسیاسة» با ذکر سند از عبدالله بن عبدالرحمن انصاری روایت کرده که گفت:

عده ای از بیعت سرپیچی کرده در خانه علی(ع) جمع شده بودند. ابوبکر عمر را به دنبال آنها فرستاد آنها از خارج شدن از خانه خودداری نمودند، در این هنگام عمر دستور داد که: «هیزم حاضر کنید» و خطاب به اهل خانه گفت: «قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست! باید خارج شوید وگرنه خانه را با اهلش به آتش می‌کشم».

شخصی به عمر گفت: ای أبا حفص!آیا می‌دانی فاطمه علیها السلام در این خانه است؟

عمر گفت: «اگرچه فاطمه در خانه باشد»[7].

دینوری می‌افزاید: در اثر تهدید عمر، آنهائی که در خانه بودند، به مسجد رفته با ابوبکر ـ از ترس جانشان ـ بیعت کردند ولی علی(ع) در خانه ماند زیرا سوگند خورده بودکه تا قرآن را جمع نکند، از خانه بیرون نیاید[8].

عمر اگرچه با این تهدید توانست چند نفر مخالف  را از خانه فاطمه علیها السلام بیرون نموده و در صف بیعت کنندگان در آورد ولی اهانتی را که به دختر پیامبر نمود، برای او و ابوبکر گران تمام شد.

خشونت و داد و فریاد عمر، فاطمه علیها السلام را مجبور ساخت که پشت در خانه آمده و گفت: چه مردم بی­چشم و آبروئی هستید. هنوز جنازه پیغمبر در خانه ماست، شما تهیه کار خود را دیده اکنون به قصد فرمانروائی به سر وقت ما آمده اید[9].

عمر شاید متوجه عواقب کار خود شد و توقف را صلاح ندیده و به مسجد برگشت و در صدد برآمد کس دیگری را برای احضار علی(ع) بفرستد که اگر پیش آمدی رخ داد، مسئولیت آن به عهدۀ خلیفه و خودش نباشد[10].

عمر پس از رسیدن به مسجد از ابوبکر درخواست کرد که تکلیف علی(ع) را یکسره کند و از او بیعت بگیرد.

ابوبکر به«قُنفذ» نوکر عمر دستور داد علی(ع) را احضار نماید قنفذ به خانه فاطمه علیها السلام رفت و به علی(ع) گفت: خلیفه پیغمبر تو را می‌خواهد. علی(ع) فرمود: چه زود به پیغمبر دروغ بستید، قنفذ برگشت و پاسخی را که شنیده بود: ابلاغ نمود. ابوبکر مدتی گریان شد ولی عمر دوباره فشار آورد که به این مرد نافرمان مهلت ندهد و از او بیعت بگیرد. ابوبکر به قنفذ گفت: این مرتبه برو و به علی(ع) بگو  امیرالمؤمنین می‌خواهد بیائی و با او بیعت کنی قنفذ دوباره پیام ابوبکر را به علی(ع) ابلاغ کرد ولی علی با صدای بلند گفت: سبحان الله چیزی را که در خور آن نیست، ادعا نمود.

فرستاده برگشت و پاسخی را که شنیده بود، به ابوبکر گفت. ابوبکر برای بار دوم گریه کرد این بار عمر با عده ای به خانه فاطمه علیها السلام هجوم آورد. فاطمه که صداهای آنها را شنید و فریادهای تند و هولناک عمربن خطاب به گوشش رسید که می‌گفت: «من این خانه را با اهلش به آتش می‌کشم» این جمله را فاطمه به روشنی شنید و با صدای بلند پدرش را مخاطب ساخته و گفت:

«پدر پس از تو چه­ها از پسر «خطّاب» و پسر «أبی قُحافه» دیدیم (ما ذا لَقینا بعدک من إبن الخطّاب و ابن أبی قُحافه).

از شنیدن ناله فاطمه علیها السلام عده ای که همراه عمر بودند، به گریه افتادند و چند گام به عقب برگشتند. گروهی نتوانستند خود را نگه دارند بلند گریستند و گروهی بر سر در خانه فاطمه علیها السلام و پیغمبر لحظه ای خیره ماندند و شرم؛آنها را آهسته آهسته بازگرداند ولی بالاخره علی(ع) را از خانه بیرون آورده و به مسجد بردند[11] و در مقابل ابوبکر نگاهداشته به وی گفتند: بیعت کند.

-اگر بیعت نکنم چه؟!

-به خدا قسم اگر بیعت نکنی گردنت را می‌زنیم.

-فرمود: آن وقت بنده خدا و برادر پیغمبر را کشته اید.

عمر گفت: بنده خدا درست، اما برادر پیغمبر نه[12]. ابوبکر در تمام این مدت ساکت بود.

علی(ع) فرمود: من از شما به خلافت سزاوارترم شما باید با من بیعت کنید. شما به اتکاء خویشی پیغمبر  و سبقت در اسلام انصار را از میدان در کردید حالاخلافت را به زور و ستم از ما می‌گیرید[13]. ای مهاجرین ما از همه کس لایق­تر هستیم. ما اهل بیت پیغمبریم کسی که قرآن را بداند و از احکام خدا مطلع باشد و خوبی رعیت را بخواهد و بدی را از آنها برطرف سازد، میان ماست.

بشیر بن سعد گفت: اگر انصار سخنان تو را شنیده بودند، با غیر تو بیعت نمی‌کردند[14].

عمر عجله داشت هرچه زودتر کار را تمام کرده و از علی(ع) بیعت بگیرد ولی ابوبکر نظرش این بود تا فاطمه علیها السلام با اوست، به وی نباید فشار آورد[15].

3- احمد بن یحیی بلاذری (متوفی 279) مؤلف «أنساب الأشراف»می نویسد:

«ابوبکر برای بیعت گرفتن از علی(ع) به دنبال وی فرستاد، علی(ع) حاضر نشد بیعت کند در این موقع با شعله ای آتش  به خانه علی(ع) هجوم آورد. فاطمه علیها السلام در پشت در؛با او مواجه شده و گفت ای پسر خطاب!آیا می‌خواهی خانه مرا آتش بزنی؟!عمر گفت: آری و آنچنان در تصمیم مصرّ محکم هستم. چنانکه پدرت بر دینی که آورده بود، محکم بودم»[16].

4- ابن عبد ربّه اندلسی (متوفی 328هـ) می‌گوید:

«عمر با شعله ای از آتش روانه خانه فاطمه علیها السلام شد تا آنجا را به آتش بکشد. در این هنگام فاطمه علیها السلام را دید، فاطمه به وی گفت: ای پسر خطاب! آیا آمده­ای خانه ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: آری!مگر آن که با ابوبکر بیعت کنید چنانکه امت بیعت کردند»[17].

5-شهرستانی مؤلف کتاب «الملل و النِّحَل »(متوفی 548)می نویسد:

«از جمله عقائد نظام [18]این بود که می‌گفت: عمر به هنگام هجوم به خانه فاطمه علیها السلام فریاد می­زد: «حرِّقوا دارَها بِمَن فیها و ما کان فی الدّار غیر علیّ و فاطمه و الحسن و الحسین علیهم السلام » «خانه فاطمه را با اهلش به آتش بکشید، در حالی که در خانه کسی جز علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نبود»[19].

6- اسماعیل بن علی عماد الدین (متوفی 732 )مولف کتاب «المختصر فی أخبار البشر» با ذکر سند می‌گوید:

«... سپس ابوبکر، عمربن خطاب را دستور داد تا علی(ع) و کسانی که با او بودند از خانه فاطمه (رضی الله عنها) خارج سازد. ابوبکر به عمر دستور داد که اگر از بیرون آمدن از خانه خودداری کردند، با آنها جنگ کن!

در این موقع عمر با قطعه ای از آتش به سوی خانه فاطمه علیها السلام حرکت کرد تا آنجا را به آتش بکشاند، پس با فاطمه علیها السلام برخورد کرد فاطمه علیها السلام گفت: کجا ای پسر خطاب!آیا آمده ای خانه ما را به آتش بکشی؟ عمر گفت: آری مگر آن که در بیعت ابوبکر داخل شوید همان طور که امت داخل شدند»[20].

7- متّقی هندی مؤلف کتاب «کنزالعمّال» (متوفی 975)از اسلم روایت می‌کند که:

«زمانی که بعد از پیامبر(ص) برای ابوبکر از مردم بیعت می‌گرفتند، علی(ع) و زُبیر نزد فاطمه علیها السلام رفته و با وی به شور نشستند و از وی کسب تکلیف می‌نمودند.

همین که این خبر به گوش عمر رسید، به طرف خانه فاطمه علیها السلام حرکت کرد و بر فاطمه علیها السلام وارد شده و گفت: ای دختر رسول خدا(ص) هیچ کس نزد ما دوست داشتنی­تر از پدرت نبود و بعد از او هیچ­کس از تو دوست داشتنی­تر نزد ما نیست ولیکن به خدا قسم این محبت مانع از این نیست که اگر این افراد که نزد تو جمع شده اند، را خارج نکنی، دستور دهم خانه را بر آنان بسوزانند. همین که عمر رفت، فاطمه علیها السلام آمده و خطاب به آنان گفت: عمر به خدا قسم خورد که اگر بیرون نروید، خانه را بر شما به آتش می‌کشد و قسم به خدا که بر آن که قسم خورده است، محکم و استوار می‌باشد»[21].

8- عمر رضا کحّاله از علمای اهل سنت(معاصر)در کتاب «أعلام النّساء» با ذکر سند می‌نویسد:

«.. تا آن که ابوبکر از عده ای که از بیعت با او سر باز زده بودند، و نزد علی(ع) جمع شده بودند(مانند: عباس، زبیر و سعد بن عباده) سؤال کرد آنها در خانه فاطمه علیها السلام به بست نشسته بودند. ابوبکر عمر بن الخطاب را به سوی آنان فرستاد. عمر به سوی خانه فاطمه علیها السلام حرکت کرد و فریاد کشید، آنان از بیرون آمدن از خانه ممانعت ورزیدند در این هنگام عمر هیزم طلبیده و گفت: قسم به آن کس که جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج شوید و یا این که خانه را بر اهلش به آتش می‌کشم!عمر گفت: ای ابا حفص  در این خانه فاطمه علیها السلام است! عمر گفت: اگر چه فاطمه در این خانه باشد»[22].

9- عبد الفتّاح عبد المقصود از علمای معاصر اهل سنت در کتاب «السقیفة و الخلاقة» می‌نویسد:

«در تاریخ اُمم و ملوک آمده است که-عمر بن الخطاب به منزل علی(ع) آمده-در حالی که در منزل طلحه و زبیر و عده ای از بزرگان مهاجرین جمع بودند و گفت: به خدا قسم یا برای بیعت با ابوبکر از خانه خارج شوید و یا آن که خانه را بر شما به آتش می‌کشم!».

عبد الفتاح می‌افزاید:

«و شبیه به این عبارت، در کلمات مورخین بسیار دیده می‌شود همچنین نقل شده که ابوبکر، عمر را با عده ای به سوی خانه علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) فرستاد، عمر با یارانش با آتش به طرف خانه آنها حرکت کرده تا آنجا را به آتش بکشند، چرا که آنان از بیعت با ابوبکر خودداری کرده بودند در این میان عده ای از مردم به عمر اعتراض کردند که: آیا می‌دانی در این خانه فاطمه علیها السلام هست؟!لکن عمر گفت: اگر چه فاطمه باشد!!»[23].

عبدالفتاح و عبدالمقصود در کتاب دیگر خود می‌نویسد:

«این مرد (عمر) خشمگین و خروشان به خانه علی(ع) روی آورد و همدستانش دنبال او راه افتادند و به خانه هجوم آوردند و یا نزدیک بود هجوم آورند.

ناگاه چهره­ای چون رسول خدا(ص)در میان درب ظاهر شد، چهره­ای که بر آن آثار اندوه و تأثّر و رنج و مصیبت آشکار بود. در چشمهایش قطرات اشک می‌درخشید و بر پیشانیش علائم غضب هویدا بود. عمر بر جای خود خشک شد و جوش و خروشش به ناگاه از میان رفت و همراهانش که دنبال وی به راه افتاده بودند، در مقابل بهت زده ایستادند زیرا که روی رسول خدا(ص)را از خلال روی دختر نازنینش زهرا علیها السلام دیدند و سرهای آنان از شدت حیا و شرمندگی و خواری به زمین افتاد دیگر تاب از دلها رفت. همین که دیدند فاطمه علیها السلام مانند سایه ای حرکت نموده و با قدمهای حزن­زده و لرزان، اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد، چشمها و گوشها یکسره متوجه وی شد در این هنگام که ناله فاطمه زهرا علیها السلام بلند شد:

بابا ای رسول خدا                         ای بابا رسول خدا

تو گوئی که از تکان این صدا زمین زیر پای آن گروه ستم پیشه به لرزه آمد.

باز زهرا نزدیکتر رفت و به آن تربت پاک روی آورد، آن غائبی که همواره در بین مردم است و از بین آنان نمی‌رود و این چنین استغاثه می‌نمود: ای بابا ای رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه بر سر ما آمد؟!».

دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد، آری آن مردم آرزو می‌کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد... ». [24]

10- محمد حافظ ابراهیم از شعرای معاصر و مهم اهل سنت، گفتۀ عمر بن خطاب را «خانه را بر شما به آتش می‌کشم» به نظم کشیده و به عنوان مدح و ثنا در دیوان خود آورده است و در «قصیدۀ عمریّه» تحت عنوان «عمر و علی(ع)» گفته است:

وَ قَولةٍ لعلیٍّ قالَها عُمَر                      أکرمُ بِسامِعها أعظمُ بِمُلقیها

حَرَّقتُ دارَکَ أبقی علیک بها               إن لَم تُبایع و بِنتُ المُصطفی فیها

ما کان غیر أبی حفص یقوه بها             امام فارس عدنان و حامیها[25]

«چه نیکوسخنی عمر به علی(ع) گفت، شنوندۀ این کلام را گرامی بدار و گوینده­اش را بزرگ بدار. «به آتش می‌کشم خانه­ات را و نمی‌گذارم در آن بمانی اگر بیعت نکنی اگرچه دختر محمد(ص)در آن باشد». چه کسی غیر از ابوحفص (عمر) می‌توانست در مقابل شهسوار دودمان عدنان و مدافع آنان چنین سخنی بگوید».

به گفتۀ مرحوم علّامه امینی حافظ ابراهیم این قصیده را در محفل شعرای مصر که در اوائل سال 1918میلادی برگزار شده بود، خوانده و تمام شعرای اهل سنت که در آن کنفرانس حاضر بودند، او را مورد تشویق و تحسین قرار داده‌اند و دیوانش را مکرر به چاپ رسانده اند[26].

منظور این است که بی­حرمتی عمر و دار و دستۀ او به خانه فاطمه علیها السلام یک امر مسلم می‌باشد و اغلب بزرگان اهل سنت در کتابهای خود آن را نقل کرده­اند منتهی برخی از علمای اهل سنت عین جمله تهدید عمر را نقل نکرده‌اند مثلا ابن عبدالبرّ [27]و صفدی[28] و برخی دیگر جریان را چنین نوشته اند:

«عمر خطاب به حضرت فاطمه علیها السلام گفت: این افراد که نزد تو جمع شده‌اند اگر چنین باشد هر آینه چنین و چنان خواهم کرد، وقتی عمر رفت، فاطمه علیها السلام نزد این افراد آمده گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر بیعت نکنید چنین و چنان خواهم کرد و به خدا قسم که بر آنچه قسم خورده پایدار و استوار است[29].

بسیار عجیب است برخی از علمای اهل سنت این عمل عمر را جزء فضائل او شمرده‌اند در حالی که ابوبکر از یادآوری این حادثۀ دلخراش به شدت رنج می‌برد و آرزو می‌کرد ای کاش چنین جنایت هولناک از او سر نمی‌زد.

چنانکه اغلب مورخان به ذکر سند از عبدالرحمن بن عوف نقل کرده‌اند که گفت: زمانی که ابوبکر مریض شد-در مرضی که مرد –به عیادت او رفتم. ابوبکر گفت: بر هیچ چیز دنیا تأسف نمی‌خورم مگر بر سه کار که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم و سه کار که ترک کردم و ای کاش انجام داده بودم و سه چیز که ای کاش از پیامبر در مورد آنها سؤال کرده بودم: «فوددتُ انّی لم أکُن کشفت عن بیت فاطمة بنت رسول الله(ص)و ترکته و لو أغلق علی حرب... »[30].

«ای کاش به خانه فاطمه دختر رسول خدا(ص) بی احترامی نکرده بودم اگرچه بر علیه من اعلان جنگ می‌نمودند».

مسعودی در قسمت (مرض ابوبکر) می‌گوید:

«... ابوبکر 15 روز قبل از آن که از دنیا برود، مریض شد چون به حالت احتضار رسید، گفت: باکی بر من نیست مگر بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم... اما آن سه کار که انجام دادم و ای کاش انجام نداده بودم:

«وَدَدتُ انّی ترکتها فوددت انّی لم أکن فتشت بیت فاطمة  ذکر فی ذلک کلاماً کثیراً»[31].

«ای کاش خانه فاطمه را مورد تفتیش قرار نداده بودم، در این باره سخنان زیادی گفت».

ابن ابی الحدید معتزلی که در میان علمای اهل سنت به انصاف معروف است با توجه به گفتار مورخان صدر اول در جای جای کتاب خود به دقایقی در این باره متعرّض شده است که دیگران کمتر متعرض شده‌اند ازجمله:

تحت عنوان «حدیث السقیفة» (جریان سقیفه) می‌نویسد:

روایات در مورد قصه سقیفه مختلف است، آنچه که شیعه می‌گوید با توجه به آن که جمع قابل توجهی از محدثین  اهل سنت بیشتر آن را نقل کرده اند، آن است که:

«همانا علی(ع) از بیعت با ابوبکر خودداری کرد تا آن که آن را به زور از خانه بیرون کشیدند و همچنین زبیر بن عوام نیز از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و می‌گفت: با هیچ­کس جز علی(ع) بیعت نخواهم کرد»[32].

سپس ابن ابی الحدید می‌گوید:

«و گفته شده که عمر شمشیر را از دست زبیر گرفت و آن را به سنگ زد تا آن شکست. سپس تمام آنها را (علی(ع) و زبیر و بنی هاشم) به طرف ابوبکر کشانید و در مقابل وی قرارشان داد و آنها را با زور به بیعت می‌کشانید تا آن که تمام آنها با ابوبکر بیعت کردند مگر علی(ع) به تنهائی. در این موقع علی(ع) به خانه فاطمه علیها السلام  پناه برد لکن به خانه فاطمه علیها السلام حمله­ور شدند و با زور و بدترین صورت علی(ع) را از خانه خارج ساختند در این وقت فاطمه درب خانه ایستاده بود، پس هجوم آورندگان متفرق شده و گفتند: علی(ع) به تنهائی ضرری به حال آنها ندارد».

البته گفته شده است که: «آنان علی(ع) را به زور با آن افراد دیگر از خانه خارج کرده و نزد ابوبکر بردند ». از این گونه روایات محمد بن جریر طبری زیاد نقل کرده است[33].

باز ابن ابی الحدید می‌گوید:

«اما آنچه اکثر محدثین و بزرگان آنها گفته اند، آن است که علی(ع) از بیعت با ابوبکر تا شش ماه خودداری کرد و در خانه نشست و بیعت نکرد تا آن که فاطمه علیها السلام از دنیا رحلت کرد»[34].

همچنین ابن ابی الحدید با ذکر سند روایت کرده که: زمانی که برای ابوبکر بیعت می‌گرفتند، زبیر و مقداد با عده ای از بیعت سرپیچی کرده و نزد علی(ع) که در خانه فاطمه علیها السلام بود، رفته و با هم به شور و مشورت پرداخته بودند.

عمر که از جریان باخبر شد به طرف آنان حرکت کرد در این هنگام با فاطمه علیها السلام برخورد کرد و گفت: «به خدا قسم!شخصیت تو مانع از آن نیست. اگر این افراد را که نزد خود جمع کرده ای دستور بدهم خانه را بر آنها به آتش بکشند».

چون عمر برگشت فاطمه علیها السلام نزد آنها آمده و گفت: دانستید که عمر نزد من آمده و قسم خورد اگر متفرق نشوید خانه را بر شما به آتش بکشد و به خدا قسم!بر آنچه قسم خورده، ثابت و پایدار است[35].

در روایتی دیگر آمده که «سعد بن وقّاص» و «مقداد بن اسود» نیز از جمله افرادی بودند که در خانه فاطمه علیها السلام گرد آمده بودند، در این هنگام عمر جهت آتش زدن خانه برایشان به آنها حمله­ور شد که زبیر با شمشیر از خانه به طرف عمر خارج شد. درحالی که فریاد می‌کشید و گریه می‌کرد، مردم او را از گریه و ناله نهی کرده گفتند: گناهی بر ما نیست چرا که نباید در امری که مردم بر آن اجتماع کرده اند، اختلاف نمود[36].

در روایت دیگر  ابوبکر به عمر و خالد بن ولید دستور داد برای دستگیری علی(ع) و زبیر حرکت کنند. آن دو به طرف خانۀ علی(ع) روانه شدند عمر داخل خانه شده و خالد بن ولید در آستانه درب خانه ایستاد، فاطمه علیها السلام فریاد کشید و آنها را به خدا سوگند داد، پس آنها شمشیرهای آن دو را گرفتند و به سنگ زدند تا شکست در این هنگام عمر آن دو را به زور با صورتی بد می‌کشانید[37].

مردم جمع شده بودند و تماشا می‌کردند کوچه‌های مدینه پر از مردم بود فاطمه علیها السلام که این رفتار عمر را دید ناله‌های جانسوز بر کشید و لوله می‌کرد، عده ای از زنان هاشمی و غیر هاشمی اطراف او جمع شده بودند فاطمه علیها السلام در آستانه درب ایستاده و فریاد می‌کشید و می‌گفت:

«یا ابا بکر، ما أسرع ما أغرتُم علی أهل بیت رسول الله و الله لا اُکَلِّمُ عمرَ حتّی ألقی الله ».

«ای ابوبکر چه زود فراموش کردید و چه بد با اهل بیت رسول خدا رفتار کردید به خدا قسم تا زنده هستم با عمر سخن نخواهم گفت»[38].

ابن ابی الحدید روایت می‌کند که:

زمانی که ابوبکر مریض شد (مرضی که در آن مرد) گفت: «ای کاش با خانه فاطمه علیها السلام کار نداشتم و به آنجا حمله ور نمی‌شدم».

ابن ابی الحدید در ادامه می‌گوید:

«این گفتۀ ابوبکر دلالت بر صحت آنچه دربارۀ حمله به خانۀ فاطمه علیها السلام روایت شده است، می­کند و همچنین دلالت بر این مطلب دارد که ابوبکر حق را به غیر خود ـ به علی و فاطمه علیها السلام ـ داده نه به خود»[39].

ابن ابی الحدید در پاسخ اعتراض دوم شیعه به خلافت ابوبکر می‌گوید:

«اما حدیث «حمله به خانۀ فاطمه علیها السلام» ذکر کردیم و ظاهر نزد من آن است که آنچه سید مرتضی (درکتاب شافی) و شیعه می‌گوید صحیح می‌باشد لکن نه هر چه آنها می‌گویند، بلکه بعضی از آن وابوبکر هم حق داشت که از این کار اظهار ندامت و پشیمانی کند و از کردۀ خود ناراحت باشد. لکن این ندامت و پشیمانی وی حاکی از محکم بودن دین وی و ترس وی از خدا می‌باشد!!

پس این پشیمانی ابوبکر بهتر است جزو مناقب وی بشمار رود تا در مطاعن وی!!جداً این منطق ابن ابی­الحدید در اینجا بسیار ضعیف است زیرا دلش نمی‌خواهد جنایت به آن بزرگی را از مطاعن ابوبکر و عمر بشمارد ولی اظهار پشیمانی از آن را در دم مرگ جزء مناقب ابوبکر بشمار می‌آورد و این نوع پشیمانی چه فائده ای دارد. کیست که در حالت احتضار از جنایات خود اظهار ندامت نکند؟!

یاری ابن ابی الحدید در شرح خود تحت عنوان  «ایراد کلام أبی المعالی الجوینی فی أمر الصحابة و الردّ علیه » به نقل از ابوالمعالی جوینی می‌گوید:

اگر گفته شود که خانۀ فاطمه(ع) مورد هجوم واقع شد و حرمتش شکسته شد به خاطر «حفظ نظام اسلام» و به خاطر جلوگیری از تفرقه میان مسلمانان چرا که مسلمانان آن زمان از دین برمی گشتند و دست از اطاعت بر می­داشتند.

در جواب گفته می‌شود که: همین کلام و جواب را بدهید آنجا که در جنگ جمل «هودج عایشه» مورد هتک واقع شد (چرا که عایشه بر علیه خلیفۀ رسمی مسلمانان قیام مسلحانه کرده بود) و هودج او مورد حمله قرار گرفت تا آن که ریسمان اطاعت پاره نشود و اجتماع مسلمین از هم نپاشد و خون مسلمانان به هدر نرود.

پس وقتی که حمله به خانۀ فاطمه(ع) به خاطر امری که هنوز واقع نشده، جایز باشد، بدون شک حمله به هودج عایشه به خاطر امری که واقع شده بود، جایز است.

چگونه هتک حرمت از هودج عایشه از گناهان کبیره؛ آن هم از گناهان کبیره ای که موجب خلود در آتش جهنم است،  می‌باشد و باید از انجام دهندۀ آن بیزاری جست و این بیزاری از مهمترین ارکان ایمان بشمار می‌رود ولی حمله به خانۀ فاطمه(ع) و ورود وحشیانه در منزلش و جمع آوری هیزم و تهدید به آتش زدن از ارکان ایمان بشمار می‌رود، چرا که این کار ستونهای دین را محکم کرد! و خداوند به وسیلۀ این کار به مسلمانان عزت بخشید و آتش فتنه و خونریزی با آن کار خاتمه پیدا کرد و حال آن که حرمت هر دو زن یکی بود! اگر نگوییم که حرمت فاطمه(ع) بیشتر و شأن و منزلت او بالاتر و صیانت او به خاطر رسول خدا(ص) مهمتر بود. چرا که فاطمه پارۀ تن پیامبر بود و جزئی از گوشت و خون آن حضرت بود و فاطمه(ع) مانند زن نسبت به شوهر اجنبی نبود زیرا که بین زن و شوهر نسبتی نیست مگر وصله ای؛ آن هم به طور عاریه و عقدی که به جای عقد اجاره جاری می‌شود. نه! هرگز چگونه عایشه یا غیر او، در منزلت فاطمه(ع) باشد و حال آن که تمام مسلمانان می‌دانند که فاطمه(ع) سیّدۀ زنان عالمیان می‌باشد. [40]

پی نوشت:

[1] دینوری، الإمامة و السیاسة: ص 17 و 18.
[2] ابن هشام، السیرة النبویة: ج4، ص 306.
[3] ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ج3، ص 975 چاپ قاهره.
[4] بلاذری، أنساب الأشراف: ج 1، ص 587 شمارۀ حدیث 1188.
[5] ابن عبد ربه، عقدالفرید، ج5، ص 14.
[6] المصنف: ج7، ص 432.
[7] الامامة والسیاسة: ج 1، ص 12.
[8] الإمامة والسیاسة: ص 10 و 11.
[9] مدرک قبل.
[10] مدرک قبل.
[11] الإمامة و السیاسة: ص 10.
[12] ظاهرا عمر فراموش کرده است موقعی که پیغمبر بین یاران خود عقد برادری بسته بود، علی(ع) را برادر خود خواند. ( تاریخ طبری: ج2، ص 217 و تاریخ ابوالفداء: ج1، ص 119).
[13] الإمامه والسیاسه: ص18.
[14] همان: ص 20.
[15] همان: ص11.
[16] بلاذری، انساب الا شراف: ج1، ص586، حدیث شماره1184.
[17] ابن عبد ربه، عقد الفرید: ج5، ص13و14- فقالت یا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟قال: نعم او تدخلوا فیما دخلت فیه الامه. چاپ بیروت، ج4، ص260.
[18] ابراهیم بن سیار از روسای مذهب معتزله است.
[19] الملل و النحل: ج1، ص57.
[20] عماد الدین، المختصر فی اخبار البشر: ج1، ص156 چاپ مصر.
[21] متقی هندی، کنز العمال: ج5، ص651، حدیث شماره 14138.
[22] اعلام النساء: ج5، قسمت حرف «فاء»فاطمه بنت محمد(ص)
[23] السقیفه والخلافه: ص14چاپ قاهره.
[24] عبدالفتاح، الامام علی بن ابیطاب: ج1، ص190.
[25] دیوان محمد حافظ ابراهیم: ج1، ص82.
[26] علامه امینی، الغدیر: ج8، ص86.
[27] الإستیعاب: ج3، ص975.
[28] الوافی: بالوفیات: ج17، ص311.
[29] نوبری: نهایة الأرب فی فنون الادب: ج19، ص40.
[30] طبرانی: المعجم الکبیر: ج1، ص63، حدیث43 وطبری، تاریخ الامم و الملوک: ج2، ص619و یعقوبی: ج2، ص137و ابن قتیبه، الامامه والسیاسه: ج1، ص18و متقی هندی، کنز العمال: ج5، ص631 و دهلوی هندی، ازاله الخلفاء: ج2، ص29.
[31] مسعودی، مروج الذهب: ج2، ص308.
[32] شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید: ج2، ص21.
[33] همان کتاب.
[34] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج2، ص22.
[35] شرح ابن ابی الحدید: ج2، ص45.
[36] همان: ج2، ص56.
[37] شرح ابن ابی الحدید: ج2، ص57.
[38] مدرک قبل: ج6، ص49.
[39] مدرک قبل: ج6، ص49.
[40] شرح نهج البلاغه: ج 30، ص 16 و 17.


منبع» کتاب قبر گمشده

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code