( 4.5 25 )

ریاحین ـ هجوم بخانه پیغمبر

«و انه لیعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على علیه السلام)خانه عایشه ماتم کده است.على (ع) فاطمهعباسزبیرفرزندان فاطمه حسنحسین دختران او زینب و ام کلثوم اشک مى‏ریزند.على بهمکارى اسماء بنت عمیس مشغول شست و شوى پیغمبر است.در آن لحظه‏هاى دردناک بر آن جمع کوچک چه گذشته است؟خدا مى‏داند.کار شستشوى بدن پیغمبر تمام شده یا نشدهبانگى بگوش مى‏رسد:الله اکبر.

على به عباس:

-عمو.معنى این تکبیر چیست؟

-معنى آن اینست که آنچه نباید بشود شد " 37 " دیرى نمى‏گذرد که بیرون حجره عایشه همهمه و فریادى بگوش مى‏رسد.فریاد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بیرون بیائید!بیرون بیائید!و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنیم!دختر پیغمبر بدر حجره مى‏رود. در آنجا با عمر روبرو مى‏شود که آتشى در دست دارد. -عمر!چه شده؟چه خبر است؟

-علىعباس و بنى هاشم باید به مسجد بیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت کنند!

-کدام خلیفه؟امام مسلمانان هم اکنون درون خانه عایشه بالاى جسد پیغمبر نشسته است.

-از این لحظه امام مسلمانان ابو بکر است.مردم در سقیفه بنى ساعده با او بیعت کردند.بنى هاشم هم باید با او بیعت کنند.

-و اگر نیایند؟.

خانه را با هر که در او هست آتش خواهم زد مگر آنکه شما هم آنچه مسلمانان پذیرفته‏اند به پذیرید.

-عمر.مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى " 38 ".

-این گفتگو بهمین صورت بین دختر پیغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است؟یا نه خدا مى‏داند.

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستمکتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را پیش چشم دارم داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مى‏کنم.بسیار بعید و بلکه ناممکن مى‏نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته‏هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشندچه دوستداران شیعه در سده‏هاى نخستین اسلام نیروئى نداشته و در اقلیت‏بسر مى‏برده‏اند.چنانکه مى‏بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده استبدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى‏رود.در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دستملایم‏تر یا سخت‏تردیده مى‏شود.طبرى نویسد:انصار گفتند ما جز با على بیعت نمى‏کنیم.عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفتطلحه و زبیر و گروهى از مهاجران در آنجا بودند.گفت‏بخدا قسم اگر براى بیعت‏با ابو بکر بیرون نیایید شما را آتش خواهم زد.زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد پایش لغزید و برو در افتاد مردم بر سر او ریختند و او را گرفتند. " 39 ".

راستى در آن روز چرا چنین گفتگوهائى بین یاران پیغمبر در گرفت؟اینان کسانى بودند که در روزهاى سخت‏بیارى دین خدا آمدند.بارها جان خود را بر کف نهاده بکام دشمن رفتند.چه شد که بزودى چنین بجان هم افتادند؟.

على و خانواده پیغمبر چه گناهى کرده بودند که باید آنانرا آتش زد.بر فرض که داستان غدیر درست نباشدبر فرض که بگوئیم پیغمبر کسى را بجانشینى نگمارده استبر فرض که بر مقدمات انتخاب سقیفه ایرادى نگیرندسر پیچى از بیعت در اسلام سابقه داشت-بیعت نکردن با خلیفه گناه کبیره نیست.حکم فقهى سند مى‏خواهد.سند این حکم چه بوده است؟ آیا این حدیث را که از اسامه رسیده است مدرک اجتهاد خود قرار داده بودند.لینتهین رجال عن ترک الجماعة اولا حرفن بیوتهم " 40 ".

بر فرض درست‏بودن روایت از جهت متن و سندآیا این حدیث‏بر آن جمع قابل انطباق است؟ این حدیث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

پس مقصود تخلف از نماز جماعت است.از اینها گذشته آنهمه شتاب در برگزیدن خلیفه براى چه بود؟و از آن شگفت‏ترآن گفتگو و ستیز که میان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آیا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند یا نمى‏پذیرفتند؟آیا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم یا بیشتر که در جحفه گرد آمدند و حدیث غدیر را شنیدند هیچیک از مردم مدینه نبودو این خبر به تیره اوس و خزرج نرسید؟.

از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت.رئیس تیره خزرج که خود و کسان او صمیمانه اسلام و پیغمبر اسلام را یارى کردندچرا در آن روز خواهان ریاست‏شدند؟و چرا به مصالحه با قریش تن در دادند و گفتند از ما امیرى و از شما امیرى؟مگر امارت مسلمانان را چون ریاست قبیله مى‏دانستند؟.

چرا این مسلمانان غمخوار امت و دیننخست‏به شستشو و خاک سپردن پیغمبر نپرداختند؟ شاید چنانکه گفتیم مى‏ترسیدند فتنه برخیزد.ابو سفیان در کمین بود.ولى چرا از بنى هاشم کسى را در آن جمع نخواندند؟آیا ابو سفیان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناک بود که چند ساعت هم نباید از آن غفلت کرد؟ابو سفیان در آن روز که بود؟حاکم دهکده کوچک نجران؟اگر اوسخزرج مهاجران و تیره‏هاى هاشمى و بنى تمیم و بنى عدى و دسته‏هاى دیگر با هم یکدست مى‏شدندابو سفیان و تیره امیه چکارى از پیش مى‏بردند؟و چه مى‏توانستند بکنند؟هیچ!آیا بیم آن مى‏رفت که اگر امیر مسلمانان بزودى انتخاب نشود پیش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟در طول چهارده قرن یا اندکى کمتر صدها بار این پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام این پاسخ‏ها بیشتر بر پایه مغلوب ساختن حریف در میدان مناظره استنه براى روشن ساختن حقیقت.بنظر مى‏رسد در آنروز کسانى بیشتر در این اندیشه بودند که چگونه باید هر چه زودتر حاکم را برگزینند و کمتر بدین مى‏اندیشیدند که حکومت چگونه باید اداره شود " 41 " و به تعبیر دیگر از دو پایه‏اى که اسلام بر آن استوار است (دین و حکومت) بیشتر به پایه حکومت تکیه داشتند.گویا آنان پیش خود چنین استدلال مى‏کردند:چون تکلیف حکومت مرکزى معین شد و حاکم قدرت را بدست گرفت دیگر کارها نیز درست‏خواهد شد.درست است و ما مى‏بینیم چون مدینه توانست وحدت خود را تامین کنددر مقابل مرتدان ایستاد.و آنانرا سر جاى خود نشاند.و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده کشور گشائى گردید.ولى آیا اصل حکومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دین جدا ساخت؟بخصوص که شارع اسلام خود این اصل را تثبیت کرده باشد؟بهر حال نزدیک به چهارده قرن بر این حادثه مى‏گذرد.آنان که در آن روز چنان راهى را پیش پاى مسلمانان نهادندغم دین داشتند یا بیم فرو ریختن حکومت را نمى‏دانم.

شاید غم هر دو را داشتند و شاید پیش خود چنین مى‏اندیشیدند که اگر شخصیتى برجسته عالم پرهیزگارو از خاندان پیغمبرآن اندازه تمکن یابد که گروهى را راضى نگاهدارد ممکن استدر قدرت حاکم تزلزلى پدید آید.این اشارت کوتاه که در تاریخ طبرى آمده باز گوینده چنین حقیقتى است:

«پس از رحلت دختر پیغمبر چون على (ع) دید مردم از او روى گرداندندبا ابو بکر بیعت کرد» " 42 " آرى چنانکه فرزند على گفته است‏«مردم بنده دنیایند...چون آزمایش شونددینداران اندک خواهند بود.»

چنانکه در جاى دیگر نوشته‏اممن نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جریحه‏دار شود نمى‏خواهم خود را در کارى داخل کنم که دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دین یا دنیا خود را در آن در آوردند. " 43 " آنان نزد پروردگار خویش رفته‏اندو حسابشان با اوست.اگر غم دین داشته‏اند و از آن کردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اندپروردگار بهترین داورست.اما سخن شهرستانى سخنى بسیار پر معنى است که «در اسلام در هیچ زمان هیچ شمشیرى چون شمشیرى که بخاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» " 44 " باز در جاى دیگر نوشته‏ام که اگر نسل بعد و نسل‏هاى دیگردر اخلاص و فداکارى همپایه مهاجران و انصار بودند امروز تاریخ مسلمانان بگونه دیگرى نوشته مى‏شد.

تصرف‏فدک‏ازجانب‏حکومت  

«بلى کانت فى ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء» " 45 ".

روزى چند از این ماجرا نگذشته بود که حادثه دیگرى رخ داد.:دهکده فدک ملک شخصى نیست و نباید در دست دختر پیغمبر بماند!حاکم مسلمانان بمقتضاى راى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد:آنچه بعنوان (فى‏ء) در تصرف پیغمبر بودجزء بیت المال مسلمانان است و اکنون باید در دست‏خلیفه باشد.بدین جهت عاملان فاطمه (ع) را از دهکده فدک بیرون رانده‏اند.

فدک چنانکه نوشتیمچون با نیروى نظامى گرفته نشدو مردم آن با پیغمبر آشتى کردند خالصه او بحساب مى‏آمد.وى نخست در آمد این مستغل را بمصرف مستمندان بنى هاشم شوى دادن دخترانداماد کردن پسران آنانو مصرف‏هاى دیگر مى‏رسانید.سپس آنرا بدخترش فاطمه داد " 46 " اکنون خلیفه چنین تشخیص داده است که پیغمبر بعنوان رئیس مسلمانان در آن مال تصرف مى‏کرده استنه بعنوان مالک.پس حالا هم حق تصرف در آن با حاکم استنه با دختر پیغمبر.فاطمه (ع) ناچار نزد ابو بکر رفت و گفتگوئى چنین میان آنان رخ داد:

-ابو بکر!وقتى تو بمیرى ارث تو به چه کسى مى‏رسد؟

-زنان و فرزندانم!

-چه شده است که حالا تو وارث پیغمبرى نه ما؟

-دختر پیغمبر!پدرت درهم و دینارى زر و سیم بجا نگذاشته!

-اما سهم ما از خیبر و صدقه ما از فدک چه مى‏شود؟

-از پدرت شنیدم که‏«من تا زنده هستم در این زمین تصرف خواهم کرد و چون مردم مال همه مسلمانان خواهد بود» " 47 ".

-ولى پیغمبر در زندگانى خود این مزرعه را به من بخشیده است!

-گواهى دارى؟

-آرى.شوهرم على (ع) " 48 " و ام ایمن گواهى مى‏دهند.

-دختر پیغمبر مى‏دانى که ام ایمن زن است و گواهى او کامل نیست.باید زنى دیگر هم گواهى دهد.

یا مردى را گواه بیاورى.

و بدین ترتیب فدک بتصرف حکومت در آمد.

آیا گفتگو بهمین صورت پایان یافته؟آیا پیغمبر فدک را بدخترش نبخشیده است؟آیا راویان عصر بنى امیه و عباسیان و گروههاى دیگر تا آنجا که توانسته‏اندداستان را شاخ و برگ نداده‏اند.حدیث‏ها نساخته و عبارت‏هاى حدیث را فزون و کم نکرده‏اند؟چنانکه بارها نوشته‏ام روایت‏سازى و یا دگرگون ساختن متن روایت‏ها در آن دوره‏ها کارى رایج‏بوده است. نقادان حدیث‏شمار روایت‏هاى ساخته شده را افزون از چهار صد هزار نوشته‏اند " 49 " اینجاست که براى دریافت‏حقیقت‏باید از قرینه‏هاى خارجى کمک گرفت.

ما مى‏دانیم در طول دویست‏سال پس از این واقعهفدک چند بار دست‏بدست گشته است. عثمان آنرا تیول مروان بن حکم کرد " 50 " و بقولى معاویه آنرا تیول مروان ساخت " 51 " و همچنان تا پایان حکومت امویان این مزرعه در دست آنان مى‏بود.

چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید گفت:فدک از آن پیغمبر بود.خود به قدر نیاز از آن برمى‏داشت و مانده را به مستمندان بنى هاشم مى‏بخشیدو یا هزینه عروسى آنان مى‏کرد. پس از مرگ پیغمبر فاطمه از ابو بکر خواست فدک را بدو دهد وى نپذیرفت.عمر نیز چون ابو بکر رفتار کرد.گواه باشید.من در آمد فدک را به مصرفى که داشته است مى‏رسانم " 52 ".

در سال دویست و ده هجرى مامون فدک را به فرزندان فاطمه (ع) برگرداند.فرمانى که از جانب او به قثم بن جعفر عامل مدینه نوشته شده چنین است:

امیر المؤمنین از روى دیانتو بحکم منصب خلافتو بخاطر خویشاوندى با رسول خدا صلى الله علیه و سلماز دیگر مسلمانان به پیروى سنت پیغمبرو اجراى امر اوو پرداخت عطایاو صدقات جارى به مستحقان و گیرندگان آن سزاوارترست.خدا امیر المؤمنین را توفیق دهد و از لغزش باز دارد.و او را بکارى که موجب قربت اوست و دارد.

رسول خدا (ص) فدک را به فاطمه دختر خود صدقه داد.این واگذارى در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بودو خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشتند.فاطمه تا زنده بود حق خود را مطالبه مى‏کرد.امیر المؤمنین لازم دید فدک را به ورثه فاطمه برگرداندو آنرا بایشان تسلیم نمایدو با اقامت‏حق و عدالتو با تنفیذ امر رسول خدا و اجراى صدقه او به پیغمبر تقرب جوید.امیر المؤمنین دستور داد این فرمان را در دیوان‏ها ثبت کنند و به عاملان وى در شهرها بنویسند.هر گاه پس از آنکه رسول خدا از جهان رفترسم چنین بوده است که در موسم (ایام حج) در جمع مسلمانان اعلام مى‏کرده‏اند:

هر کس صدقه‏اى یا بینه‏اى یا عده‏اى دارد سخن او را بشنوید و به پذیریدفاطمه رضى الله عنها سزاوارتر است که گفته او درباره آنچه پیغمبر براى او قرار داده است تصدیق شود.امیر المؤمنین به مولاى خود مبارک طبرى مى‏نویسدفدک را هر چه هست و با همه حقوقى که بدان منسوب استو هر چند برده که در آن کار مى‏کندو هر مقدار غله که درآمد آن مى‏باشد و نیز دیگر متعلقات آن به ورثه فاطمه دختر پیغمبر برگرداند.

امیر المؤمنین تولیت فدک را به محمد بن یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین بن على بن ابى طالب و محمد بن عبد الله بن حسن بن على بن حسین بن على بن ابى طالب مى‏دهدتا در آمد آنرا به مستحقان آن برسانند.توقثم بن جعفر!از دستور امیر المؤمنین و طاعتى که خدا ویرا بدان ملزم ساختو توفیقى که در تقرب خود و پیغمبر خود نصیب او فرمودآگاه باش و کسان خود را نیز از آن آگاه ساز.و محمد بن یحیى و محمد بن عبد الله را بجاى مبارک طبرى بگمار.و آنانرا در کار افزون کردن محصول فدک و آبادانى نمودن آن یارى کن ان شاء الله.روز چهار شنبه دوم ذو القعده سال دویست و ده. " 53 " دعبل خزاعى شاعر شیعى مشهور قرن دوم و نیمه اول قرن سوم در این باره گفته است:

اصبح وجه الزمان قد ضحکا - برد مامون هاشم فدکا " 54 ".

در فرمان مامون جمله‏اى مى‏بینیم که اهمیتى فراوان دارد:

«واگذارى فدک به فاطمه (ع) در زمان پیغمبر امرى آشکار و شناخته بوده است.و خاندان پیغمبر در آن اختلافى نداشته‏اند»

این فرمان در آغاز قرن سوم هجرى یکصد سال پیش از مرگ طبرى و یکصد و سى سال پیش از مرگ بلاذرى نوشته شده.فرمان خلیفه‏اى است‏به مامور خودیعنى فرمانى رسمى و سندى دولتى است.از مضمون آن جمله که در فرمان آمده استچنین فهمیده مى‏شود که آنچه در روزهاى نخستین پس از مرگ رسول خدا رخ دادمصلحت‏بینى‏هاى سیاسى بوده.و این مصلحت‏بینى سنت جارى را تغییر داده است.اگر غرض مامون تنها دلجوئى از خاندان على (ع) و جلب عواطف شیعیان آنان بودمى‏بایست کارى نظیر آنچه عمر بن عبد العزیز کرد انجام دهد.و تنها درآمد فدک را به فرزندان فاطمه (ع) واگذاردو نیازى نمى‏بود که خط بطلان بر کردار گذشتگان بکشد.

از این گذشته اگر فدک صدقه‏اى بوده که پیغمبر به موجب شئون امارت مسلمانان در آن دخالت مى‏کرده استچگونه بفاصله ربع قرن پس از مرگ وى خلیفه‏اى آنرا تیول خویشاوند خود مى‏کند.بر فرض که به تشخیص عمر بن عبد العزیز (اگر آنچه بلاذرى نوشته است رست‏باشد) ملکیت دختر پیغمبر بر این مزرعه مسلم نباشدصدقه‏اى بوده است که باید باو و پس از او به فرزندان او برسد چنانکه خود وى هم در فرمانى که در این باره صادر کرد چنان نوشت. بارى چنانکه در آغاز کتاب نوشتیم گفتگوئى که در طول تاریخ بر سر این مساله در گرفتهو فصلى از کتاب‏هاى کلامىتاریخ و سیره بدان اختصاص یافتهبخاطر این نیست که این دهکده باید در دست دختر پیغمبر و فرزندان او باشد یا در دست‏حکومت وقت.و اگر فاطمه (ع) نزد خلیفه وقت رفت و از او حق خود را مطالبه کردنه از آنجهت‏بود که نانخورش براى خود و فرزندانش مى‏خواست.مشکل او این بود که این اجتهاد مقابل نص نخستین و آخرین اجتهاد نیست.فردا اجتهادى دیگر پیش مى‏آید و همچنین...آنگاه چه کسى مانت‏خواهد کرد که خلیفه دیگرى با اجتهاد خود دگرگونى‏هاى اساسى در دین پدید نیاورد؟ چنانکه مدعیان او نیز چنین تشخیص دادندکه اگر بموجب ادعا و گذراندن گواه امروز مزرعه‏اى را که مطالبه مى‏کند بدو برگردانندفردا مطالبه دیگر حقوق خود را خواهد کرد. پیش بینى فاطمه (ع) درست درآمد.چهل سال پس از این حادثه تغییراتى بنیادى در حکومت پدید آمد که هم مخالف سنت پیغمبر و هم بر خلاف سیرت جارى عصر راشدین بود.

درباره نتیجه‏گیرى از رفتار مدعیان دختر پیغمبر (ص) ابن ابى الحدید معتزلى نکته‏اى را با ظرافت طنزآمیز خود چنین مى‏نویسد:

از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسیدم:

فاطمه راست مى‏گفت؟

-آرى!

اگر راست مى‏گفت چرا فدک را بدو برنگرداندند؟وى با لبخندى پاسخ داد:

-اگر آنروز فدک را بدو مى‏داد فردا خلافت‏شوهر خود را ادعا مى‏کرد و او هم مى‏توانست‏سخن وى را نپذیرد.چه قبول کرده بود که دختر پیغمبر هر چه مى‏گوید راست است.

بارى چون دختر پیغمبر دانست که خلیفه از راى و اجتهاد خود نمى‏گذردو آنرا بر سنت جارى مقدم مى‏داردمصمم شد که شکایت‏خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح کند.

مرکز دادخواهان

«اطلع الشیطان راسه من مغرزه صار خالکم فوجدکم لدعائه مستجیبین‏» " 55 " از خطبه دختر پیغمبر)

در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام مسجد تنها مرکز دادخواهى بود.هر کس از صاحب قدرتى شکایتى داشتهر کس حقى را از دست داده بودهر کس از حاکم یا زمام‏داررفتارى دور از سنت پیغمبر مى‏دیدشکوه خود را بر مسلمانان عرضه مى‏کردو آنان مکلف بودند تا آنجا که مى‏توانند او را یارى کنند و حق او را بستانند.از دختر پیغمبر حقى را گرفته و با گرفتن این حق سنتى را شکسته بودند.او مى‏دید نزدیک است‏حکومت در اسلامرنگ نژاد و قبیله را بخود بگیرد. (کارى که سى سال بعد صورت گرفت) مهاجران که از تیره قریش‏اند انصار را از صحنه سیاست‏بیرون راندند.انصار که خود یاوران پیغمبر بودندپس از وى خواهان زمامدارى گشتند.قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مى‏دانست و امتیازاتى براى خویش پدید آورد.با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت.اکنون این مردم بار دیگر گردن افراشته‏اند و ریاست مسلمانان را حق خود مى‏دانندآنهم نه بر اساس امتیازات معنوى چون علمتقوى و عدالت‏بلکه تنها بدین جهت که از قریش‏اند.دختر پیغمبر (ع) مى‏توانست‏برابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآورى‏هاآرام و یا خاموش بنشیند.باید مسلمانانرا از این سنت‏شکنى‏ها برحذر دارداگر پذیرفتند چه بهتر و اگر نه نزد خدا معذور خواهد بود.

این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالیکه جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودندروانه مسجد شد.نوشته‏اند:چون بمسجد مى‏رفت راه رفتن او براه رفتن پدرش پیغمبر مى‏ماند.ابو بکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.میان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آویختند.دختر پیغمبر نخست ناله‏اى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادندسپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش‏ها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد " 56 ".

این سخنرانىتاریخىشیوابلیغگله‏آمیزترساننده و آتشین است.قدیمترین سند که نویسنده این کتاب در دست داردو این خطبه در آن ضبط شده کتاب بلاغات النساء گرد آورده ابو الفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد 204 و متوفاى 280 هجرى قمرى است.

کتاب او چنانکه از نامش پیداست مجموعه‏اى از خطبه‏هاگفته‏ها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است.کتاب با خطبه‏اى نکوهش آمیز از عایشه دختر ابى بکر آغاز مى‏شودو دومین خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.

احمد بن ابى طاهر این خطبه را بدو صورت و با دو روایت ضبط کرده استاما در سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آمیخته است و خطبه بیک صورت که شامل هر دو قسمت است دیده مى‏شود. نویسنده در رعایت کلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و در رعایت ترتیب متن از کشف الغمه نوشته على بن عیسى اربلى متوفاى 693 هجرى قمرى پیروى کرده است.

درباره سند و متن این خطبه از دیر باز (سالها پیش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها رفته است.احمد بن ابى طاهر گوید:

به ابو الحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب گفتم:مردم گمان دارند این خطبه با چنین بلاغت از آن فاطمه نیست و بر ساخته ابو العیناء است.

وى در پاسخ گفت:

من پیر مردان آل ابو طالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت مى‏کردندو به فرزندان خویش تعلیم مى‏دادند.

پدر من از جدم این خطبه را از دختر پیغمبر روایت کرده است.بزرگان شیعه پیش از آنکه جد ابو العیناء متولد شودآنرا روایت مى‏کردند و بیکدیگر درس مى‏دادند.سپس گفت:

چگونه آنان خطبه فاطمه را انکار مى‏کنند و خطبه عایشه را بهنگام مرگ پدرش مى‏پذیرند. " 57 ".

ابن ابى الحدید نیز این گفتگو را بهمین صورت از سید مرتضى و او از مرزبانى و او باسناد خود از عبید الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است " 58 ".

چنانکه دیدیم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه کتاب که در دست نویسنده است) این گفتگو بین او و ابو الحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب رخ داده. " 59 ".

لیکن پذیرفتن این روایت‏با این سنددشوار مى‏نمایدبلکه غیر قابل قبول است.زید بن على بن الحسین به سال یکصد و بیست و دو شهید شده و احمد بن ابى طاهر چنانکه نوشتم به سال 204 هجرى قمرى بدنیا آمده پس نمى‏توان گفت او چنین پرسشى را از زید بن على بن حسین (ع) کرده است.

مسلما نویسندگان حدیث را در ضبط سند سهوى دست داده است.تا آنجا که تتبع کرده‏ام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى این اشتباه را دریافته و نوشته است این گفتگو بین احمد بن ابى طاهر و زید بن على بن الحسین بن زید است " 60 " و مؤید این نظر این است که مؤلف بلاغات النساء در جاى دیگر کتاب خود حدیثى از زید بن على بن حسین بن زید العلوى آورده و این هر دو زید یکى است " 61 ".

و شگفت است که چنین اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفت‏تر اینکه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز راه یافته است.

بهر حال این خطبه گذشته از این سند قدیمى در کتاب‏هاى معتبر علماى شیعه و سنت و جماعت ضبط است.

گمان دارم بعض نویسندگان سیرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشده‏اند) از آنجهت چنین خطبه‏اى را بر ساخته دانسته‏اندکه فراوان از آرایش‏هاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت‏سجع برخوردار است.اینان مى‏پندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواندگفتار او نثر مرسل خواهد بود.بخصوص که گوینده در مقام طرح شکایت و دادخواهى باشد.

اگر موجب توهم همین است و خرده‏گیرى اینان نه از راه حسد و کین استباید گفت‏حقیقت نه چنین است.در خطبه دختر پیغمبر تشبیهاستعاره و کنایه بکار رفته است.نظیر چنین صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلامفراوان مى‏بینیمچه رسد به خانواده پیغمبر.از صنعت‏هاى لفظىموازنهترصیعتضاد و بیشتر از همه سجع در این سخنرانى موجود است.

هنر سجع گوئى در خاندان پیغمبر امرى طبیعى بوده است.ما مى‏دانیم پیش از اسلام سخن به سجع گفتن در مکه رواج داشت.نخستین دسته از آیات مکى قرآن کریم فراوان از این صنعت‏برخودار است.

دختر پیغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او بحکم وراثتو نیز تحت تاثیر آیه‏هاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند.

در خطبه‏هاى على علیه السلام کمتر عبارتى را مى‏بینیم که مسجع نباشد.فرزندان او نیز چنین بوده‏اند.هنگامى که زینب (ع) در مجلس پسر زیاد به زشت‏گوئى او پاسخ مى‏داد گفت:

-«مهتر ما را کشتى!از خویشانم کسى نهشتى!نهال ما را شکستى!ریشه ما را از هم گسستى! اگر درمان تو این است آرى چنین است‏»!. " 62 ".

ابن زیاد گفت‏سخن به سجع مى‏گوید پدرش نیز سخن‏هاى مسجع مى‏گفت گذشته از خاندان هاشم بیشتر مردان و زنان تیره عبد مناف نیز از این هنر برخوردار بودند.روزى که معاویه مى‏خواست فرزندش یزید را نامزد خلافت کند از عبد الله پسر زبیر پرسید چه میگوئى؟پاسخ داد:

-فاش میگویم نه در نهان.آنرا که راست گوید برادرت بدان.پیش از آنکه پشیمان شوى بیندیش!و نیک بنگر آنگاه قدم نه فرا پیش!چه پیش از قدم نهادن نگریستن بایدو پیش از پشیمان شدن اندیشیدن شاید.معاویه خندید و گفت روباه مکارى در پیرى سجع گفتن آموخته‏اى نیازى بدین سجع دراز نیست " 63 ".

بارى نویسنده کوشیده است در برگردان این خطبه به نثر فارسى تا آنجا که میتواند هنرهاى لفظى و معنوى را نگاهدارد.مخصوصا هنر سجع را تا حد ممکن رعایت کرده است و اگر در فقره‏هائى از ترجمه لفظ به لفظ منصرف شده بخاطر رعایت این ظرافت‏ها بوده است:

ستایش خداى را بر آنچه ارزانى داشت.و سپاس او را بر اندیشه نیکو که در دل نگاشت.سپاس بر نعمت‏هاى فراگیر که از چشمه لطفش جوشید.و عطاهاى فراوان که بخشید.و نثار احسان که پیاپى پاشید.نعمت‏هایى که از شمار افزون است.و پاداش آن از توان بیرون.و درک نهایتش نه در حد اندیشه ناموزون.

" 64 " همه چیز را از هیچ پدید آورد.و بى نمونه‏اى انشا کرد.نه بآفرینش آنها نیازى داشت.و نه از آن خلقت‏سودى برداشت.جز آنکه خواست قدرتش را آشکار سازد.و آفریدگان را بنده‏وار بنوازد.و بانگ دعوتش را در جهان اندازد.پاداش را در گرو فرمانبردارى نهاد.و نافرمانان را به کیفر بیم داد.تا بندگان را از عقوبت‏برهاندو به بهشت کشاند.

گواهى مى‏دهم که پدرم محمد بنده او و فرستاده اوست.پیش از آنکه او را بیافریند برگزید.و پیش از پیمبرى تشریف انتخاب بخشید و به نامیش نامید که مى‏سزید.

" 65 ".

پس خداى بزرگ تاریکى‏ها را به نور محمد روشن ساخت.و دل‏ها را از تیرگى کفر بپرداخت.و پرده‏هائى که بر دیده‏ها افتاده بود بیکسو انداخت.سپس از روى گزینش و مهربانى جوار خویش را بدو ارزانى داشت.و رنج این جهان که خوش نمى‏داشتاز دل او برداشت.و او را در جهان فرشتگان مقرب گماشت.و چتر دولتش را در همسایگى خود افراشت.و طغراى مغفرت و رضوان را بنام او نگاشت.

درود خدا و برکات او بر محمد (ص) پیمبر رحمتامین وحى و رسالت و گزیده از آفریدگان و امت‏باد.سپس به مجلسیان نگریست و چنین فرمود:

شما بندگان خدا!نگاهبانان حلال و حرامو حاملان دین و احکامو امانت‏داران حق و رسانندگان آن به خلقید.

حقى را از خدا عهده دارید.و عهدى را که با او بسته‏اید پذرفتار.ما خاندان را در میان شما بخلافت گماشت.و تاویل کتاب الله را بعهده ما گذاشت.حجت‏هاى آن آشکار استو آنچه درباره ماست پدیدار.و برهان آن روشن.و از تاریکى گمان بکنار.و آواى آن در گوش مایه آرام و قرار.و پیرویش راهگشاى روضه رحمت پروردگار.و شنونده آن در دو جهان رستگار. " 66 " دلیل‏هاى روشن الهى را در پرتو آیت‏هاى آن توان دید.و تفسیر احکام واجب او را از مضمون آن باید شنید.حرامهاى خدا را بیان دارنده است.و حلال‏هاى او را رخصت دهنده.و مستحبات را نماینده.و شریعت را راهگشاینده.و این همه را با رساترین تعبیر گوینده.و با روشن‏ترین بیان رساننده.سپس ایمان را واجب فرمود.و بدان زنگ شرک را از دلهاتان زدود " 67 ".

و با نماز خودپرستى را از شما دور نمود.روزه را نشان دهنده دوستى بى آمیغ ساخت.و زکات را مایه افزایش روزى بى دریغ.و حج را آزماینده درجت دین.و عدالت را نمودار مرتبه یقین.و پیروى ما را مایه وفاق.و امامت ما را مانع افتراق.و دوستى " 68 " ما را عزت مسلمانى.و بازداشتن نفس " 69 " را موجب نجاتو قصاص " 70 " را سبب بقاء زندگانى. " 71 " وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد. و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع وفاء به نذر را موجب آمرزش کرد.و تمام پرداختن پیمانه و وزن را مانع از کم فروشى و کاهش.فرمود مى‏خوارگى نکنند تا تن و جان از پلیدى پاک سازند و زنان پارسا را تهمت نزنندتا خویشتن را سزاوار لعنت " 72 " نسازند.دزدى را منع کرد تا راه عفت پویند.و شرک را حرام فرمود تا باخلاص طریق یکتاپرستى جویند«پس چنانکه باید ترس از خدا را پیشه گیرید و جز مسلمان ممیرید!»آنچه فرموده است‏بجا آرید و خود را از آنچه نهى کرده بازدارید که‏«تنها دانایان از خدا مى‏ترسند» " 73 ".

سپس گفت: مردم.چنانکه در آغاز سخن گفتم:من فاطمه‏ام و پدرم محمد (ص) است‏«همانا پیمبرى از میان شما بسوى شما آمد که رنج‏شما بر او دشوار بودو بگرویدنتان امیدوار و بر مؤمنان مهربان و غمخوار».

اگر او را بشناسید مى‏بینید او پدر من استنه پدر زنان شما.و برادر پسر عموى من است نه مردان شما.او رسالت‏خود را بگوش مردم رساند.و آنانرا از عذاب الهى ترساند.فرق و پشت مشرکان را بتازیانه توحید خست.و شوکت‏بت و بت‏پرستان را درهم شکست " 74 ".

تا جمع کافران از هم گسیخت.صبح ایمان دمید.و نقاب از چهره حقیقت فرو کشید.زبان پیشواى دین در مقام شد.و شیاطین سخنور لال.در آن هنگام شما مردم بر کنار مغاکى از آتش بودید خوار.و در دیده همگان بیمقدار.لقمه هر خورنده.و شکار هر درنده.و لگد کوب هر رونده.نوشیدنیتان آب گندیده و ناگوار.خوردنیتان پوست جانور و مردار.پست و ناچیز و ترسان از هجوم همسایه و همجوار.تا آنکه خدا با فرستادن پیغمبر خودشما را از خاک ذلت‏برداشت.و سرتان را باوج رفعت افراشت.

پس از آنهمه رنجها که دید و سختى که کشید.رزم آوران ماجراجوو سرکشان درنده خو.و جهودان دین بدنیا فروشو ترسایان حقیقت نانیوشاز هر سو بر وى تاختند.و با او نرد مخالفت‏باختند " 75 " هر گاه آتش کینه افروختندآنرا خاموش ساخت.و گاهى که گمراهى سر برداشتیا مشرکى دهان به ژاژ انباشتبرادرش على را در کام آنان انداخت.على (ع) باز نایستاد تا بر سر و مغز مخالفان نواخت.و کار آنان با دم شمشیر بساخت.

او این رنج را براى خدا مى‏کشید.و در آن خشنودى پروردگار و رضاى پیغمبر را مى‏دید.و مهترى اولیاى حق را مى‏خرید.اما در آن روزهاشما در زندگانى راحت آسوده و در بستر امن و آسایش غنوده بودید " 76 ".

چون خداى تعالى همسایگى پیمبران را براى رسول خویش گزیددو روئى آشکار شدو کالاى دین بى خریدار.هر گمراهى دعویدار و هر گمنامى سالار.و هر یاوه گوئى در کوى و برزن در پى گرمى بازار.شیطان از کمینگاه خود سر بر آورد و شما را بخود دعوت کرد.و دید چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید و در دام فریبش خزیدید.و بآواز او رقصیدید.

هنوز دو روزى از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشتهآنچه نبایست گردید.و آنچه از آنتان نبود بردید.و بدعتى بزرگ پدید آوردید " 77 ".

به گمان خود خواستید فتنه بر نخیزدو خونى نریزداما در آتش فتنه فتادید.و آنچه کشتید بباد دادید.که دوزخ جاى کافرانست.و منزلگاه بدکاران.شما کجا؟و فتنه خواباندن کجا؟دروغ مى‏گوئید!و راهى جز راه حق مى‏پویید!و گرنه این کتاب خداست میان شما!نشانه‏هایش بى کم و کاست هویدا.و امر و نهى آن روشن و آشکارا.آیا داورى جز قرآن مى‏گیرید؟یا ستمکارانه گفته شیطان را مى‏پذیرید؟«کسیکه جز اسلام دینى پذیردروى رضاى پروردگار نبیند.و در آن جهان با زیانکاران نشیند» " 78 ".

چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش رام و کار نخستین تمام گردد.نوائى دیگر ساز و سخنى جز آنچه در دل دارید آغاز گردید!مى‏پندارید ما میراثى نداریم.در تحمل این ستم نیز بردباریم.و بر سختى این جراحت پایداریم.

مگر به روش جاهلیت مى‏گرایید؟و راه گمراهى مى‏پیمایید؟«براى مردم با ایمان چه داورى بهتر از خداى جهان‏»؟

اى مهاجران!این حکم خداست که میراث مرا بربایند و حرمتم را نپایند؟پسر ابو قحافه!خدا گفته تو از پدر ارث برى و میراث مرا از من ببرى.؟این چه بدعتى است در دین مى‏گذارید! مگر از داور روز رستاخیز خبر ندارید " 79 ".

اکنون تا دیدار آن جهان این ستور آماده و زین بر نهاده " 80 " ترا ارزانى! وعده‏گاهروز رستاخیز! خواهان محمد (ص) و داور خداى عزیز!آنروز ستمکار رسوا و زیانکار و حق ستمدیده برقرار خواهد شد!بزودى خواهید دید که هر خبرى را جایگاهى است و هر مظلومى را پناهى.پس به روضه پدر نگریست و گفت:

" 81 ".

اى گروه مؤمنین!اى یاوران دین!اى پشتیبانان اسلام!چرا حق مرا نمى‏گیرید؟چرا دیده بهم نهاده و ستمى را که بمن مى‏رود مى‏پذیرید؟مگر نه پدرم فرمود احترام فرزند حرمت پدر است؟چه زود رنگ پذیرفتید.و بى درنگ در غفلت‏خفتید.پیش خود مى‏گوئید محمد (ص) مردآرى مرد و جان بخدا سپرد!مصیبتى است‏بزرگ و اندوهى است‏سترگ.شکافى است که هر دم گشاید.و هرگز بهم نیاید.فقدان او زمین را لباس ظلمت پوشاندو گزیدگان خدا را به سوک نشاند.شاخ امید بى‏بر و کوهها زیر و زبر شد.حرمت‏ها تباه و حریم‏ها بى‏پناه ماند.اما نچنانست که شما این تقدیر الهى را ندانید و از آن بى‏خبر مانید.قرآن در دسترس ماست‏شب و روز مى‏خوانید.چرا و چگونه معنى آنرا نمى‏دانید؟که پیمبران پیش از او نیز مردند و جان بخدا سپردند " 82 ".

محمد جز پیغمبرى نبود.پیغمبرانى پیش از او آمدند و رفتند.اگر او کشته شود یا بمیرد شما بگذشته خود باز مى‏گردید؟کسیکه چنین کند خدا را زیانى نمى‏رساند.و خدا سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

آوه!پسران قیله " 83 " پیش چشم شما میراث پدرم ببرند!و حرمتم را ننگرند!و شما همچون بیهوشان فریاد مرا نانیوشان؟حالیکه سربازان دارید با ساز و برگ فراوان و اثاث و خانه‏هاى آبادان " 84 ".

امروز شما گزیدگان خداپشتیبان دینو یاوران پیغمبر و مؤمنینو حامیان اهل بیت طاهرینید!شمائید که با بت‏پرستان عرب در افتادید!و برابر لشکرهاى گران ایستادید!چند که از ما فرمانبردارو در راه حق پایدار بودیدنام اسلام را بلندو مسلمانان را ارجمندو مشرکان را تار و مارو نظم را برقرارو آتش جنگ را خاموشو کافران را حلقه بندگى در گوش کردید. اکنون پس از آنهمه زبان آورى دم فرو بستیدو پس از پیش روى واپس نشستید " 85 " آنهم برابر مردمى که پیمان خود را گسستند.و حکم خدا را کار نبستند.«از اینان بیم مداریدتا هستید. از خدا بترسید اگر حق پرستید!»اما جز این نیست که به تن آسانى خو کرده‏اید.و به سایه امن و خوشى رخت‏برده‏اید.از دین خسته‏اید و از جهاد در راه خدا نشسته‏اید و آنچه را شنیده کار نبسته " 86 " بدانید که:

گر جمله کاینات کافر گردند بر دامن کبریاش ننشیند گرد " 87 ".

من آنچه شرط بلاغ است‏با شما گفتم.اما مى‏دانم خوارید و در چنگال زبونى گرفتار.چکنم که دلم خونست؟و بازداشتن زبان شکایتاز طاقت‏برون!و نیز مى‏گویم براى اتمام حجت‏بر شما مردم دون!بگیرید!این لقمه گلوگیر به شما ارزانىو ننگ و حق شکنى و حقیقت پوشى بر شما جاودانى باد.اما شما را آسوده نگذارد تا بآتش افروخته خدا بیازارد!آتشى که هر دم فروزد و دل و جان را بسوزد.آنچه مى‏کنید خدا مى‏بیند.و ستمکار بزودى داند که در کجا نشیند.من پایان کار را نگرانم و چون پدرم شما را از عذاب خدا مى‏ترسانم.بانتظار به نشینید تا میوه درختى را که کشتید بچینید و کیفر کارى را که کردید به بینید " 88 ".

بدر بخش دیگری از این کتاب آمده است:

دختر پیغمبر در بستر بیماری

«صبت على مصائب لو انها صبت على الایام صرن لیالیا» " 1 ".
منصوب به فاطمه (ع)
مرگ پدرمظلوم شدن شوهراز دست رفتن حق و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى که پس از رسول خدا-بفاصله‏اى اندک-در سنت مسلمانى پدید گردید روح و سپس جسم دختر پیغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانکه تاریخ نشان مى‏دهد او پیش از مرگ پدرش بیمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمى‏گوید زهرا (ع) در آنوقت‏بیمار بود " 2 "!بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساسا تنى ضعیف داشته است " 3 ".
نوشته مؤلف کتاب‏«فاطمة الزهراء»هر چند در بیمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد لکن بى اشارت نیست.عقاید چنین نویسد:
«زهرا لاغر اندام گندمگون و رنگ پریده بود.پدرش در بیمارى مرگ او را دید و گفت او زودتر از همه کسانم به من مى‏پیوندد " 4 " هیچیک از این دو نویسنده سند خود را نیاورده‏اند.
ظاهر عبارت عقاید این است که چون پیغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و یا کم بنیه دید بدو چنین خبرى داد.نمى‏خواهم چون بعض گویندگان قدیم بگویم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر یکماه و در هر ماهى بقدر یکسال دیگران رشد مى‏کرد " 5 " اما تا آنجا که مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعیف بنیه و نه رنگ پریده و نه مبتلا به بیمارى بوده است.بیمارى او پس از این حادثه‏ها آغاز شد.وى روزهائى را که پس از مرگ پدر زیست رنجور پژمرده و گریان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏کرد.و براى همین بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنید لبخند زد.او مردن را بر زیستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست.
داستان آنانرا که بدر خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر کس که درون آنست آتش زنندنوشتیم.چنانکه دیدیم سندهاى قدیمى چنان واقعه‏اى را ضبط کرده است.خود این پیش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد که رویدادهاى دیگر هم بدان افزوده شود.آیا راست است که بازوى دختر پیغمبر را با تازیانه آزرده‏اند؟ آیا مى‏خواسته‏اند با زور بدرون خانه راه یابند و او که پشت در بوده استصدمه دیده؟در آن گیر و دارها ممکن است چنین حادثه‏ها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه این خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟چگونه مى‏توان چنین داستانرا پذیرفت و چسان آنرا تحلیل کرد؟.
مسلمانانى که در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقیدت خود سخت‏ترین شکنجه‏ها را تحمل کردندمسلمانانى که از مال خود گذشتندپیوند خویش را با عزیزترین کسان بریدندخانمان را رها کردندبخاطر خدا به کشور بیگانه و یا شهر دور دست هجرت نمودند سپس در میدان کارزار بارها خود را عرضه هلاک ساختندچگونه چنین حادثه‏ها را دیدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است که:«آنجا که آزمایش پیش آید دینداران اندک خواهند بود». " 6 ".
از نخستین روز دعوت پیغمبر تا این تاریخ بیست و سه سال و از تاریخ هجرت تا این روزها ده سال مى‏گذشت.در این سالها گروهى دنیاپرست که چاره‏اى جز پذیرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دسته‏اى از اینان مردمانى تن آسان و ریاست جو و اشراف منش بودند.طبیعت آنان قید و بند دین را نمى‏پذیرفت. اگر مسلمان شدند براى این بود که جز مسلمانى راهى پیش روى خود نمى‏دیدند.
قریش این تیره سرکش که ریاست مکه و عربستان را از آن خویش مى‏دانست پس از فتح مکه در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بیم جان و یا بامید جاه مسلمان شد مى‏کوشید تا این قدرت را در انحصار خود گیرد.بسیار حقیقت پوشى و یا خوش باورى مى‏خواهد که بگوئیم اینان چون یک دو جلسه با پیغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏انددر تقوى و پا بر سر هوى نهادن نیز مسلمانى درست‏بودند.
از هم چشمى و بلکه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پیش از اسلام آگاهیم " 7 " مردم حجاز به مقتضاى خوى بیابان نشینى مردم یثرب را که از تیره قحطانى بودند و بکار کشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند.قحطانیان یا عرب‏هاى جنوبى ساکن یثرب پیغمبر اسلام را از مکه به شهر خود خواندندبدو ایمان آوردندبا وى پیمان بستند.در نبردهاى بدر، احد، احزاب و غزوه‏هاى دیگر با قریش در افتادندو سرانجام شهر آنان را گشودند.قریش هرگز این خوارى را نمى‏پذیرفت.از این گذشته مردم مدینه در سقیفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذکرات ابو بکر که پیغمبر گفته است‏ «امامان باید از قریش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانکه گرد پیغمبر را گرفتند، گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حریم حرمت این خانواده همچنان محفوظ مى‏ماندچه کسى تضمین مى‏کرد که قحطانیان بار دیگر دماغ عدنانیان را بخاک نمالند.اینها حقیقت‏هائى بود که دست درکاران سیاست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند.ما این واقعیت را بپذیریم یا خود را بخوش باورى بزنیم و بگوئیم همه یاران پیغمبر در یک درجه از پرهیزگارى و فداکارى بوده‏اند و چنین احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد، حقیقت را دگرگون نمى‏سازد.دشمنى میان شمال و جنوب پس از عقد پیمان برادرى بین مهاجر و انصار در مدینه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پیغمبر نخستین نشانه آن دیده شد.و در سالهاى بعد آشکار گردید.و چنانکه آشنایان به تاریخ اسلام مى‏داننداین درگیرى بین دو تیره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمى‏گویم خداى نخواسته همه یاران پیغمبر این چنین مى‏اندیشیدند.در بین مضریان و یا قریشیان نیز کسانى بودند که در گفتار و کردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنیا را و گاه براى رعایت‏حکم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند،اما شمار اینان اندک بود.آیا مى‏توان بآسانى پذیرفت که سهیل بن عمروعمرو بن عاصابو سفیان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دین داشتند؟بسیار ساده‏دلى مى‏خواهد که ما بگوئیم آنکس که یک روز یا چند مجلس یا یک ماه یا یکسال صحبت پیغمبر را دریافت مشمول حدیثى است که از پیغمبر آورده‏اند«یاران من چون ستارگانند بدنبال هر یک که رفتیدراه را یافته‏اید». من بدین کارى ندارم که این حدیث از جهت متن و سند درست است‏ یا نه، این کار را بعهده محدثان مى‏گذارم آنچه مسلم است اینکه در آنروزها یا لا اقل چند سال بعداصحاب پیغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مى‏توان گفت هم آنان که بدنبال على رفتند و هم کسانى که پى طلحه و زبیر و معاویه را گرفتند راه راست را یافته‏اند.
خواهند گفت‏خلیفه و یاران او از نخستین دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خلیفه و یک دو تن دیگر که بگذریم پایه حکومت را چه گروهى جز قریش استوار مى‏کرد؟و مجریان حکومت کدام طایفه بودند؟براى استقرار حکومت‏باید قدرت یک پارچه شود.و براى تامین این قدرت باید هر گونه مخالفتى سرکوب گردد و بسیار طبیعى است که با دگرگونى شرایط منطق هم دگرگون شود.

زنان انصار در خانه پیغمبر

«الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» " 8 ".
(الکهف:104)
دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بیمارى او از آن مردان جان بر کفاز آن مسلمانان آماده در صفاز آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بودچند تن او را دلدارى دادند و یا بدیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیق‏تر از مردان دارندبخصوص که در آن روزها زنان بیرون صحنه سیاست‏بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقیم نداشتند.
صدوق باسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مى‏رسد نویسد " 9 ":
زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد " 10 ".
اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشتهمسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیت دیگرى داشته‏اند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندندپیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.
و چنانکه اشارت خواهم کردبیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان اوو خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان استکه با دیگر زمانها یکسانست.دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله‏مند است.
گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست.خطبه‏اى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مى‏سازدو از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مى‏دهد.دیرینه‏ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب‏«بلاغات النساء»است.اما این گفتار در کتاب‏هایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمهاحتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتاب‏ها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده‏ام و چون این گفتار نیز صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیده‏ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد. لکن:
گر بریزى بحر را در کوزه‏اى چند گنجد قسمت‏یک روزه‏اى. " 11 ".
-دختر پیغمبر چگونه‏اى؟با بیمارى چه مى‏کنى؟
" 12 ".
ناچار کار را بدانها واگذارو ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمت‏حق این ستمکاران.
واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟و خلافت‏بر پایه‏هاى نبوت استوار ماند؟
آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است.و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است.به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.بخدا على را نه پسندیدند چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد " 13 ".
بخدا سوگنداگر پاى در میان مى‏نهادندو على را بر کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند آسان آسان ایشان را براه راست مى‏برد.و حق هر یک را بدو مى‏سپرد چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است‏بچیند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مى‏گشتند.اگر چنین مى‏کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مى‏گشود.اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنانرا عذاب خواهد فرمود " 14 " بیایید!و بشنوید!:
شگفتا!روزگار چه ابو العجب‏ها در پس پرده دارد و چه بازیچه‏ها یکى از پس دیگرى برون مى‏آرد.راستى مردان شما چرا چنین کردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار.در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبیدند. پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند.نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند.و تبه کارى خود را نیکوکارى مى‏پندارند " 15 ".
واى بر آنان.آیا آنکه مردم را براه راست مى‏خواندسزاوار پیروى استیا آنکه خود راه را نمى‏داند؟در این باره چگونه داورى مى‏کنید؟.
بخدایتان سوگندآنچه نباید بکنند کردند.نواها ساز و فتنه‏ها آغاز شد.حال لختى بپایند!تا بخود آیندو ببینند چه آشوبى خیزد و چه خونها بریزد!شهد زندگى در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست " 16 ".
اکنون آماده باشید!که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آردآنگاه دریغ سودى ندارد.
جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند.دریغا که دیده حقیقت‏بین ندارید.بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مى‏دارید. " 17 ".
این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مى‏نمودبحقیقت اعلام خطرى بود.خطرى که نه تنها مهاجر و انصاربلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مى‏کرد.
دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر دادو مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت.آنروز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند.گفتند قریشاین تیره خودخواه و برترى‏جوباید همچنان مهترى کند. آنروز پایان کار را نمى‏دیدند.ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس بفرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مى‏رسدندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته است‏به یکسو خواهد زد.ندانستند که همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى‏شوددو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه‏هائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى‏زند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد.که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم‏» " 18 ".
براى آگاهى بیشتر از این دگرگونى‏ها و نتیجه‏هائى که بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاریخ خواهیم آورد.

درآستانه‏ملکوت

«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» " 19 ".
(ص 49-50)
دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمى‏دانیم ، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب " 20 " و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته‏اند " 21 " و میان این دو مدت روایت‏هاى مختلف از دو ماه " 22 " تا هفتاد و پنج روز " 23 " سه ماه " 24 " و شش ماه " 25 " است.
این همه اختلاف و این همه روایت‏هاى گوناگون چرا؟از این پیش نوشتیم که در چنان سالها تاریخ حادثه‏ها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مى‏یافت.و چه کسى مى‏تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده‏اند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد. اما مى‏دانیم که در آن روزهاى پرآشوباز یکسو دسته‏بندى‏هاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بودو از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشدبدون شک دسته‏هاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانسته‏اند تاریخ حادثه‏ها را دستکارى کرده‏اند.
بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند.اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذیرفته‏ام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال که چنین است‏خانه خانه تو است " 26 " هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت " 27 " اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه‏اى که در نظر بود بدست نیامد.دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟ گفتند چنین است!فاطمه گفت‏شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم " 28 " و آنان از خانه او بیرون رفتند.بخارى در صحیح نویسد:پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى‏گذاریم زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد " 29 ".
در واپسین روزهاى زندگىاسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید.چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بودچون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:
-من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.
-من در حبشه چیزى دیدماکنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم.سپس چند شاخه تر خواست.شاخه‏ها را خم کرد.پارچه‏اى بروى آن کشید.دختر پیغمبر گفت:
-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى! و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید. " 30 ".
در آخرین روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نیکو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت.خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز کشید دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همین ساعت‏خواهم مرد " 31 " بنقل علماى شیعهشوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است " 32 ".لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.
ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفتعایشه خواست‏به حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد.عایشه شکایت‏به پدر برد که:
-این زن خثعمیه " 33 " میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است.ابو بکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:
-اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟چرا براى دختر پیغمبر حجله ساخته‏اى؟
-زهرا بمن وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود-چیزى را که براى نعش او ساخته‏ام وقتى زنده بود باو نشان دادم و بمن دستور داد مانند آنرا برایش بسازم.
-حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن " 34 ".
ابن عبد البر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود.سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.

بخاک‏سپردن‏زهرا

«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏» " 35 ".
(البقره:56)
دانشمندان و تذکره نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه بخاک سپردند.
ابن سعد نیز در روایت‏هاى خود که از طریق ابن شهابعروهعایشهزهرى و دیگران است گوید فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را بخاک سپرد " 36 ".
بلاذرى نیز در دو روایت‏خود همین را نوشته است " 37 " بخارى نیز چنین نویسد:
«شوى او شبانه او را بخاک سپرد و رخصت نداد تا ابو بکر بر جنازه او حاضر شود» " 38 ".
کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه‏ترین سندهاى شیعه بشمار مى‏رودچنین نوشته است:
چون فاطمه (ع) در گذشت.امیر المؤمنین او را پنهان بخاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:
-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدین تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته استبر تو درود باد!
خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران بتو به پیوندد.پس از او شکیبائى من بپایان رسیده و خویشتن دارى من از دست رفته.اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردمدر مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت‏سنت است.اى پیغمبر خدا!تو بر روى سینه من جان دادى! ترا بدست‏خود در دل خاک سپردم!قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت‏بسوى خداست.
اکنون امانت‏به صاحبش رسیدزهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.
اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى‏نمایدو هیچگاه اندوه دلم نمى‏گشاید " 39 ".
چشمانم بى‏خوابو دل از سوز غم کباب استتا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.
مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه‏ام را پیوسته گردانید.و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید.شکایت‏خود را بخدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشایدو خونى که خورده است‏بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید " 40 ".
سلامى که بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملالتو از روى شوق استنه کسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى‏مانم نه بوعده خدا بد گمانم.و چون شکیبایان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.
اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى‏ماندم و در این مصیبت‏بزرگ چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مى‏راندم.
خدا گواهست که دخترت پنهانى بخاک مى‏رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته و نام تو از زبانها نرفته حق او را بردند و میراث او را خوردند.درد دل را با تو در میان مى‏گذارم و دل را به یاد تو خوش مى‏دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه " 41 ".
در مقابل این شهرتابن سعد روایت دیگرى دارد که ابو بکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت " 42 ".پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگردر مقابل آن شهرت ارزشى نداردو دور نیست که آنرا براى مصلحت وقت‏ساخته باشند. فقدان دختر پیغمبر على (ع) را سخت آزرده ساخت.نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم.در سندهاى دیریندو بیت زیر را نیز بدو نسبت داده‏اند که نشان دهنده سوز درونى اوست.اما شمار این بیت‏ها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است " 43 ".
زبیر بن بکار در کتاب خود الاخبار الموفقیات که آنرا در نیمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قدیمى بشمار مى‏رود چنین نویسد:
مداینى گوید چون امیر المؤمنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه راغت‏یافت‏بر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:
لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الممات قلیل " 44 " و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل " 45 ".
این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:
لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل " 46 ".
مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن اینست:
در بعض نسخه‏ها «و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.
لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:«و انشا یقول‏»بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.
مجلسى نویسد:روایت‏شده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد.سپس چهار بیت را نوشته است " 47 ".

قبر دختر پیغمبر

«و لاى الامور تدفن لیلا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»
متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شدو کوششى که در پنهان داشتن این خبر بکار برده‏اند معلومست که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.این نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانم.یک قسمت آن ممکن است‏بخاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد.نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بوددر تشییع جنازهنماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از میان برده‏اند؟و یا چرا پس از بخاک سپردن او صورت هفت قبریا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته‏اند؟چرا اینهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بکار رفته است؟ اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردنداز بى حرمتى مخالفان مى‏ترسیدند.اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمى‏توان گرفت.آنها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) کشمکش داشتندکسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنانکه در مدینه حاضر بودندحساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى‏کردند.براى رعایت ظاهر هم که بوده است‏بدختر پیغمبر حرمت مى‏نهادند.و مسلما به قبر او نیز تعرضى نمى‏کرده‏اند.نیز نمى‏توانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است.قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده است‏به تقریب مى‏توان روشن ساخت.پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است.همان سببى است که در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است که خود او در جمله‏هائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده است‏بر زبان آورد. همان سخنان که بزنان عیادت کننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم‏»او مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
ابن شهر آشوب نوشته است ابو بکر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند که چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد که فاطمه چنین وصیت کرده بود و آنان پذیرفتند " 48 " بارى بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:
امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت:او را در خانه‏اش بخاک سپردند.و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت " 49 " ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد:آنچه درست‏تر مى‏نماید اینکه او را در خانه‏اش یا در روضه پیغمبر بخاک سپردند " 50 ".
در مقابل این روایتابن سعد که در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روایت کند:مغیرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نیم روز گرمى دیدم که در بقیع ایستاده بود.بدو گفتم:
-ابو هاشم براى چه در این وقت اینجا ایستاده‏اى؟
-در انتظار تو بودم!بمن گفته‏اند فاطمه (ع) را در این خانه (خانه عقیل) که پهلوى خانه جحشیین است‏بخاک سپرده‏اند.از تو مى‏خواهم این خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!
-بخدا سوگند این کار را خواهم کرد!
اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هیچکس شک ندارد که قبر فاطمه (ع) در آنجاست " 51 ".
اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مى‏شد.اما علماى شیعه روایت‏هائى آورده‏اند که نشان مى‏دهد دختر پیغمبر را در بقیع بخاک سپرده‏اند.بعلاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر " 52 " و بروایتى چهل قبر ساختند.و این قرینه‏اى است که قبر در داخل خانه نبودهزیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است.و نیز روایتى در بحار دیده مى‏شود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر بجوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند " 53 ".
مجلسى از دلایل الامامه و او باسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آنروز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على (ع) روبرو شده‏اند از این کار چشم پوشیده‏اند " 54 ".
بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مى‏دهد و پیداست که او مى‏خواسته است‏با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.

براى عبرت تاریخ

بخدا سوگند!اگر پاى در میان مى‏نهادندو على را در کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردندآسان آسان آنانرا براه راست مى‏برد و حق هر یک را بدو مى‏سپرد...
اگر چنین مى‏کردنددرهاى رحمت از زمین و آسمان بر روى آنان مى‏گشود.اما نکردند...
و آنچه نباید بکنند کردند.اکنون لختى بپایند!و ببینند چه آشوبى برخیزد و چه خونها بریزد...!
(از سخنان دختر پیغمبر در بستر مرگ).

 

Review Count : 0 Review

0/700
Change the CAPTCHA code